eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
😂❣ وقتی می رفتند پیش حاجی برای مرخصی، میگفت: «من پنج ساله پدر و مادرم رو ندیدم..شما هنوز نیومده کجا میخواین برین؟!» کلی سرخ و سفید می شدند و از سنگر می آمدند بیرون. ما هم می خندیدیم بهشان ، بنده های خدا نمی دانستند پدر و مادر حاجی پنج سال است فوت شده اند!!
😂👌 ایـن قسمـت: 😍💞 بیـست نفرهم نمی شدیم ، که صدای تانک هاشان آمد.... فرمانده مان داد زد: (همه از سنگرها بیرون) فکر کردیم میخواهد فرمان حمله یا عقب نشینی بدهد. گفت: (شروع کنید به سرو صدا کردن ، هم دیگه رو صدا کنید زود باشید) تکبیرها و داد و فریادها همانا.... عقب نشینی آنها همانا.... فکر کرده بودند خیلی زیادیم!😂❤️🍃
😂❤️🍃 این قسمت: ڪرایه اورژانس😂 ماموریت ما تمام شد. همه آمده بودند جز «بخشی» ، بچه خیلی شوخی بود.😍 همه پکر بودیم ، اگر بود همه مان را الان می خنداند ، یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن میان😀 یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد ، شک نکردیم که خودش است ، تا به ما رسیدند بخشی سر امدادگر داد زد:«نگه دار!»😐 بعد جلوی چشمان بُهت زده‌ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!»😂❤️🍃 و زد زیر خنده و دوید بین بچه ها گم شد ، به زحمت ، امدادگرها رو راضی کردیم که بروند...💞🌸
😂💞 ایـن قسمت: خُـر و پُـف❣👌 صحبت از شهادت و جدایی بود💔 اینکه بعضی جنازه‌ها زیر آتش میموندن و یا به نحوے می‌شدن ڪه قابل شناسایی نبودن. هر ڪی از خود نشونه‌اے می‌داد تا شناسایی جنازه ممکن باشه ، یکی می‌گفت:(دست راست من این انگشتره) یڪی دیگه می‌گفت:(من تسبیحم رو دور گردنم میندازم) ولی یهویی ، نشونه‌ای ڪه یکی از بچه‌ها داد براے ما خیلی جالب بود. گفت:(من در خواب خُر و پُف می‌کنم ، پس اگر شهیدی را دیدید که خُر و پُف می‌کند ، شک نکنید که خودم هست) گـمنام بودن را دوست داشت ، عجب بهـونه‌اے گیر اورد ، همه‌ے بچه‌ها زدن زیر خنده...😂❤️🍃