eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 .ارشیا به ترنج نگاه می کرد در طی تعریف کردن ماجرا به همه نگاه کرده بود الا او. مسعود بلند شد و گفت: -خدا رو شکر که به خیر گذشت. و رفت طرف اتاق تا لباسش را عوض کند. ترنج هم سر تکان داد و گفت: -آره از وقتی چادرم پاره شد داشتم فکر میکردم خوب شد به حرف سوری جون گوش ندادم اون چادری که مامان الی برام از کربلا آورده سرم نکردم واسه دانشگاه وگر نه الان دیگه حالم حسابی گرفته بود. سوری خانم با تعجب به ترنج نگاه کرد و گفت: -مگه اینی که باهاش می ری دانشگاه همون نیست؟ ترنج با خنده شانه ای بالا انداخت و گفت: -نه. اون یکیه که خودم با الی رفتیم خریدیم. سوری خانم دلخور نگاهش را از ترنج گرفت و در حالی که بلند میشد گفت: -پس بگو منو سرکار گذاشتی. ترنج هم زود بلند شد و دست مادرش را گرفت و نشاند و گفت: -نه به خدا. اخه اون حیفه. دانشگاه میرم با رنگ و هزار تا چیز سر و کار دارم خراب میشه خوب 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻