eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید_محمد_محمدی در خانه بودم که به یکباره با صدای وحشتناک کوبیدن در به خودم آمدم😰 رفتم سمت در، دیدم بچه‌ها هراسان و مضطربند😰 گفتم چه شده که در را اینطور می‌زنید؟ امیررضا پسر کوچکم از شدت وحشت زبانش بند آمده و تمام صورتش پر از اشک شده بود 😭و گریه می‌کرد.احمدرضا گفت مامان، بابا را با چاقو زدند 🔪🥀 سراسیمه خودم را بالای سر محمد رساندم. محمد غرق خون، کف خیابان افتاده بود. از پهلویش مثل چشمه خون می‌جوشید😔 به سختی تکلم می‌کرد و می‌گفت دارم می‌سوزم. تشنه‌ام، آب بدهید😢 هرطور بود محمد را به بیمارستان رساندیم. کمتر از دو ساعت بعد به شهادت رسید🥀 ۲۷ مهرماه سال ۹۹ در یکی از کوچه پس‌کوچه‌های تهران شهادت به سراغ مردی آمد که سال‌ها در پی شهادت بود.محمد محمدی قرار بود بار و توشه سفر به سوریه‌اش را ببندد و برای دفاع از حرم عمه سادات برود اما آنقدر مخلص بود و گمنام خدمت کرد که به اذن خدا شهادت در خانه‌اش آمد 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج ساکت گوش می داد. هوا سرد بود ولی ارشیا چیزی نمی فهمید داغ بود. داغ داغ.گل را گرفت طرف ترنج و گفت: _من دوستت دارم ترنج نه بخاطر ظاهرت. بخاطر قلب مهربون و روح پاکی که داری. اگه از همین الان بخوای دیگه چادر نپوشی برام مهم نیست چون میدونم برای هر کاری حتما دلیل شو پیدا کردی.من اون شب بد شروع کردم از اول. باید از آخر شروع می کردم. نمی گیری دستم خسته شد. اشک چشمهای ترنج را پر کرده بود. باورش نمی شد. این حرف ها را از زبان ارشیا داشت می شنید. دستش می لرزید. دستش را از زیر چادر بیرون آورد و گل را گرفت. نفس حبس شده ارشیا بیرون پرید. -می بینی اینم فرق تو با من. اینم که از تو از من بهتر و مهربون تری. من همین جا دلتو شکستم ولی تو نه. ارشیا برگشت طرف ترنج و صدایش کرد: -ترنج! هنوزم نمی خوای نگام کنی؟ دختر این دل ما پوسید برای یک نگاه تو. ترنج لبخند زد و سرش را بالا آورد. گل را بو کرد و بعد مستقیم به چشمام ارشیا زل زد.ارشیا نفس عمیق کشیدی و به عمق چشمان ترنج خیره شد. -ترنج جلوی من دیگه گریه نکن. جوابش یک لبخند بود. و بعد اشکش را با دست گرفت. -ترنج منو می بخشی؟ ترنج لبخند زد: -بخشیدمت ارشیا.به خدا نوکرتم. صدای ماکان هر دو را متعجب کرد. کت ارشیا را انداخت روی شانه اش وگفت: -یخ زدی آقای عاشق پیشه. ترنج خجالت زده سرش را پائین انداخت که ماکان گفت - پاشو دیگه بسته می خوام خواهرمو ببرم 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 .ارشیا نگاه پر التماسی به ماکان انداخت و گفت: -بی معرفتی نکن. -بابا یه عده الان تو خونه ما منتظر شما دو تا مسخره ان. ارشیا با چشمای گرد شده گفت: -کی بهشون خبر داده؟ -خوب معلومه من. -چرا؟ -خوب می خواستم همه تو این خوشحالی شریک باشن. و هرهر خندید.ارشیا با حرص بلند شد و گفت: -به هم می رسیم.باشه می رسیم. بعد جلو راه افتاد و گفت: -زود اومدین ها. ترنج کنار ارشیا راه افتاد و ارشیا گفت: -ترنج؟ -بله؟ ارشیا با لبخند به چهره گلگون او نگاه کرد و گفت: -هنوزم می خوای تا بعد از لیسانس صبر کنی؟ ترنج لبش را گاز گرفت و گفت: -نه فکر نکنم. ارشیا از ذوق داشت می مرد. ترنج با خجالت گفت: -ولی من هیچ کاری بلد نیستم. -فدای سرت یکی و میاریم همه کارامون و بکنه. تا اون موقع هم خوب سالاد می خوریم. بعدم خودمون دوتا یه شرکت می زنیم رو دست ماکان بلند میشم. ترنج خنده اش گرفت: -خوبه ماکان نفهمه. -خوب فعلا بش نمی گیم. ترنج خندید و گل را بو کرد و گفت: -ارشیا 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا تمام این مدت برای شنیدن نامش از زبان ترنج صبر کرده بود اینقدر از شنیدن نامش ذوق کرد که ذوقش توی جوابی که به ترنج داد هم مشهود بود: -جان ارشیا؟ت رنج لبش را گاز گرفت و گفت: -میشه مهربان بیاد خونه ما؟ -هر چی تو بگی. -ترنج! حالا میشه یک بار دیگه نگام کنی؟ عقده شده برام ترنج ایستاد و سرش را بالا گرفت. خودش هم دلش می خواست دلی از عزا در بیاورد برای تمام روزهایی که ارشیا را تنبیه می کرد خودش هم زجر کشیده بود. ارشیا با لبخند نگاهش کرد و هر دو در نگاهم عاشق هم گم شدند. *** در که باز شد صدای دست و سوت سالن راپر کرد.. ارشیا و ترنج به جمعیتی که توی سالن و پذیرایی جمع شده بودند با تعجب نگاه کردند. ماکان کنار در دست به سینه ایستاده بود و با لبخند پهنی هر دو را برانداز می کرد. وقتی نگاه متعجب ان دو را دید با بدجنسی گفت: -چیه بابا. باز خوبه گفتم اینجا چه خبره. ارشیا به جمع لبخندی زد و به ماکان گفت: -حسابت و می رسم این همه آدم و چه جوری جمع کردی تو این یک ساعت؟ ماکان با خنده گفت: -باید به روح گراهابل یه فاتحه ای نثار کنم. خوب اختراعی کرده. ترنج خجالت زده به جمع سلام کرد. وضع ارشیا از او هم بدتر بود. با همه احوال پرسی کرد و گوشه ای نشست. مهرناز خانم با هیجان به طرف ترنج رفت و در حالی که گونه اش را می بوسید گفت: -قربون عروس گلم برم که این همه خجالتیه. ترنج بیشتر سرش را پائین انداخت. مهرناز خانم دست ارشیا را که با چند مبل فاصله نسبت به ترنج نشسته بود گرفت و نشاند کنار ترنج و گفت: -چرا غریبی می کنین با هم. بعد کمی عقب تر ایستاد و رو به سوری خانم گفت: -وای سوری جون ببین چقدر به هم میان. سوری خانم هم قطره اشک مزاحمی که توی چشمش جمع شده بود را گرفت و با حرکت سر تائید کرد. می ترسید حرفی بزند و اشکش سرازیز شود. باورش نمی شد دختر کوچکش دارد عروس می شود. نفر بعد آتنا بود که به طرف ترنج رفت و گونه اش را بوسید و تبریک گفت بعد هم آقا مرتضی و مسعود. عماد هم خنده کنان کنار گوش ارشیا گفت: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
آسمانی شدن نه باݪ می‌خواهد و نه پَر دݪی می‌خواهد به وسعتِ خود آسمان! مردانِ آسمانی بال پرواز نداشتند اما تنها به ندایِ دلشان لبیک گفتند و پریدند🕊'! 🕊 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام زمان ، از ما راضي باش كه براي احياء دين و دفاع از حسين زمان تمام اعضاء و دل و جانمان را هديه مي دهيم تا اسلام و قوانين حیات بخش آن در سراسر جهان گسترش يابد . اصغر_حبیب_الهی🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
اگر روزي ، بے منت دلے را شاد ڪردي .. بے " گناه " لذت بردی🥀 بی ریا دستے را گرفتی .. بدان آن روز را زندگــــی ڪرده ای ... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
به صدای وجدانت گوش بده که میگه نکن نکن نکن نکن نکن نکن… نباید این صدارو دور بزنی… خودتم میدونی نباید
‼️ببین ! وقتی کارت در حد مرگ ضروری نیست چرا با نامحرم چت میکنی؟ 👈🏻خودتم میدونی که عموم این چت ها غیر ضروری و از رو وابستگی‌ و بیکاری و شهوت و ایناست… الکی هم دروغ به خودت نگو که کارم واجبه و واسه درس و دانشگاه و ایناست. گناهتو توجیه نکن. دروغ نگو… به خودت دروغ نگو ! نگو واسه ازدواج و اشنایی و ایناست. آدم با گناه به هدفاش نمیرسه🤞 ❤️امام حسین(علیه‌السلام): کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد، دیرتر به آرزویش می‌رسد و زودتر به آنچه می‌ترسد، گرفتار می‌شود.💔 😌خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️ https://eitaa.com/piyroo
زمان بمباران‌های ایران توسط صدام، شب‌ها با چادر می‌خوابید! گفتم چه کاریِ دخترم می‌گفت: باید آماده باشیم اگه از زیرآوار بیرون‌مان آوردند، حجاب‌مان کامل باشد 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا