eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 صورت و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت، در تمام این مدت از حضورش متنفر بودم و باز دیدن جنازه‌اش دلم را زیر و رو کرده بود که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، غریبانه گریه می‌کردم. از همان مقابل در اتاق، طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت :«مسکّن اثر کنه، می‌برم‌تون خونه!» 💠 می‌دانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده و می‌ترسید کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود. از تنهایی این اتاق و خلوت با این زن خجالت می‌کشید که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست :«مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیش‌تون!» و دل من پیش جسد سعد جا مانده بود که با گریه پرسیدم :«باهاش چیکار کردن؟» 💠 لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمی‌شد با اینهمه سعد، دلم برایش بتپد که با لحنی گرفته پاسخ داد :«باید خانواده‌اش رو پیدا کنن و به اونا تحویلش بدن.» سعد تنها یکبار به من گفته بود خانواده‌اش اهل هستند و خواستم بگویم که دلواپس من پیش‌دستی کرد :«خواهرم! دیگه نباید کسی بدونه شما باهاش ارتباط داشتید. اونا خودشون جسد رو به خانواده‌اش تحویل میدن، نه خانواده‌اش باید شما رو بشناسن نه کس دیگه‌ای بفهمه شما همسرش بودید!» 💠 و زخم ابوجعده هنوز روی رگ مانده بود که با لحنی محکم اتمام حجت کرد :«اونی که به خاطر شما یکی از آدمای خودش رو کشته، دست از سرتون برنمی‌داره!» و دوباره صدایش پیشم شکست :«التماس‌تون می‌کنم نذارید کسی شما رو بشناسه یا بفهمه همسر کی بودید، یا بدونه شما اونشب تو بودید!» قدمی را که به طرف در رفته بود دوباره به سمتم برگشت و قلبش برایم تپید :«والله اینا وحشی‌تر از اونی هستن که فکر می‌کنید!» 💠 صندلی کنار تختم را عقب‌تر کشید تا نزدیکم ننشیند و با تلخی خاطره خبر داد :«می‌دونید چند ماه پیش با مرکز پلیس شهر تو استان درعا چیکار کردن؟ تمام نیروها رو کشتن، ساختمون رو آتیش زدن و بعد همه کشته‌ها رو تیکه تیکه کردن!» دوباره به پشت سرش چشم انداخت تا کسی نباشد و صدایش را آهسته‌تر کرد :«بیشتر دشمنی‌شون با شما ! به بهانه آزادی و و اعتراض به حکومت شروع کردن، ولی الان چند وقته تو دارن شیعه‌ها رو قتل عام می‌کنن! که چندسال پیش به بهانه توریستی بودن حمص اونجا خونه خریدن، حالا هر روز شیعه‌ها رو سر می‌برن و زن و دخترهای شیعه رو می‌دزدن!» 💠 شش ماه در آن خانه زندانی سعد بودم و تنها اخباری که از او می‌شنیدم در گسترده مردم و سرکوب وحشیانه رژیم خلاصه می شد و حالا آن روی سکه را از زبان مصطفی می‌شنیدم که از وحشت اشکم بند آمده و خیره نگاهش می‌کردم. روی صندلی کمی به سمتم خم شد تا فقط من صدایش را بشنوم و این حرف‌ها روی سینه‌اش سنگینی می‌کرد که جراحت جانش را نشان چشمان خیسم داد :«بعضی شیعه‌های حمص رو فقط به‌خاطر اینکه تو خونه‌شون تربت پیدا کردن، کشتن! مساجد و حسینیه‌های شیعه رو با هرچی و کتاب دعا بوده، آتیش زدن! خونه شیعه‌ها رو آتیش می‌زنن تا از حمص آواره‌شون کنن! تا حالا سی تا دختر شیعه رو...» 💠 غبار گلویش را گرفت و خجالت کشید از جنایت در حق شیعیان حرفی بزند و قلب کلماتش برای این دختر شیعه لرزید :«اگه دستشون بهتون برسه...» باز هم نشد حرفش را تمام کند که دوباره به صندلی تکیه زد، نفس بلندی کشید که از حرارتش آتش گرفتم و حرف را به هوایی دیگر کشید :«دکتر گفت فعلاً تا دو سه ماه نباید تکون بخورید که شکستگی دنده‌تون جوش بخوره، خواهش می‌کنم این مدت به این برادر اعتماد کنید تا بتونم ازتون مراقبت کنم!» 💠 و خودم نمی‌دانستم در دلم چه‌خبر شده که بی‌اختیار پرسیدم :«بعدش چی؟» هنوز در هوای نگرانی‌ام نفس می‌کشید و داغ بی‌کسی‌ام را حس نکرد که پلکی زد و با مهربانی پاسخ داد :«هر وقت حالتون بهتر شد براتون بلیط می‌گیرم برگردید پیش خونواده‌تون!» نمی‌دید حالم چطور به هم ریخته که نگاهش در فضا چرخید و با سردی جملاتش حسرت روزهای آرام را کشید :«ایران که باشید دیگه خیالم راحته! سوریه هم تا یک سال پیش هیچ خبری نبود، داشتیم زندگی‌مون رو می‌کردیم که همه چی به هم ریخت، اونم به بهانه ! حالا به بهانه همون آزادی دارن جون و مال و ناموس مردم رو می‌کنن!»... ✍️نویسنده: 🚩 https://eitaa.com/piyroo
📚 ⛅️ 4⃣2⃣ 💢بى اختیار صدا زد:زینب! چه کسى را داشت براى صدا زدن ؟ نیش از خورده بود. به چه کسى مى توانست پناه ببرد.... جز تو که مهربانترین بودى و آغوش عطوفت و مهرت همیشه گشوده بود.اما وقتى خبر را شنید، عجولانه فرمان داد تا طشت را پنهان کنند...تا تو نقش پاره هاى جگر را و خون دل سالهاى محنت و شرر را در طشت .غم تو را نمى توانست ببیند و اندوه تو را نمى توانست تاب آورد. 🖤چه مى کرد اگر امروز بود و مى دید که تو 🏔مصیبت را بر روى شانه هایت نشانده اى و لقب (ام المصائب 15) و(کعبۀ الرزایا 16) گرفته اى.چه مى کرد اگر اینجا بود... و مى دید که تو دارى خودت را براى با همه هستى ات مهیا مى کنى. 💢 ،... وداع با رسول االله است . وداع با على مرتضى است. وداع با صدیقه کبرى است . وداع با حسن مجتبى است.آنچه اکنون تو باید با آن واع کنى ، حسین نیست . تمامى ... نقطه اتکاء همه سختیهاست ، لنگر کشتى وجود در همه طوفانها و بلاهاست.انگار که از ازل تاکنون هیچ مصیبتى نبوده است . چرا که حسین بوده است... 🖤و حسین کافى است تا همه و کاستیها را پرکند.اما اکنون این حسین است که آرام آرام به تو نزدیک مى شود.. و با هر قدم با تو فاصله مى گیرد. خدا کند که او فقط سراغى از نگیرد. پیراهنى👕 که زیر لباس رزمش بپوشد تا دشمن👹 که بناى دارد، آن را به خاطر جا بگذارد. 💢پیراهنى که به تو امانت داده است... و گفته است که هرگاه حسین آن را از تو طلب کند، حضور مادى اش در این جهان ، بیشتر دوام نمى آورد و رخت به دار بقا مى برد.... اگر از تو پیراهن خواست ، پیراهنى دیگر براى او ببر. این را که دارد و بوى در او پیچیده است ، پیش خودت نگاه دار. البته او کسى نیست که پیراهن را بازنشناسد.... 🖤یعقوب ، شاگرد کوچک او بوده است . ممکن است بگوید: این، پیراهن عزت و نیست. تنگى مى کند براى آن مقصود بزرگ. برو و آن پیراهن امانت تو شهادت را بیاور، عزیز برادر!به هر حال آنچه باید و مقدر است محقق مى شود،... اما همین قدر طولانى تر شدن زمان ، همین رد و بدل شدن یکى دو نگاه بیشتر، همین دو کلام گفتگوى افزونتر، غنیمت است.این زمان ، دیگر نیست.این لحظه ها، لحظاتى نیست که باز هم به دست بیاید. همین یک نگاه، به دنیا مى ارزد.دنیا نباشد آن زمان که تو نیستى حسین! 💢پیراهن را که مى آورى، آن را مى کند که بنماید... بندهاى دل توست انگار که پاره تر مى شود و داغهاى تو که تازه تر. مگر دشمن چقدر است که ممکن است چشم طمع از این لباس کهنه هم برندارد⁉️ممکن ؟ !مى بینى که همین لباس را هم خونین💔 و چاك چاك ، از بدن تکه تکه برادرت درمى آورند و بر سر آن مى کنند.پس خودت را کن زینب... .... - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
📚 ⛅️ 9⃣3⃣ 💢مى ایستد و مى زند: _ «کشتن پسر پیامبر بس نبود که بر کشتن زنان حرم و غارت خیام او کمر بسته اید؟!» او را به توصیه دیگران مهار مى کند و به درون خیمه اش مى فرستد... اما این بلوا و بحث و جدل ، را به معرکه مى کشاند.ابن سعد، از این است که را بر علیه خود برانگیزد و جبهه خود را به و بلوا بکشاند.... از سویى مى بیند که این حال و روز سجاد، حال و روز جنگیدن نیست... 🖤و از سوى دیگر او را در چنگ خود میبیندآنچنانکه هر لحظه ، مى تواند جانش را بستاند.... پس چرا بذر و را در سپاه خویش بپاشد، فریاد مى زند: _دست بردارید از این جوان مریض! تو رو به ابن سعد مى کنى و مى گویى : شرم ندارید از غارت خیام آل االله ؟ ابن سعد با لحنى که به از سر واکردن بیشتر مى ماند، تا دستور، به سپاه خود مى گوید: _هر که هر چه غنیمت برداشته بازگرداند. 💢 از آنکه حتى تکه اى یا پاره معجرى به صاحبش باز پس داده شود.ابن سعد، افراد را به کار جمع آورى جنازه ها و کفن و دفنشان مى گمارد... و این است براى تو که به سامان دادن جبهه خودت بپردازى.... اکنون که افراد دشمن 🐲، آرام آرام دور خیمه ها را خلوت مى کنند،... تو بهتر مى توانى ببینى که بر سر سپاهت چه آمده است... و و و با اردوگاه تو چه کرده است.نگاه خسته ات را به روى دشت پهن مى کنى. 🖤چه سرخى دارد آفتاب ! ☀️ و چه شرم جانکاهى از آنچه در نگاهش اتفاق افتاده است . آنچنانکه با این رنج و تعب ، خود را در پشت کوهسار جمع مى کند. او هم انگار این پاره پاره ، این کبوتران🕊 پر و بال سوخته و این آشیانه هاى آتش 🔥گرفته را نمى تواند ببیند.پیش روى تو خفته است بر داغى بیابانى که تن تبدارش را مى سوزاند، آنسوتر 🏕 هاى نیم سوخته است که در سرخى دشت ، خود به لشگر از هم گسسته مى ماند... 🖤و دورتر، که جا به جا در پهناى بیابان ،... ایستاده اند، افتاده اند، نشسته اند، کز کرده اند و بعضیشان از شدت ، صورت بر کف خاك به خواب رفته اند.آنچه نگران کننده تر است ، دورترهاست . لکه هایى در دل ❤️سرخى بیابان . خدا نکند که اینها باشند که سر به بیابان نهاده اند... و از شدت ، بى نگاه به پشت سر، گریخته اند. در میان ، تک خیمه اى که با بقیه اندکى داشته ، از دستبرد شعله ها به دور مانده و پاى آتش به درون آن باز نشده. 💢دستى به زیر سر و گردن و دستى به زیر دو پاى مى برى ، از زمین بلندش مى کنى.... و چون جان شیرین ، در آغوشش فشارى، و با خودت فکر مى کنى ؛ هیچ بیمارى تاکنون با هجوم و آتش 🔥و غارت، تیمار نشده است و سر بربالین نگذاشته است. وقتى پیشانى اش را مى بوسى ، از داغى پیشانى اش ، مى سوزد.جزاى بوسه ات درد است که بر لبهاى داغمه بسته اش مى نشیند. 🖤همچنانکه او را در دارى و چشم از بر نمى دارى ، به سمت تنها خیمه⛺️ سلامت مانده ، حرکت مى کنى.... یال خیمه را به زحمت کنار مى زنى و او را در کنار بى اثاث مى خوابانى. ... باید تاریکى کامل هوا، این تسبیح عزیز از هم گسسته ات را دانه 💢دانه از پهنه بیابان برچینى. عطش ، حتى حدقه چشمهایت را به خشکى کشانده . نه تابى در تن مانده و نه آبى در بدن . اما همچنان باید بدوى.... باید تا یافتن تمامى بچه ها، راه بروى و تا رسیدگى به تک ایستاده بمانى. تو اگر بیفتى فرو مى افتد.. ... - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -