eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.4هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ "میترسم از خودم ... زمانی که عکس شهدا رو به دیوار اتاقم چسبوندم ، ولی به دیوار دلم نه ! " "میترسم از خودم.. زمانی که اتیکت خادم الشهدا و ... رو به سینه م میچسبونم ، اما " خادم پدر و مادر " خودم نیستم ! " "میترسم از خودم.. زمانی که برای مادرای شهدا اشک میریزم ،اما " حرمت مادر " خودم رو حفظ نمیکنم ! " "میترسم از خودم.. زمانی که فقط رفتن شهدا رو میبینم ، ولی " شهیدانه زیستنشون " رو نه !" 😓 https://eitaa.com/piyroo
اسیر شده بودیم! قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن ! بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود ! یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت : من نمی تونم نامه بنویسم از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم روی این کاغذ می خوام بفرستمش برا بابام نامه رو گرفتم و خوندم از خنده روده بُر شدم! بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود ! https://eitaa.com/piyroo
🦋 من شکایت دارم… از آن ها که نمی فهمند چادر مشکی من یادگار مادرم زهراست از آن ها که به سخره می گیرند قـداسـتِ حجابِ مادرم را ؛ چـــــرا نمی فهمی؟ این تکه پارچه ی مشکی، از هر جنسی که باشد حـــُرمــت دارد https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افسران پلیس سعودی از عکس گرفتن خانمی با پرچم فلسطین در مقابل کعبه جلوگیری کردند! 🔺بعضی از این عربها از اسرائیل هم بدترند مثل آل سعود .. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🔺 امام علی (علیه السلام): طوبی لِمَن أحسَن إلَی الِعبادِ و تَزَوَّدَ لِلمَعادِ خوشا به حال آن که به بندگان خدا نیکی کند و برای آخرت خود زاد و توشه برگیرد. حامیان گرامی نیکوکاران عزیز سلام کانال عشاق الحسین محب الحسین در نظر دارد پویش نذر فرهنگی در کانال ویژه همراهان عزیز در کانال راه اندازی کند واین کمک ها نذر کار فرهنگی هزینه شود ✅شماهم میتوانید باحداقل کمک مالی در این کار خیر شریک شوید 〰〰〰〰〰〰〰 💳واریز کمک از طریق کارت به کارت: 5894-6311-7744-1532 غفوری فر تصویر فیش واریزی رو به آی دی زیر ارسال کنید: @shahiid61 اجرکم عند الله ... https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
📜فرازی_از_وصیت_شهید: ای جوانان نکند در رختخواب ذلت بمیرید که حسین در میدان نبرد شهید شد. ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که علی(ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در حال بی تفاوتی بمیریدکه علی اکبرحسین در راه حسین(ع) و با هدف شهید شد. 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ من می خواهم در آینده شهید بشوم. برای این که... معلم که خنده اش گرفته بود، پرید وسط حرف علی و گفت: «ببین علی جان! موضوع انشاء این بود که «در آینده می خواهید چه کاره بشین.» باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی. مثلاً، پدر خودت چه کاره است؟ ... آقا اجازه ... ... ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۷ با احساس درد چشمانش را باز کرد و دستی بر روی سرش کشید ب
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۸ مهیا همراه مریم از پایگاه خارج شدن و به سمت یک پژو مشکی رفتند ...سوار شدند مهیا حتی سلام نکرد داداش مریم هم بدون هیچ حرفی رانندگی کرد مهیا می خواست مثبت فکر کند اما همه‌اش فکرهای ناجور به ذهنش می رسید ‌و او را آزار می داد... نمی دانست اگر برود چگونه باید رفتار مے ڪرد یا به پدرش چه بگویید و یا اصلا حال پدرش خوب است _خانمی باتوام مهیا به خودش اومد _با منے؟؟ _آره عزیزم میگم ادرسو میدی _اها، نمیدونم الان کجا بردنش ولی همیشه میرفتیم بیمارستان ..... دیگر تا رسیدن به بیمارستان حرفی زده نشد ...به محض رسیدن به بیمارستان پیاده شد با پیاده شدن داداش مریم مهیا ایستاد باورش نمی شود داداش مریم همان سیدی باشد که آن روز در خیابان با آن بحث کرده باشد ولی الان باید خودش را به پدرش می رساند بدون توجه به مریم و برادرش به سمت ورودی بیمارستان دوید وخودش را به پذیرش رساند _سلام خانم پدرمو اوردن اینجا پرستار در حال صحبت با تلفن بود با دست به مهیا اشاره کرد که یه لحظه صبر کند مهیا که از این کار پرستار عصبی شد خیزی برداشت و گوشی را از دست پرستار کشید _من بهت میگم بابامو اوردن بیمارستان تو با تلفن صحبت میکنی پرستار از جاش بلند شد و تا خواست جواب مهیا را بدهد مریم و داداشش خودشان را به مهیا رساندن مریم اروم مهیا را دور کرد و شروع کرد به اروم کردنش _اروم باش عزیزم _چطو اروم باشم بهش میگم بابامو اوردن اینجا اون با اون تلفنش صحبت میکنه مهیا نگاهی به پذیرش انداخت که دید سید با اخم دارد با پرستار حرف می زد به سمتشان امد _اسم پدرتون _احمد معتمد مهیا تعجب را در چشمان سید دید ولی حوصله کنجکاوی را نداشت سید به طرف پذیرش رفت اسم را گفت پرستار شروع به تایپ ڪردن کرد ...و چیزی را به سید گفت سید به طرفـ آن ها امد مریم پرسید _چی شد شهاب مهیا باخود گفت پس اسم این پسره مرموز شهاب هستش _اتاق ۱۱۴ 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 عشق‌‌از‌سرای‌این‌دل‌من‌پا‌نمیشود مجنـــون‌دلش‌به‌جز‌سوی‌لیلا‌نمیشود بالای‌تخت‌یوسف‌ڪنعان‌نوشته‌اند هریوسفے‌ڪه‌یوسف‌زهــرا‌نمیشود.. 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ https://eitaa.com/piyroo