eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.4هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
16هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
روایتی از خلبان شهید عباس بابایی ( radio P E L A K ).mp3
1.67M
🎙 #شهید_عباس_بابایی #راوی: حجت الاسلام #حقیقت_نژاد #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
🌷شهدا چه می گفتند: 🔸ما از شما می خواهیم، اگر #خداوند متعال مارا پیش خودش برد🕊 راه مارا ادامه دهید✅ واز این #خون های شهیدان🌷 عزیز پاسداری کنید 🔹این خونها به خاطر #اسلام ریخته شده است❣ این اسلام باید #زنده_بماند. #شهید_عباس_بابایی🌷 #سالروز_شهادت #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
🌹: عباس را فرستادند اميديه ، سه‌شنبه شد و پنج‌شنبه‌اش عيد قربان بود ، همان عید قربانی ڪه عباس به حج نرفت تا در دفاع از انقلاب اسلامی به خدا برسد و همان روز در آسمان شهید شد . عباس داشت با من حرف می‌زد . ۴۵ دقيقه برای من درس اخلاق گفت : ← مواظب آقای خامنه‌ای باش ، اين سيد اولاد پيغمبر را تنهاش نگذار هر جا می‌رود ، همراهش باش . ← نماز اول وقت را فراموش نڪن . ← از دعا غافل نشو . ← قلبت وسط دريا باشد . ببين موج‌هايی مثل بنی‌صدر و ڪارهای آنها را . آنها مثل موج‌هایی هستند ڪه وقتی به صخره‌ها بخورند ، ڪف می‌شوند ؛ قلبت وسط دريا باشد ڪه با هيچ چيزی نلرزد . ✍ راوی:امیر خلبان علی اصغر مطلق سرلشگر خلبان ... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
°|♧🌴🍃🌴 #سيره_اخلاقي_شهداء #امر_به_معروف_و_نهي_از_منكر #شهيد_عباس_بابايي يكي از خويشاوندان سردار رشيد اسلام، #شهيد_عباس_بابايي در نقل خاطره اي آورده است: يك شب #عباس منزل ما بود. يكي از معلمان دوره دبيرستانش از طريق يكي از اقوام به خانه ما آمد تا #عباس درباره پسر او كه سرباز بود، توصيه و سفارش كند. #شهيد_بابايي كه بوي پارتي بازي را احساس كرده بود و با اينكه روحيه اش به اين جور كارها نمي خورد، خيلي مؤدبانه و در كمال آرامش و با زباني نرم به معلمش گفت: شما طبق وظيفه اي كه داشتي، به من و بقيه شاگردان درس دادي. بنابراين، نبايد به خاطر اين كار انتظار داشته باشي من براي شما #پارتي_بازي كنم. آن شب، اينگونه ملايم و لطيف #امر_به_معروف كردن او، برايم خاطره اي فراموش نشدني شد. #روحش_شاد #یادش_گرامی #راهش_پر_رهرو هفته #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر https://eitaa.com/piyroo
وقتی با می‌کرد، حین عملیات و آموزش هوایی، روستاهای دورافتاده رو شناسایی می‌کرد. به ماشین قدیمی داشت که سوار می‌شدیم و مقداری غذا و آذوقه برای روستایی ها بر می‌داشتیم و از میان کوه‌ها و دره‌ها با چه مشکلاتی رد می‌شدیم تا برسیم به روستایی که از روی کرده بود. می‌رفتیم آنجا و مردم روستاها من رو با لباس روحانی و شهید رو با لباس خلبانی می‌دیدند. خیلی برای روستایی‌ها جالب بود و بعد از این که وسایلی رو که آورده بودیم به روستایی‌ها می‌داد، می‌پرسید چه امکاناتی کم دارند. مثلا روستایی‌ها می‌گفتند حمام نداریم و ایشون با پول خودشون شروع می‌کرد براشون حمام می‌ساخت و من به چشم خودم می‌دیدم که برای ساختن حمام با پای خودش می‌کرد، حمام رو می‌ساخت و برای برق حمام، به علت این که روستا برق نداشت از پول شخصی خودش موتور برق سیار می‌خرید و روشنایی حمام رو تامین می‌کرد... راوی: https://eitaa.com/piyroo
°•°•°💜بسم رب الشهدا و الصدیقین💜°•°•° سالي كه به مكه ي مكرمه مشرف شدم در كارواني كه قرار بود سرلشگر خلبان شهيد «عباس بابائي» نيز با آن اعزام شود ، ثبت نام نموده بودم. در ساعت مقرر در مسجد الحسين (ع) تهران نو جمع شديم تا به سوي فرودگاه مهرآباد حركت كنيم. شهيد بابائي تا پاي اتوبوس آمد و همسرش را بدرقه كرد و به او قول داد كه به آخرين پرواز مشرف شود. آن مدت سپري شد ، تا وقتي كه حجاج آماده ي عزيمت به مني و عرفات مي شدند. همسر شهيد بابائي با ايران تماس گرفت و علت نيامدن ايشان را جويا شد. شهيد بابائي گفته بود : بودن من در جبهه ثوابش از حج بيشتر است. همه مطمئن شديم كه ايشان به مكه مشرف نخواهد شد. در عرفات وقتي روحاني كاروان "برادر رستگاري" مشغول خواندن دعاي حضرت سيدالشهدا (ع) در روز عرفه بود ، در حالي كه تمام حجاج گريه مي كردند ، من يك لحظه نگاهم به گوشه ي سمت راست چادر محل استقرارمان افتاد، شهيد بابائي را ديدم كه با لباس احرام مشغول گريه كردن مي باشد. از خودم سؤال كردم ايشان كي تشريف آوردند كي محرم شدند و خودشان را به مناسك رساندند؟ باز خيال كردم ممكن است اشتباه كرده باشم. برگشتم تا يك نگاه ديگر ايشان را ببينم، ولي جايشان خالي بود. اين موضوع را به هيچ كس نگفتم‌ ، چون خيال مي كردم خطاي چشم بوده است. مناسك در عرفات و مني تمام شد و به مكه ي مكرمه برگشتيم و از شهادت تيمسار باخبر شديم . https://eitaa.com/piyroo
•┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈• ▫از هشت سالگے روزه اش را ڪامل مےگرفت. 🌙 او به قدرے نسبت به ماه رمضان مقیّد و حساس بود . 🦋 ڪه مأموریت هایش را طورے تنظیم مےڪرد تا ڪوچڪترین لطمه اے به روزه اش وارد نشود . 🌷 https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
✳ من به شما کمک می‌کنم تا خدا هم به من کمک کند! 📌 سرایدار مدرسه‌‌ای که در آن درس می‌خواند می‌گوید: کمردرد داشتم و نمی‌توانستم کار مدرسه را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد، باید بروی بیرون. اگر من را بیرون می‌کردند، خیلی اوضاع زندگی‌ام بدتر می‌شد. آن شب همه‌اش در این فکر بودم که اگر من را بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم؟ فردا صبح که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاس‌ها عین دسته گل شده و منبع آب هم پر است. از عیالم که برنمی‌آمد؛ چون توان این همه کار را نداشت. نفهمیدم کار کی بوده. فردا هم این قضیه تکرار شد. شب بعد نخوابیدم تا از قضیه سردربیاورم. صبح، یک پسربچه از دیوار پرید پایین و یک‌راست رفت سراغ جارو و خاک‌انداز. شناختمش. از بچه‌های مدرسه‌ی خودمان بود. مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت. با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم! کی هستی؟» گفت: «عباس بابایی.» گفتم: «چرا این کارها را می‌کنی؟» گفت: «من به شما کمک می‌کنم تا خدا هم به من کمک کند.» 📚 برگرفته از کتاب «ظرافت‌های اخلاقی شهدا» 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
‍ بالاخره سقوط را مهار می کند.ولی، جوابی نمیشنود . نگاه نشسته اش روی خشک میشود و سیل بر چشمانش جاری میشود ... چقدر درد اور است رفیق چندین و چند ساله ات مقابل چشمان به نشسته ات تو را برای همیشه ترک کند تیمسار , بزرگ مردی که در مکتب پرورش یافت . مجاهدی که و تقوایش بسان دریایی خروشان بود و هر لحظه از زندگانیش موج ها در برداشت. مرد وارسته ای که اقیانوس وجودش و از خودگذشتگی و کرامت بود، که دلاور میدان جنگ بود و مبارزی سترگ با ی خویش. از آن زمان که خود را شناخت کوشید تا جز در جهت خشنودی تعالی گام برندارد و سربازیش برای رفیق ازلی‌اش به‌نحو احسنت انجام دهد . به راستی او ، اما همه بود. به مناسبت شهادت https://eitaa.com/piyroo
✳ من به شما کمک می‌کنم تا خدا هم به من کمک کند! 📌 سرایدار مدرسه‌‌ای که در آن درس می‌خواند می‌گوید: کمردرد داشتم و نمی‌توانستم کار مدرسه را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد، باید بروی بیرون. اگر من را بیرون می‌کردند، خیلی اوضاع زندگی‌ام بدتر می‌شد. آن شب همه‌اش در این فکر بودم که اگر من را بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم؟ فردا صبح که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاس‌ها عین دسته گل شده و منبع آب هم پر است. از عیالم که برنمی‌آمد؛ چون توان این همه کار را نداشت. نفهمیدم کار کی بوده. فردا هم این قضیه تکرار شد. شب بعد نخوابیدم تا از قضیه سردربیاورم. صبح، یک پسربچه از دیوار پرید پایین و یک‌راست رفت سراغ جارو و خاک‌انداز. شناختمش. از بچه‌های مدرسه‌ی خودمان بود. مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت. با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم! کی هستی؟» گفت: «عباس بابایی.» گفتم: «چرا این کارها را می‌کنی؟» گفت: «من به شما کمک می‌کنم تا خدا هم به من کمک کند.» 📚 برگرفته از کتاب «ظرافت‌های اخلاقی شهدا» https://eitaa.com/piyroo
نگاهی کوتاه به زندگانی شهید بابایی در سال 1329 در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. دوره ابتدایی و متوسطه را در قزوین گذراند. در سال 1348، در حالی که در رشته پزشکی پذیرفته شده بود، داوطلب تحصیل در دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد. پس از گذراندن دوره آموزشی مقدماتی خلبانی هواپیمای شکاری را با موفقیت به پایان رساند و پس از بازگشت به ایران، در سال 1351، با درجه ستوان دوم در پایگاه هوایی دزفول مشغول به خدمت شد. همزمان با ورود هواپیماهای پیشرفته (F-14) به نیروی هوایی ، شهید بابایی در دهم آبان ماه 1355، برای پرواز با این هواپیما انتخاب شد و به پایگاه هوایی اصفهان انتقال یافت. پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزانه، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه هوایی اصفهان به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت. شهید بابایی در هفتم مرداد ماه 1360 از درجه سروانی به سرهنگ دومی ارتقا پیدا کرد و به فرماندهی پایگاه هشتم اصفهان برگزیده شد. وی در نهم آذر ماه 1362، ضمن ترفیع به درجه سرهنگ تمامی ، به سمت معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی منصوب گردید و به ستاد فرماندهی در تهران عزیمت کرد. سرانجام در تاریخ هشتم اردیبهشت ماه 1366 به درجه سرتیپی مفتخر شد و در پانزدهم مرداد ماه همان سال، در حالی که به درخواستها و خواهشهای پی در پی دوستان و نزدیکانش مبتنی به بر شرکت در مراسم حج آن سال پاسخ رد داده بود ، برابر با روز عید قربان در حین عملیات برون مرزی به شهادت رسید. https://eitaa.com
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#شهید_عباس_بابایی نگاهی کوتاه به زندگانی شهید بابایی در سال 1329 در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود
همیشه در پی سرکشی به روستاهای اطراف بود تا با مشکلات مردم آشنا شود و خدمتی انجام دهد. در یکی از این رفت‌وآمدها، به روستایی رفتیم که هیچگونه امکانات بهداشتی نداشت. بابایی از مردم آن روستا نیازهایشان را پرسید و در فاصله‌ای کم و با هزینه شخصی دست به کار ساختن حمامی برایشان شد. همچنین برق را نیز برایشان فراهم ساخت روایتی از شهید عباس بابایی بمناسبت سالگرد شهادت https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
السلام علیک یا ابا عبدالله یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از 🌷 ♦️به نیت تعجیل در امر فرج ♦️سلامتی رهبرمون ♦️عاقبت بخیری همه ما ♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا https://eitaa.com/piyroo
1_51085161.mp3
12.84M
🕊 عاشقانه شهدا🍃 📚 نیمه پنهان ماه 🍃به روایت همسر ❤️ 🌷 یادش با ذکر - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
🔅 در طول مدتی كه من با عباس در آمریكا هم اتاق بودم، همه تفریح عباس در آمریكا در سه چیز خلاصه می شد : ورزش، عكاسی، و دیدن مناظر طبیعی. او همیشه روزانه دو وعده غذا می خورد ، صبحانه و شام. هیچ وقت ندیدم كه ظهرها ناهار بخورد من فكر كنم عباس از این عمل ، دو هدف را دنبال می كرد ؛ یكی خودسازی و تزكیه نفس و دیگری صرفه جویی در مخارج و فرستادن پول برای دوستانش كه بیشتر در جاهای دوردست كشور بودند. بعضی وقت ها عباس همراه شام، نه نوشابه می خورد ؛ اما نه نوشابه هایی مثل پپسی و .... كه در آن زمان موجود بود ؛ بلكه او همیشه فانتای پرتقالی می خورد. چند بار به او گفتم كه برای من پپسی بگیرد ، ولی دوباره می دیدم كه فانتا خریده است . یك بار به او اعتراض كردم كه چرا پپسی نمی خری ؟ مگر چه فرقی می كند و از نظر قیمت كه با فانتا تفاوتی ندارد ، آرام و متین گفت : « حالا نمی شود شما فانتا بخورید؟» گفتم:« خب ، عباس جان برای چه ؟» سرانجام با اصرار من آهسته گفت : « كارخانه پپسی متعلق اسرائیلی هاست؛ به همین خاطر مراجع تقلید مصرف آن را تحریم كرده اند .» به او خیره شدم و دانستم كه او تا چه حد از شعور سیاسی بالایی برخوردار است و در دل به عمق نگرش او به مسایل ، آفرین گفتم . راوی: خلبان امیر اكبر صیادبورانی 🌷 https://eitaa.com/piyroo
✌️ آمریڪا ڪه بودیم هیچ وقتـــــ نوشابه پپسی نمی خورد چند بار گفتم برام نوشابه پپسی بخر ، اما نخرید یه بار بهش اعتراض ڪردم و گفتم : این نوشابه ها ڪه تفاوتـــــ قیمتـــــ ندارند. پس چرا نوشابه پپسی نمی خری ؟! گفتـــــ :چون ڪارخانه پپسی مال اسرائیلی هاست .. خاطره ای از خلبان 💞 📚منبع:ڪتابـــــ پرواز تا بینهایتـــــ ، صفحه۳۷ https://eitaa.com/piyroo
اومد خدمت امام و برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمی‌خوره، مرخصی خواست. امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در بحبوحه‌ی جنگ پرسیدند. عباس گفت: من در دهه اول محرم برای شستن استکان‌های چای عزاداران به هیئت‌های جنوب شهر که من را نمی‌شناسند می‌روم. مرخصی را برای آن می‌خواهم.🙏 امام خمینی (ره) به ایشون فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی می‌دهم! که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی...☝️ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
ملیحه جان! باید قول بدهی که همیشه باحجاب باشی، همیشه با ایمان باشیبه مردم کمک کنی و به همه محبت کنی ... حجاب!!! حجاب را خیلی زیاد رعایت کن... 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🔷 🌷 ❣عباس بابایی در سال 1329 در شهرستان قزوین متولد شد و پس از گذراندن مدارج اولیه تحصیل در این شهر در فروردین ماه سال 1348 به نیروی ارتش پیوست و در اواخر سال 1351 با درجه ستوان دومی از دانشکده افسری خلبانی نیروی هوایی فارغ‌التحصیل گردید. وی با دختردایی‌اش «ملیحه حکمت» 4 شهریور ۱۳۵۴ ازدواج کرد و صاحب دختری به نام «سلما» و دو پسر به نام‌های «محمد» و «حسین» شد.سرلشگر عباس بابائی به هنگام شهادت 37 سال داشت و از خود سه فرزند به یادگار گذاشته است...❣ https://eitaa.com/piyroo
نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می خواند. در بعضی وقتها که فراغت بیشتری داشت آیه « ایّاک نعبد و ایّاک نستعین» را هفت بار با چشمانی اشکبار تکرار می کرد. به یاد دارم از سن هشت سالگی روزه اش را به طور کامل می گرفت. او به قدری نسبت به مقید و حساس بود که مسافرتها و مأموریتهایش را به گونه ای تنظیم می کرد کوچکترین لطمه ای به روزه اش وارد نشود. او همیشه نمازش را در اول وقت می خواند و ما را نیز به نماز اول وقت تشویق می کرد. 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهیدی که در عید قربان اسماعیل‌وار به شهادت رسید ✍ مسوولین اصرار کرده بودند که عباس به حج برود. گفت امنیت خلیج فارس و کشتی های ایران فعلا برای من واجب‌تر است. به همسرش قول داده بود با آخرین پرواز به حج برسد. به قولش عمل کرد، اذان ظهر ‎عید قربان لبیک گویان، در کابین هواپیما گلویش اسماعیل وار ذبح شده به ملاقات خدا رفت. ...🌷🕊 https://eitaa.com/piyroo
✉️نامه حضرت آقا به حضرت امام خمینی(ره) جهت درخواست برای ترفیع درجه‌ی خلبان شهید عباس و موافقت امام راحل 🗓 به‌‌مناسبت شهادت ۱۵مرداد ۶۶ ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی کوتاه از رشادت‌ها و دستاوردهای شهید عباس بابایی، معاون عملیات فرماندهی نیروی هوایی ارتش ایران در دوران دفاع مقدس، به مناسبت سالگرد شهادت این قهرمان ملی 🌷۱۵ مرداد سالروز شهادت خلبان شهید عباس بابایی گرامی باد.