افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌱قسمت ۱۰۳ و ۱۰۴ لبخند محزونی میزنم . حتما سوگل با خودش فکر میکند درد عاشقی نچشیدم و هیچکدام از حرف
🌱قسمت ۱۰۵ و ۱۰۶
علاوه بر اینکه شهروز را به خواسته اش میرسانم ، وقتم را هم تلف میکنم .
وقتی شهروز سکوتم را میبیند می ایستد و میگوید
_برو ولی امروز رو یادت باشه
باز هم با خونسردی به راهم ادامه میدم .
معلوم است از سکوتم کفرش درآمده که دارد غیر مستقیم تهدیدم میکند .
بخاطر نقش بازی کردن امروزش باید به او اسکار بدهند .
امروز توانست بدون نیش و کنایه و پوزخند از کنار من بگذرد ؛ بلکه بتواند نظرم را جلب کند.
.
.
.
.
سوگل موبایلش را روی میز میگذارد .
چادرش را کمی جلوتر میکشد و میگوید
_حوصلم سر رفت . کاش با بقیه رفته بودم بازار .
میخوام برم لب ساحل قدم بزنم تو هم میای ؟
+نه نمیام تازه لب ساحل بودم
بلند میشود و لبخند شیرینی میزند
_باش پس من رفتم
متقابلا لبخندی میزنم
+زود برگرد یکم دیگه هوا سرد میشه
سری به نشانه ی تایید تکان میدهد و از خانه خارج و وارد حیاط میشود .بعد از کمی استراحت به حیاط میروم و نگاهی به استخر می اندازم . استخری بزرگ اما خالی از آب که برگ های خشکیده زرد و قهوه ای کع آن را پوشانده اند
_استخر خالی هم نگا کردن داره ؟
با ترس سر بر میگردانم .
با دیدن شهریار لبخند شیرینی میزنم
+ترسوندیم
یک تای ابرویش را بالا میدهد
_چرا ؟
+فکر کردم با بقیه رفتی بازار
_نه بابا دراز کشیده بودم تو اتاق
دوباره به استخر چشم میدوزه
+چقدر استخره بزرگه
سری به نشانه تایید تکان میدهد و با شیطنت لبخند میزند
_آره فقط حیف که آب نداره وگرنه هولت میدادم توش قشنگ از سرما بلرزی
جلوی خنده ام را میگیرم و نگاه عاقل اندر سفیهی حواله اش میکنم
+قدیما میگفتن عقل که نباشد جان در عذاب است ولی این طور که معلومه عقل که نباشه جون بقیه هم در خطره
بلند میخندد
_خوبه خودت میدونی با بی عقلیات داری جون مارو به خطر میندازی
میخندم و بعد طلبکارانه نگاهش میکنم
+ماشالا رو نیست که سنگ پای قزوینه .
حالا واسه چی اومدی حیاط ؟
ژست آدم های متفکر را به خود میگید
_اومدم برم لب ساحل دیدم یه بیکاری وایساده لب استخر خالی گفتم بیام یکم سر به سرش بزارم حال و هوام عوض شه
با آرنج آرام به پهلویش میزنم
+بیا برو انقدر منو اذیت نکن
نگاهی به یکدیگر میکنیم و بلند میخندیم .
شهریار به سمت در حیاط میرود و برایم دست تکان میدهد
_فعلا
و از حیاط خارج میشود .
حتما سوگل با دیدن شهریار میخواهد سرخ و سفید شود و من را لعن و نفرین بفرستد که چرا جلوی شریار را نگرفتم و گذاشتم بیاید لب ساحل .
از این فکر خنده ام میگیرد . روی تاپ مینشینم و چادرم را درست میکنم ، ممکن است حیاط به بیرون دید داشته باشد . آرام خودم را تکان میدهم و به آسمان خیره میشوم .
چند دقیقه ای در آرامش به سر میبرم ، قبل از اینکه فرصت پیدا کنم در فکر و خیال فرو بروم در با شدت کوبیده میشود . با هول و ولا بلند میشوم و همانطور که به سمت در میروم با صدای بلند میگویم
+کیه؟؟؟
شهریار با صدای لرزان و بلند میگوید
_منم باز کن....!!!!!!
به محض باز شدن در شهریار با شدت وارد خانه میشود .
رنگش پریده و هول کرده است .
همانطور که وارد خانه میشود میگوید
_برو مراقب سوگل باش تا برم موبایلمو بیارم زنگ بزنم
با تعجب میپرسم
+چرا چی شده ؟ به کی میخوای زنگ بزنی
_انقدر سوال نپرس فقط برو
سریع از در خارج میشوم ، دلم شور میزند .
با تمام توان شروع به دویدن میکنم .
کمی که جلوتر میشوم با دیدن سوگل که روی ماسه ها نزدیک ساحل افتاده پاهایم سست میشود .
به سختی خودم را حفظ میکنم تا روی زمین نیوفتم . تمام انرژی ام را به کار میگیرم تا بتوانم خودم را به سوگل برسانم .
کنارش مینشینم و آرام تکانش میدهم
+سوگل ، سوگلی ، سوگل با تو ام .
هیچ جوابی دریافت نمیکنم .
تمام چادر و لباس های سوگل خیس است ، این یعنی در دریا بوده است . با بهت به سوگل خیره میشوم . احساس میکنم خون در رگ هایم از حرکت ایستاده است .با بعض نگاهش میکنم ، بدنم از ترس چیزی که در ذهنم میگذرد خشک شده است .
دوباره زمان و مکان را پیدا میکنم .
تند تند سوگل را تکان میدهم و با صدایی که از شدت بغض میلرزد میخوانمش .
وقتی جوابی نمیشنوم بی اختیار میزنم زیر گریه ، تبدیل میشوم به نورای نازک نارنجی گذشته
+سوگل تر خدا پاشو . پاشو ببین شهریار نگرانته . نگا کن انقدر هول کرده رنگش پریده . پاشو ببین . پاشو ببین مثل همیشه سرخ و سفید شو ، پاشو ببین ذوق کن .
با صدای بلند از ته دل فریاد میکشم
+سوگل پاشو
با گریه میگویم
+سوگل اینا همش شوخیه ؟ نکنه با شهریار هماهنگ کردید منو اذیت کنید ؟ سوگل من از این شوخیا بدم میاد.......
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
#سلام_امام_زمانم💚
خبرآمدنشراهمہجاپخشڪنید
مےرسدلحظہمیعاد، #بہامیدخدا
منتقممےرسدوروز #ظهورش حتما
مےشود #فاطمه دلشادبہامیدخدا
#اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
زیارتنامه شهدا🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
🕊یادشهدا باصلوات
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
شما #شهدا بوی آسمان دارید
پس به حرمت #خدای آسمانها
#شفاعتمان کنید .
بال و پر #پرواز گرفته اید.
اما....
گاه گاهی نیز خبر از #زمینیان غبارآلود بگیرید و #پاکمان کنید.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم🌸🌿
#صبحتون_شهدایی🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
12.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🕊
#سلام_ما به لبخندشهیدان
به ذکرروی سربندشهیدان
سلام مابه گمنامان لشگر
به تسبیحات یازهرای معبر
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo