eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
💠فرمانده در مکه💠 ✨جاده هاے 🛣کردستان آن قدر نا امن بود که وقتے مے خواستے از شهرے به شهر دیگر بروے، مخصوصا توے تاریکے🌑، باید گاز ماشین🚘 را مے گرفتے، پشت سرت را هم نگاه👀 نمے کردے. اما زین الدین کہ هم راهت بود، موقع اذان📢، باید مے ایستادے کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلا راه نداشت. ✨بعد از شهادتش، یکے از بچہ ها خوابش را دیده بود؛ توے مکہ داشتہ زیارت مے کرده. یک عده هم همراهش بوده اند. گفتہ بود «تو این جا چے کار مے کنے؟» جواب داده بوده "به خاطر نمازهاے اول وقتم، این جا هم فرمانده ام."☺️ #شهید_مهدی_زین_الدین 📚یادگاران، جلد۱۰، ص ۹۱ https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌹 🌹🌹 نام بلند مهدی زین الدین در سال 1338 در انبوه نام زمینیان درخشید و هستی آسمانی اش در خاک تجلی یافت. او در خانواده ای مذهبی، متدین در تهران متولد شد. با ورود به دبستان و آغاز زندگی تازه، مهدی اوقات فراغتش را در کتاب فروشی پدر می گذراند. مهدی در دوران تحصیلات متوسطه اش به لحاظ زمینه هایی که داشت با مسائل مذهبی و سیاسی آشنا شد. او در مسیر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی به دلیل نپذیرفتن شرکت اجباری در حزب رستاخیز از دبیرستان اخراج شده بود، با تغییر رشته و علیرغم تنگنا و فشار سیاسی تحصیل را ادامه داد و رتبه چهارم را درمیان پذیرفته شدگان دانشگاه شیراز به دست آورد. اما با تبعید پدر به سقز از ادامه تحصیل منصرف شد و به شکل جدی تری فعالیت مبارزاتی را پی گرفت. پدر پس از زمانی کوتاه به اقلید فارس تبعید شد و دور از خانواده مدتی را در آنجا گذراند. با شروع مبارزات مردمی در سال 1356 پدر مخفیانه به قم رفت و خانواده را نیز منتقل کرد. از آن پس مهدی به همراه پدر و جمعی دیگر در ساماندهی و پیشبردن انقلاب در شهر قم تلاش های بسیاری کردند. با به ثمر رسیدن تلاش های جمعی و پیروزی انقلاب، مهدی ابتدا به جهاد سازندگی و سپس با تشکیل سپاه پاسداران به این نهاد پیوست و پس از مدتی به عنوان مسؤول اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران قم فعالیت های خود را ادامه داد. این مسؤلیت مقارن با توطئه های پیچیده و پی در پی ضد انقلاب بود که او با توانایی، خلاقیت و مدیریت بالایی که داشت به بهترین شکل ممکن آنها را از سر گذراند و این مرحله بحرانی فعالیت سیاسی را طی کرد. هنوز نخستین شعله های جنگ تحمیلی بر افروخته نشده بود که آقا مهدی با طی دوره آموزش کوتاه مدت نظامی همراه با یک گروه صد نفره عازم جبهه های نبرد شد و نخستین تجربه رویارویی مستقیم با دشمن را پشت سر گذاشت. او در طول دوران حضورش مسئوولیت شناسایی یگان های رزمی، مسئوولیت اطلاعات و عملیات قرارگاه نصر، فرماندهی تیپ علی بن ابیطالب(ع)، فرماندهی لشگر خط شکن علی بن ابیطالب(ع) و فرماندهی لشگر 17 علی بن ابیطالب(ع) را بر عهده گرفت. سردار سرلشگر مهدی زین الدین در آبان ماه سال 1363 در حالی که به همراه برادرش مجید(مسئول اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشگر علی بن ابیطالب) برای شناسایی منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت در حال حرکت بود، پس از سال های طولانی انتظار، کلید باغ شهادت را یافت و مشتاقانه به سرزمین های ملکوتی آسمان هفتم بال گشود. زين الدين در 25 سالگي بر اثر اصابت گلوله به سينه و ران پا در تپه ساروين در حومه شهر سردشت به شهادت رسيد. از او يک دختر به يادگار باقي ماند. پيکر پاک و مطهرش را در گلزار شهداي قم به خاک سپردند. برادرش مجيد نيز در راه رسيدن به معشوق جانش را در طبق اخلاص نهاد 🏴 https://eitaa.com/piyroo
💫 یک روز گرم 🌞با مهدی و چندتا از بچه های محل،سه تا تیم شدیم و ⚽️ بازی میکردیم. تیم یک گل عقب بود. عرق از سر و روی بچه ها میریخت. بچه ها به پاس دادند،اوهم فرصت خوبی برای خودش فراهم کرد؛توی همین لحظه ی حساس به یکباره مهدی امد روی تراس خانه شانکه داخل کوچه بود و گفت: مهدی،آقامهدی، برای ناهار 🥐 نداریم؛برو از سر کوچه نون بگیر مادر. مهدی که دا نگه داشته بود پاس داد به هم تیمی اش و دوید سمت نانوایی!😳 🏴 https://eitaa.com/piyroo
❤️ گاهی یک یا جمله قشنگ که پیدا می‌کرد، با ماژیک می‌نوشت روی کاغذ📝 و میزد به دیوار،بعد در موردش با هم حرف می‌زدیم، هر کدام هر چه فهمیده بودیم می‌گفتیم آن جمله هم می‌ماند روی دیوار و توی ذهنمان 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
سلام دوستان مهمون امروزمون داداش مهدی هست✋ ۱۷ علی ابن ابی طالب 🌹 تاریخ تولد: ۱۳۳۸ تاریخ شهادت: ۲۷ آبان ۱۳۶۳ محل تولد: تهران مزار: قم محل شهادت: کرمانشاه به سردشت 🌹 نزدیك عملیات بود عکس دخترش را به دستش رساندند او دخترش را نگاه نکرد گفت موقع عملیاته میترسم مهر پدر دختری کار دستم بدهد🌺🖤 نصف شب از شناسایی برگشته بود.وقتی دید بچه ها تو چادر خوابن بیرون چادر خوابید. بسیجی اومده بود نگهبان بعدی رو صدا بزنه شروع کرد با قنداق اسلحه به پهلوش زدن و میگفت پاشو نوبت پستته اسلحه رو ازش میگیره میره سر پست و تا صبح نگهبانی میده صبح که بلند میشوند میبینند فرمانده زین الدین بوده از خجالت همه بچه ها آب شدند..🖤 مهدی و برادرش مجید در یک زمان به شهادت رسیدند🖤 یک روز سوار ماشین میشوند مهدی میگوید خواب دیدم که شهید شدیم زنگ به پدر و مادر میزنند و با آنها خداحافظی میکنند طبق خواب مهدی در بین راه به کمین ضد انقلاب میخورند و آنها با آرپی جی به ماشین میزنند مجید پشت فرمان شهید میشود و مهدی هم تیر میخورد و به شهادت میرسد🕊🕋 شهید مهدی زین الدین شادی روحش صلوات💙🌹 https://eitaa.com/piyroo ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
: • هر گاه شهدا را یاد ڪــــردید، آنها نیز شــــما را نزد (ع) یـاد میڪنند! https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
•﷽• هر کس شب جمعه شهدا را یاد کند؛ شهدا هم در محضرِ امام حسین(ع) از او یاد میکنند...! 🌱 https://eitaa.com/piyroo
⚡ازش گله کردم که چرا دیر به دیر سر می زند گفت: پیش زنهای دیگه ام. ♨گفتم چی؟ گفت: نمی دونستی چهار تا زن دارم. دیدم شوخی می‌کند چیزی نگفتم، گفت جدی می گم. 💞 من اول با ازدواج کردم بعد با بعد با آخرش هم با# تو https://eitaa.com/piyroo
🌹 🌹 🌺مهدی زین‌الدین در سال ۱۳۳۸ در تهران زاده شد. پدر مهدی زین‌الدین کتاب‌فروشی داشت و او بیشتر اوقات فراغت خود را در دوران نوجوانی به فروش کتاب و کار در کتابفروشی می‌گذراند. وی در دوران دبیرستان گرایش‌های سیاسی پیدا کرد و با سید اسدالله مدنی روابط نزدیکی داشت. در این دوره زین‌الدین به همراه خانواده‌اش در شهر خرم‌آباد ساکن بودند، که به دلیل فعالیت سیاسی پدرش، به شهر سقز تبعید شدند و در این شهر نیز فعالیت‌های سیاسی وی باعث شد که از دبیرستان اخراج شود. پس از اخراج از دبیرستان، وی با تغییر رشته از ریاضی به علوم تجربی موفق به دریافت مدرک دیپلم تجربی گردید. در سال ۱۳۵۶ در کنکور سراسری دانشگاه‌ها شرکت کرد و موفق شد رتبه چهارم را در میان پذیرفته‌شدگان در دانشگاه شیراز، بدست آورد، اما همزمان با قبولی وی در دانشگاه، پدرش بار دیگر از خرم‌آباد به سقز تبعید و این امر باعث شد، که زین‌الدین از ادامه تحصیل انصراف دهد. پس از مدتی پدرش این بار از سقز به اقلید تبعید شد و در این فرصت خانواده وی نیز از خرم‌آباد به قم مهاجرت کردند و او نیز همراه با خانواده به قم نقل مکان کرد. پس از انقلاب ۵۷ مهدی زین‌الدین به واحد اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و در سرکوب مخالفان جمهوری اسلامی در شهرهای تبریز و قم نقش داشت. با آغاز جنگ ایران و عراق، وی به همراه یک گروه ۱۰۰ نفره با گذراندن آموزش‌های کوتاه، به جبهه رفتند. وی پس از مدتی مسئول واحد شناسایی و بعد از آن مسئول واحد اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دزفول و سوسنگرد شد و پس از مدتی نیز به سمت فرماندهی تیپ علی‌ابن‌ابیطالب منصوب گردید.در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ زین‌الدین همراه با برادرش، به منظور شناسایی منطقه از کرمانشاه به سوی سردشت در حال حرکت بودند، که با گروه‌های مسلح جدایی‌طلب درگیر شدند، که این درگیری به شهید شدن وی انجامید.پیکر او در قطعه ۵ گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد.🌺 https://eitaa.com/piyroo
خاطره‌ای از 🌷پلوخور🌷 شهید زین الدین علاقۀ عجیبی به بسیجیان داشت و شوخی هایش با آنان از همین عشق نقرط نشأت می‌گرفت. او به بچه‌هایی که خوب به خودشان می‌رسیدند و حسابی غذا می‌خوردند، می‌گفت: «پلو خور!» یک روز در ستاد لشگر، موقع صرف غذا بچه‌ها همه نشسته بودند. یکی از همین پلوخور‌ها هم بود. آقا مهدی با بچه‌ها هماهنگ کرد تا با شوخی جالبی مجلس را رونقی ببخشد. غذا که رسید، همه منتظر ماندند تا جناب پلوخور شورع کند. همین که دست برد و لقمه را آورد بالا، با اشارۀ آقا مهدی همه بچه‌ها یکهو با صدای بلند گفتند: «یا... علی!» بندۀ خدا که کاملاً غافلگیر و دستپاچه شده بود، بی اختیار لقمه از دستش افتاد پایین. خودش هم از تعجّب خنده اش گرفت! 🌷هندوانه و فلفل🌷 آقا مهدی هر وقت می‌افتاد تو خط شوخی دیگر هیچ کس جلودارش نبود. یک وقت هندوانه‌ای را قاچ کرد، لای آن فلفل پاشید، بعد به یکی از بچه‌ها تعارف کرد. او هم برداشت، شروع کرد به خوردن. وقتی حسابی دهانش سوخت، آقا مهدی هم صدای خنده اش بلند شد. بعد رو کرد بهش گفت: «داداش! شیرین بود؟!» https://eitaa.com/piyroo
💢جمله ای از در زمان غيبت كبري به كسي «منتظر» گفته مي‌شود و كسي مي‌تواند زندگي كند كه منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبي مي‌خواهد. https://eitaa.com/piyroo
❤️این همرزم شهید زین الدین گفت: در حال برگشتن از شوش به سمت لشکر بودیم که شهید زینالدین رو به بچهها کرد و گفت چه درخواستی از خداوند دارید. یکی از بچهها آرزوی شهادت کرد، یکی دیگر خواست که جنازهاش مفقود شود و هر کسی پیرامون این خواستهها حرفی زد. سردار حاجیزاده بیان کرد: وقتی که شهید زین الدین سوالهای خود را از بچهها پرسید، دوستان رو به آقا مهدی کردند و گفتند «شما چه چیزی از خداوند میخواهید» وی جواب داد «من آن چیزی را می خواهم که خداوند برایم بخواهد». وی خاطرنشان کرد: افکار شهید زین الدین نشئت گرفته از امام (ره) و رهبری بود اما سادهزیستی آقا مهدی مورد توجه و عنایت همگان قرار داشت و این نوع زندگی همه را تحت تاثیر قرار میداد. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت_نامه مروری برزندگی 🕊 ♦️ فرمانده لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام 🗓 شهادت شهید مهدی زین‌الدین ۲۷ آبان ۶۳ براثر کمین دشمن در مسیر سردشت 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
خوابش را دیدم، _گفتم : چگونہ توفیق‌ شہادت پیدا کردے ؟! +گفت : از آنچــہ دلم‌ مے‌خواست، گذشتـم ! نگذارید حب دنیا شما را فریب دهد 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 ڪــلام‌شهـــید 🌹 : در زمان غيبت كبري به كسي «منتظر» گفته مي‌شود و كسي مي‌تواند زندگي كند كه منتظر باشد، منتظر شـها‌دت، منتظر ظهور امـام زمـان(عج). https://eitaa.com/piyroo
‍ ‍ ‍ 🇮🇷مـدارک دانشگاهی شهــــدا ‍مدرکـهای دانشـگاهیشان را نادیدہ گرفتند ، رفتند تا مـن و تــو مـدرک دانشــگاهیمان را با نشــان وطـن تحویل بگیریم ... (دڪترای فیزیک و پلاسما از دانشگاہ کالیفرنیا) (رتبه ۱۰۶ علوم انسانی حقوق قضایـی دانشگاہ تهران) (رتبہ ۴ دانشگاہ شیراز تجربـی) (رتبه ۱ شیمی دانشگاہ صنعتی شریف) (رتبه اول کنکور پزشکی سال۶۴) ️ یادمان باشد ! چه کســانی را از دست دادیــم ... تا چه چـیزهـایی بدست بیاوریـم ... 👌اینها فقط برخی از شهدایی هستند که بیشتر شناخته شده اند، بسیارشان گمنام اند https://eitaa.com/piyroo
🌷_روز وصل دوستداران یاد باد... یاد باد آن روزگاران یاد باد را یاد کنید هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ...🌷🕊 … نثار روح بلندشان صلوات https://eitaa.com/piyroo
✍ چند روز قبل از شهادتش ، از سر دشت مے رفتیم باختران بین حرفهایش گفت: ‹‹بچه ها! من دویست روز روزه بدهڪارم›› تعجب ڪردیم!!! گفت: ‹‹شش سالہ هیچ جا ده روز نموندم ڪہ قصد روزه ڪنم.›› وقتی خبر رسید شهید شده، توی حسینیه انگار زلزله شد. ڪسی نمی توانست جلوی بچه ها را بگیرد توی سر و سینه شان می زدند. چند نفر بی حال شدند و روی دستع بردنشان آخر مراسم عزاداری، آقای صادقی گفت: ‹‹شهید به من سپرده بود ڪہ دویست روز روزه قضا داره ڪی حاضره براش این روزها رو بگیره؟›› همه بلند شدند نفری یڪ روز هم روزه می گرفتند، می شد ده هزار روز.... 📚 یادگاران ،ج ده ، ص ۹۴ 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🔸پدر شهید زین‏الدین که از فعّالان سیاسی و مذهبی بود، توسط ایادی رژیم دستگیر و به شهر سقّز در استان کردستان تبعید شد.آقا مهدی، در همین ایام که پدرش در تبعید بود، در کنکور سراسری شرکت کرد و رتبه چهارم رشته پزشکی دانشگاه شیراز را به دست آورد. ⚠️ شهید زین‌الدین از وارد شدن به دانشگاه انصراف داده و در مغازه پدرش مشغول به کار شد. او درباره علت انصراف از دانشگاه گفته بود: «مغازه پدرم سنگر است و رژیم پهلوی با تبعید پدرم می‏خواهد سنگر محکم او خالی بماند، ولی من نمی‏گذارم این سنگر مبارزه خالی بماند». ▪️گفتنی است که در آن روزها، آن مغازه، کانون مبارزه و محلی برای پخش اعلامیه‏های علماء و فعالیت‏های ضد رژیم بود. 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo