eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 🌿اگر ما از واقعيت خودمان دور شديم، برايمان دنيا سخت و تنگ و تاريك خواهد شد. - شهید احمد کاظمی 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 حداقل اینکه باید محجبه می بود. صدای آهنگ ملایم باعث شد کم کم چشمهایش گرم شود و به خواب فرو برود. مهمانی فارغ التحصیلی ارشیا از راه رسید. مهمان های رنگ و وارنگ یکی یکی از راه می رسیدند. ارشیا کلافه از گرما و اینکه مجبور بود نگاهش را هر چند دقیقه یک بار دور بچرخاند تا نکند روی شخص خاصی ثابت بماند بیشتر عصبی بود. اغلب مهمان ها آمده بودند ولی خبری از ماکان و خانواده اش نبود. ارشیا زیر لب گفت: -حسابتو می رسم خوب شدم گفتم زود بیا. من حوصله ندارم. و به ساعتش نگاه کرد. با اشاره مهرناز خانم ارشیا دوباره به طرف در رفت. بالاخره خانواده اقبال هم از راه رسیدند.آقای اقبال به گرمی ارشیا را در آغوش گرفت و گفت: _تبریک میگم ارشیا جان. مبارکت باشه. ارشیا لبخند زد و تشکر کرد. بعد نوبت سوری خانم بود. _خوبی عزیزم؟ ارشیا نگاه کوتاهی به سوری خانم انداخت و گفت: _ممنونم. سوری خانم رو به مهرناز خانم گفت: -عزیزم چشمت روشن. می دونم چقدر سخت بود برات جای خالیشو ببیینی اونم آقایی مثل ارشیا جان. ارشیا با همان حالت سر به زیر گفت: -لطف دارین سوری خانم. مهرناز خانم با تعجب نگاهی به پشت سر انها انداخت و گفت: _وا سوری جون پس ترنج کجاست؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 سوری خانم نگاه پرحرصی به مسعود انداخت و گفت: -چه می دونم والا بچه ها برا خودشون هر کدوم یه سازی می زنن. مسعود کنار گوش آقا مرتضی گفت: -تو رو خدا منو ببر تا سوری شروع نکرده. مرتضی خنده اش را فرو خورد و وسط حرف سوری پرید و گفت: -مهرناز جان چرا دم در بفرما تو صحبت کنین و خودش دست مسعود را گرفت و دور شد. ارشیا زد روی شانه ماکان و گفت - این بود زود اومدنت. -والا من بی تقصیرم. مامان و بابا تقصیر دارن. سوری خانم که حرف ماکان را شنیده بود گفت: . -وا ما چکار کردیم اون خواهر چش سفیدت تقصیر داره. ماکان ارشیا را به سمت جمع مردانه هل داد و گفت: -من غلط کردم مامان جان. ارشیا خنده کنان همراه ماکان رفت. ماکان بعد از احوال پرسی با جمع کنار ارشیا جا گرفت و نفسش را پر صدا بیرون داد:ارشیا پرسید: -حالا ماجرا چی بود؟ -هیچی ترنج با دوستاش یک مهمونی های هفتگی داره. امشبم باید می رفت. مامان اینا می خواستن به زور بیارنش اونم پاشو کرده بود تو یک کفش که نه. بابام می گفت بذار راحت باشه آخه ترنج جونش بره از این برنامه هفتگیش دست بر نمی داره. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا با ابروهای بالا رفته گوش میداد با خودش گفت: -ببین چه مهمونی بوده که سوری خانمم دلش نمی خواسته دخترش بره. فقط مانده بود که چطور ماکان و آقا مسعود اینقدر راحت با این موضوع بر خورد کرده بودند. ماکان بحث را به سمت کار ارشیا برد و او هم برایش گفت که خانواده اش هم اصرار داشتند دعوت بکار دانشگاه را قبول کند و او هم قبول کرده و قرار است از شنبه دنبال کارها باشد. دخترهای دم بخت جمع که به گوششان خورده بود سوری و مهرناز دارند دنبال زن برای ماکان و ارشیا می گردند سعی داشتند هر چه بیشتر به چشم بیایند. ارشیا عصبی بود ولی ماکان حسابی تفریح می کرد و تازه سر به سر ارشیا هم می گذاشت. -می گما یه نظر حلاله بابا. طرف مرد یه نگاه بش بندازد. -ماکان به خدا خفت می کنم ها. گاکان زیر لب خندید و گفت: - بدبخت رفته چقدر محجوب نشسته که مثلا چشم تو رو بگیره. این که قبلا آتیش می سوزوند. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️ 🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲التماس دعای فرج 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 اى دل! مى ‏دهم خوش روزگارى مى ‏رسد یا درد و غم💔 طى مى ‏شود یا مى‏ رسد گر کارگردان جهـ🌏ــان باشد "خداى مهربان" این کشتى طوفان زده هم بر کنارى 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‪بسم ربِّ الشّهداءوالصّدیقین . عشـق را خلاصـه می‌ڪنم در نگاه مادرے ڪه به عشـق فرزندش سنگِ مـزار تمـام شهداے گمنـام را به آغوش ڪشید . . . . رهبر معظم انقلاب : بارها من این را گفته‌ام؛ در زیارت خانواده‌های شهدا، اغلب اوقات مادران شهید را شجاع‌تر و مقاوم‌تر از پدران شهید یافتم. مگر محبت مادر را میشود با محبت پدر مقایسه کرد؟ روح لطیف زنانه، آن هم نسبت به جگرگوشه، این را پرورش بدهد، بزرگ کند مثل دسته‌ی گل، بعد راضی بشود که او برود میدان جنگ و به شهادت برسد؛ بعد برای اینکه جمهوری اسلامی دشمن‌شاد نشود، بر جنازه‌ی او گریه هم نکند! که بنده مکرر به این خانواده‌های شهدا گفتم گریه کنید؛ چرا گریه نمیکنید؟ گریه ایرادی ندارد. گریه نمیکردند، میگفتند میترسیم جمهوری اسلامی دشمن‌شاد شود. «زن مگو، مردآفرین روزگار» زن‌های ما اینهایند؛ امتحان خوبی دادند... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
| سرچشمه نور 🔻 در آستانه‌ چهلمین سالروز شهادت شهید بهشتی و ۷۲تن از یارانش، بامداد امروز از دیوارنگاره‌ جدید میدان ولیعصر(عج) با شعار "بهشتی می‌شود هر کس حسینی است" رونمایی شد. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
از آیتـــــ الله‌بهجتـــــ پرسيدند|• آيا آدم گناهڪار هم مـےتواند امام زمانــش را ببيند؟؟ جوابـــــ دادند: شمر هم امام زمانش را ديد!! اما نشناختـــــ . 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽روایت دلتنگی و اشک‌های جانسوز دختر 4 ساله شهید فاطمیون همسر شهید مدافع حرم فاطمیون «احمد حسین بخشی» دلتنگی‌های دخترش را چنین روایت می‌کند: خیلی وقت‌ها دلتنگ پدرش می‌شود و می‌گوید: «مامان! بابایم کجاست؟» من می‌گویم: «بابا رفته پیش خدا» می‌پرسد: «کی برمی‌گردد؟» و من می‌گویم: «بابا دیگر برنمی‌گردد» سؤال زیاد دارد و خیلی دلتنگ او می‌شود. یک شب یادم هست از خانه یکی از بستگان به منزل آمدیم و محمد حسین در بغل من بود که باز سمیرا شروع کرد به بهانه گرفتن. می‌گفت: «مامان! کسی نیست من را بغل کند.» من او را هم در بغل گرفتم تا هر دو را نوازش کنم اما سمیرا آرام نشد، سراغ پدرش را می‌گرفت. عکس پدرش را به‌ناچار مقابلش گذاشتم تا کمی آرام شود. او عکس پدر را گرفت و شروع کرد به گریه کردن. من از گریه‌های او فیلم می‌گرفتم و خودم هم هم‌زمان اشک می‌ریختم. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹شیخِ شهدای فاطمیون آرزوی اجتهاد داشت/ یک جرعه دیدار آرزوی محال شد 🔸خواهر شهید حجت الاسلام محمد رضایی می گوید: فکر نمی‌کردیم جدایی از برادرم ده سال طول بکشد و همیشگی شود. حسرت بزرگمان این است که در لباس روحانیت ندیدیمش. دیدار آخر ما با برادر در معراج شهدا و با پیکرش بود. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
😅 یکبار سعید خیلے از بچه‌ها ڪار ڪشید. فرمانده دستہ بود. شب برایش جشن پتو گرفتند. حسابے کتکش زدند. من هم ڪه دیدم نمے‌توانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تاشاید کمےڪمتر کتک بخورد! سعید هم نامردے نڪرد، بہ تلافےآن جشن پتو، نیم‌ساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت. همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😢 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچه‌ها خوابند. بیدارشان ڪرد و گفت: اذان گفتند چرا خوابید؟ گفتند ما نماز خواندیم!!! گفت الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید؟؟ گفتند سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من براے نمازشب اذان گفتم نه نماز صبح!😊 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ رفیق یعنی همراه وقتی رفیقت شدم فهمیدم باید همراهت شوم راهت را ادامه میدهم اگر چه خیلی از تو عقب ماندم ولی پشت سرت می آیم رفیق آسمانی🕊 🌹شهید_محمودرضا بیضایی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo