#در آخرین شب جمعه از ماه رجب
ماه مغفرت و شب رحمت واسعه الهی و شب زیارتی ارباب بی کفن حضرت ابا عبد الله الحسین (ع)
#در محضر سوره واقعه قرار گرفته ایم
#امشب دلهایمان را روانه #کاظمین و #بین_الحرمین نموده
به نیابت از #امام زمان(عج) ،#شهداء و پدر و مادرانمان
ثواب قرائت سوره واقعه را هدیه می نماییم به ساحت مقدس زائر امشب کربلا #حضرت زهراء(س) و #امام حسین (ع)
#ان شاء الله نام شما همراهان قرآن در زمره زائران کربلا و کاظمین ثبت گردیده و امام زمان عج دعا گوی شما باشند.
https://eitaa.com/piyroo
🔔
#تــݪنگـــــرامـروز
درها برای کسانی گشــوده
مــےشوند که جسارت #در
زدن داشته باشند!!
جسارت داشـتهباش دَر بزن
حتماًدرهاگشودهخواهندشد
هیچ وقت از #رحـمتخـــدا
ناامید نشو.
🔔
#تــݪنگـــــر
درها برای کسانی گشــوده
مــےشوند که جسارت #در
زدن داشته باشند!!
جسارت داشـتهباش دَر بزن
حتماًدرهاگشودهخواهندشد
هیچ وقت از #رحـمتخـــدا
ناامید نشو.
💝💚💝💚💝💚💝💚💜🌸 #در حوالـےعطــرِیــاس 💜🌸
قسمت #هفدهم
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:
_هنوز نه به داره نه به بار، شاید من ایشونو نپسندیدم و ردش کردم😠
خنده ی کوتاهی کرد و گفت:
_ولی من اینطور فکر نمی کنم، مطمئنا تو از عباس آقا خوشت میاد😆
از روی تاسف سری تکون دادم و مشغول ریختن چای شدم،
با صدای مامان که گفت چای رو بیارم، چادرمو مرتب کردم و سینی رو بردم تو هال،
اول به عموجواد تعارف کردم، لبخند رضایت مندی رو لبش بود،
بیچاره عمو جواد حتما خیلی از این وصلت خوشحال میشد،😒
ملیحه خانم هم با لبخندی چای رو برداشت،
جرئت نزدیک شدن به 🌷عباس🌷 رو نداشتم اما چاره ای نبود سینی رو جلوش گرفتم،
احساس میکردم امروز بیشتر از همیشه عطر یاسش رو حس میکنم، 😍😣
بدون نگاه کردن به من چای رو برداشت، نیم نگاهی بهش انداختم
خیلی جدی و خشک نشسته بود،
اینم از این یکی واقعا نمیدونم دقیقا دلم باید برای کی بسوزه شاید خودم، 😥😔خود من که یار کنارمه و من ازش هیچ سهمی ندارم
هیچ سهمی شاید سهم من فقط همون یاسه!!
به مامان و محمد چای تعارف کردم و نشستم کنار مامان،
باز بحث خاستگاری و مهریه و چرت وپرت،
همه ی دخترا این جور وقتا پر از هیجان و استرس و خوشحالی ان اما من اونموقع هیچ حسی نداشتم،😕
فقط ناراحت بودم ناراحته همه، همه که انقدر جدی بودن و نمی دونستن این عروس خانم عروس نشده جوابش منفیه ...😔
تو فکر وحال خودم بودم نمیدونم چند دقیقه گذشت که ملیحه خانم گفت:
_خب اگه اشکالی نداره و اجازه بدین معصومه جون و عباس اگه حرفی دارن باهم بزنن😊
گوشه چادرمو تو مشت گرفتم، جای بدش تازه رسید....آه خـــدا!😣
#ادامہ_دارد....
💛💚💛
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
💚💝💚💝💚💝💚💝💚
#کپی_بدون_نام_نویسنده حرام
❤💫❤💫❤💫❤💫❤💜🌸
#درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #هجدهم
با اجازه ای که از ناحیه ی مامان صادر شد بلند شدم ...
و به سمت حیاط حرکت کردم عباس هم به دنبالم اومد،
بی توجه به عباس دمپایی پام کردم و از سه تا پله ی حیاط اومدم پایین، جایی برای نشستن نبود
برای همین لب حوض نشستم،
عباس بعد ور رفتن با کفشاش اومد پایین و با فاصله از من لب حوض نشست، نگاهم به آب داخل حوض بود اونم نگاهش تو آسمونا ،😒
من تو حوض دنبال ماهی ای🐠 می گشتم که نبود،
عباس هم دنبال ماهی🐟 تو آسمون می گشت که از شانس بدش اونم نبود!!
زیر لب زمزمه وار گفتم
"چرا حوضمون ماهی نداره! "😒😣
عباس تک سرفه ای کرد و بالاخره انگار از سکوت ناراضی بود که گفت:
_عجیبه که امشب ماه تو آسمون نیست
یه چیزی از قلبم گذشت چرا هر دومون باید مثل هم فکر کنیم!!😔
چادرمو کمی جلوی صورتم اوردم تا رومو بگیرم آروم گفتم:
_حتما دلش نخواسته امشب باشه😔
+چی؟
- ماه دیگه!
نگاهش به روبرو بود سرشو تکون داد که مثلا چه میدونم تایید کنه حرفمو
بازم سکوت ..
چه سکوت درداوری بود، بوی گلای یاسم دو برابر شده بود انگار،
دلم میخاست کاش میتونستم ازش بپرسم چرا همیشه انقدر عطر یاس خالی میکنی رو خودت نمیدونی یه نفر طاقت نداره،😒
اصلا دلم میخاست بزنمش و بگم چرا من باید از تو خوشم بیاد .. آه!!😔😣
بعد از کمی سکوت نگاهی به یاس ها انداخت و گفت:
_چه بوی یاسی پیچیده اینجا، الان فصل یاسه، من یاس خیلی دوست دارم😊
لبخندی رو لبم نشست،،😊
خاستم بگم چه تفاهمی داریم، اما یادم اومد این که جلسه ی خاستگاری نیست فقط یه نمایشه همین!!😒
از لب حوض بلند شد مشخص بود این موقعیت رو دوست نداره، منم دوست نداشتم این سکوت و باهم بودن اجباری رو، یه کم قدم زد اطراف حوض و باخودش آروم گفت:
_بالاخره تموم میشه ..
سرمو گذاشتم رو زانوهام،
منم دلم میخواست تموم شه، تموم شه این کابوس…😣
#ادامہ_دارد....
💛💚💛
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
❤💫❤💫❤💫❤💫❤
❌ #کپی_بدون_نام_نویسنده حرام
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
🍃🌸حضرت زهرا در عالم رویا به علامه میرجهانی فرمودند
ازغصه ها و قلب پر از خون #فرزندم_مهدی چه میدانید؟
#دلی شکسته تر از من در آن زمانه نبود
#در این زمانه دل فرزندم شکسته تر است
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
🌸اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم والعن اعدائهم اجمعین🌸
🌸اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم والعن اعدائهم اجمعین🌸
🌸اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم والعن اعدائهم اجمعین🌸
🌸اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم والعن اعدائهم اجمعین🌸
🌸اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم والعن اعدائهم اجمعین🌸
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از #شهیدعباس _دانشگر🌷 روحش شاد ♦️به نیت تعجی
🌾🍂🌾
شهیــدی ڪہ
ماننـد مادرش #زهرا
بین #در و #دیوار
سوخت و پرڪشیـد...
میگفت:
شناختن دشمن #کافے نیست
باید #روش_های_دشمن را شناخت.
#شهید_عباس_دانشگر
#شهادت_خرداد۹۵_سوریہ
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
💠شهید #محمد_رضا_تورجی_زاده پشت بیسیم چه خواند که حاج #حسین_خرازی از هوش رفت⁉️
خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپرشده بودند خیلی #مجروح شده بودند. حاجی بی قرار بود اما به رو نمی آورد خیلی ها داشتند باور می کردند اینجا #آخرشه یه وضعی شده بود عجیب تو این گیر و دار حاجی اومد بیسیم چی را صدا زد، حاجی گفت هرجور شده با بیسیم #تورجی_زاده را پیدا کن
( شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا) مداح بااخلاص و از بچه های لشکر بود. خلاصه #محمدرضا رو پیدا کردند، حاجی بیسیم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت محمدرضا چند خط روضه #حضرت_زهرا(س) برام بخون.
محمدرضا فقط #یک_بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگندخط را #گرفته_بودند عراقی ها را تارومار کردند...
⭕️محمدرضاتورجی زاده خونده بود:
در بین آن دیوار و #در
زهرا صدا می زد پدر😭
دنبال #حیدر می دوید
از پهلویش خون💔 می چکید😭
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
از فشار #در و #دیوار گلی پرپر شد
روز تنها شدن شیر خدا حیدر شد
خواندم این مرثیه را بهر سماوات و زمین
و جوابی نگرفتم که ز غم او کر شد
او که محبوب رسول مدنی بود به عمر
ز جفای همگان زخمی میخ #در شد
نو گلی بود به باغ و به گلستان علی
ضربتی خورد خدایا! گل او پرپر شد
همسری بود که تسکین دل حیدر بود
وای مولای جهان بیسر و بییاور شد
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#اخلاص_شهید_علے_آقاعبداللهے 🕊🌺
روز #نیمه_شعبان بود
همه بچه ها تو مسجد جمع بودن ،
هرکی یه جای کارو دست گرفته بودو انجام میداد
یکی جارو میزد. یکی حوض مسجدو میشست
یکی ریسه وصل میکرد
تابلو اعلانات جلو در مسجد خیلی کثیف شده بود
دنبال این بودم که چه کار مهمی رو زمین مونده که انجام بدم
رفتم سمت #در مسجد دیدم #علی با یه #خضوع #خاصی داره جلو در مسجد تابلو اعلانات رو تمییز میکنه....
جالب بود برام که چرا بین این همه کار باید دور از چشم همه مشغول تمییز کردن تابلو اعلانات باشه... گذشت...
موقعی مفهوم کارشو فهمیدم که بی خبر از همه رفت تا از حرم بی بی زینب دفاع کنه...
شهدا مزد #اخلاص و #بندگی بی تکبرشون رو گرفتن...💔
#شهادت_دیماه۹۵
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
شهیـدی که
مانند مادرش #زهرا
بین #در و #دیوار
سوخت و پرکشیـد...
میگفت:
شناختن دشمن کافی نیست
باید #روش_های_دشمن را شناخت.
#شهید_عباس_دانشگر🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo