افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
{ #عاشقانہ_دو_مدافع💚} #قسمت_یازدهم _دفہ ے اول تو دانشگاه دیدمتو... حدودا یہ سال پیش اوݧ موقع همراه
{ #عاشقانہ_دو_مدافع🌿}
#قسمت_دوازدهم
_رامیـݧ پشتش چیزے قایم کرده بود...
اومد طرف مـݧ و بالبخند سلام کرده یہ دستہ گل وگرفت سمت مـݧ
_با تعجب بہ بچہ ها نگاه کردم زیر زیرکے نگاهموݧ میکردݧ و میخندیدݧ
جواب سلامشو دادم وگفتم:بابت؟؟
چند قدم رفت عقب و گفت بابت امروز ک قراره چهره ے منو بکشید
اما...
_دیگہ اما نداره اسماء خانم لطفا قبول کنید ایـݧ گل ها رو هم بگیرید اگہ قبول نکنید ناراحت میشم
_گل هارو ازش گرفتم
یہ دستہ گل قرمز بزرگ
گل و گذاشتم رو صندلے و کاغذو تختہ شاسے و برداشتم
رامیـݧ کلےذوق کرد و پشت سرهم ازم تشکر میکرد
_خندم گرفتہ بود
بچہ ها ازموݧ دور شدن و هر کس ب کارے مشغول بود فقط مـ ݧو رامیـݧ موندیم
ب صندلے روبروم ک ۵-۶متر با صندلے مـݧ فاصلہ داشت اشاره کردم وازش خواستم اونجا بشینہ و در سکوت شروع کردم ب کشیدݧ
رامیـݧ شروع کرد بہ حرف زدن اسماء خانم میدونید گل رز قرمز نشانہ ے علاقست؟؟
_با سر حرفشو تایید کردم
وقتے بہ یہ نفر میدے ینے بهش علاقہ دارے
بہ روے خودم نیوردم و خودمو زدم ب اوݧ راه
مـݧ دانشجوے عکاسے هستم
و ۲۳سالمہ وقتے مینا گفت یکے از دوستاش استعداد فوق العاده اے تو طراحے داره مشتاق شدم ک ببینمتوݧ شما خیلے میتونید ب مـݧ کمک کنید
_حرفشو قطع کردم و گفتم:
ببخشید میشہ حرف نزنید شما نباید تکوݧ بخورید وگرنہ من نمیتونم بکشم.
بلہ بلہ چشم.معذرت میخوام
نیم ساعت بعد کارم تموم شد
رامیـݧ هم تو ایـݧ مدت چیزے نگفت
ب نقاشے یہ نگاهے کردم خیلے خوب شده بود
از جاش بلند شد و اومد سمتم تختہ شاسے و ازم گرفت و با اخم نگاهش کرد
بعد تو چشام نگاه کرد و گفت:ایـݧ منم الا؟؟
_با تعجب گفتم بله شبیهتوݧ نشده؟؟
خوب نشده؟؟
خندید و گفت:
ینے قیافہ ے مـݧ انقد خوبه؟
واے عالیہ کارت اسماء
مینا الکے ازت تعریف نمیکرد
تشکر کردم و گفتم محمدے هستم
خندید و گفت ݧ هموݧ اسما خوبہ
انقد سروصدا کرد ک بچہ ها دورموݧ جم شدݧ و کلے سر و صدا کردݧ و از نقاشے تعریف میکرد....ݧ
_و در گوش هم یہ چیزایے میگفتـݧ
کلے ذوق کردم و از همشوݧ تشکر کردم
هوا کم کم داشت تاریک میشد
وسایلمو از روے صندلے برداشتم واز همہ خدافظے کردم
_مخصوصا گلهارو بر نداشتم
تو اوݧ شلوغے دیگہ رامیـݧ و ندیدم مینا هم نبود ک ازش خدافظے کنم
منتظر تاکسے بودم ک یہ ماشیـݧ مدل بالا ک اسمشم نمیدونستم جلوم نگہ داشت
توجهے نکردم
ولے دستبردار نبود
با صداے مینا ک داخل ماشیـݧ بود ب خودم اومد
اسماء بیا بالا
_إ شمایید مینا جوݧ ببخشید فکر کردم مزاحمہ
پیداتوݧ نکردم خدافظے کنم ازتوݧ
ایرادے نداره بیا بالا رامیـݧ میرسونتت
ممنوݧ با تاکسے میرم زحمت نمیدم ب شما
بیا بالا چرا تارف میکنے مسیراموݧ یکیہ
اخہ....
رامیـݧ حرفمو قطع کرد و با خنده گفت بیا بالا خانم محمدے
_سوار ماشیـݧ شدم
وسطاے راه مینا ب بهانہ ے خرید پیاده شد کلے تو دلم بهش بدو بیراه گفتم کہ مـݧ و تنها گذاشتہ
ا_سترس گرفتہ بودم .یاد حرفهاے امروز رامیـݧ هم کہ میوفتادم استرسم بیشتر میشد
رامیـݧ برگشت سمتم و گفت بیا جلو بشیـݧ
در برابرش مقاومت کردم و هموݧ پشت نشستم
نزدیک خونہ بودیم ترجیح دادم سر خیابوݧ پیاده شم ک داداشم اردلاݧ نبینتم
ازش تشکر کردم داشتم پیاده میشدم ک صدام کرد
اسماء؟؟؟
#ادامه_دارد
#لطفا_منتظر_بمانید_تا
#هفته_آینده_ان_شاءالله
#سپاس_از_همراهی_تون
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo