eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
15.6هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حےعلےالصلاه اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی #شهیدحامدبافنده 🍃🌹 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ رسول خدا فرمودند: 🔻 در دولت او (امام زمان عج) مردم آن چنان در رفاه و آسایش به سر می برند که هرگز نظیر آن دیده نشده، مال به قدری فراوان می شود که هرکس نزد او بیاید اموال فراوانی زیر پایش می ریزد. 📚 کتاب الملاحم و الفتن ، ص۱۴۱ 💕 سالروز آغاز امامت آخرین مرد نجات و مایه ی نزول برکات مبارک باد 💕 💠 https://eitaa.com/piyroo 🕊
بچه­ ها! سعي ڪنيد عاشق باشيد عاشق #خدمت_ڪردن! منتظرنباشيدڪہ ڪسے بہ شمابگويد خداقوت، ڪسے ازتان تشڪر ڪند ویاکسے قدرڪاروتلاش ومشقتے راڪہ ڪشیده­ اید بداند #تواضع_فی_سبیل_الله_باش #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
🌹شهیدمدافع حرم هادی ذوالفقاری 💠هادی عاشقِ سُس فرانسوی توی خیابان شهید عجب گل پشت مسجد مغازه فلافل‌فروشی داشتم. ما اصالتا ایرانی هستیم اما پدر و مادرم متولد شهر کاظمین هستند. برای همین نام مقدس جوادین (ع) را که به دو امام شهر کاظمین گفته می‌شود، برای مغازه انتخاب کردم. همیشه در زندگی سعی می‌کنم با مشتریانم خوب برخورد کنم. با آنها صحبت کرده و حال و احوال می‌کنم. سال 1383 بود که یک بچه‌مدرسه‌ای، مرتب به مغازه من می‌آمد و فلافل می‌خورد. این پسر نامش هادی و عاشق سس فرانسوی بود. نوجوان خنده‌رو و شاد و پرانرژی نشان می‌داد. من هم هر روز با او مثل دیگران سلام و علیک می کردم. یک روز به من گفت: آقا پیمان، من می‌تونم بیام پیش شما کار کنم و فلافل ساختن را یاد بگیرم. گفتن: مغازه متعلق به شماست، بیا. از فردا هر روز به مغازه می‌آمد. خیلی سریع کار را یاد گرفت و استاد کار شد. خیالم راحت بود و حتی دخل و پول‌های مغازه را در اختیار او می‌گذاشتم. در میان افراد زیادی که پیش من کار کردند هادی خیلی متفاوت بود؛ انسان کاری، با ادب، خوش‌برخورد و از طرفی خیلی شاد و خنده‌رو بود. کسی از همراهی با او خسته نمی‌شد. با اینکه در سنین بلوغ بود، اما ندیدم به دختر و ناموس مردم نگاه کند. باطن پاک او برای همه نمایان بود. من در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شده‌ام. در مواقع بیکاری از قرآن و نهج‌البلاغه با او حرف می‌زدم. از مراجع تقلید و علما حرف می‌زدیم. او هم زمینه مذهبی خوبی داشت. در این مسائل با یکدیگر هم‌کلام می‌شدیم. یادم هست به برخی مسائل دینی به خوبی مسلط بود. ایام محرم را در هیات حاج حسین سازور کار می‌کرد. مدتی بعد مدارس باز شد. من فکر کردم که هادی فقط در تابستان می‌خواهد کار کند، اما او کار را ادامه داد! فهمیدم که ترک تحصیل کرده. با او صحبت کردم که درس را هرطور شده ادامه دهد، اما او تجدید آورده بود و اصرار داشت ترک تحصیل کند. کار را در فلافل‌فروشی ادامه داد. هر وقت می‌خواستم به او حقوق بدهم نمی‌گرفت، می‌گفت من آمده‌ام پیش شما کار یاد بگیرم. اما به زور مبلغی را در جیب او می‌گذاشتم. مدتی بعد متوجه شدم که با سیدعلی مصطفوی رفیق شده، گفتم با خوب پسری رفیق شدی. هادی بعد از آن بیشتر مواقع در مسجد بود. بعد هم از پیش ما رفت و در بازار مشغول کار شد. اما مرتب با دوستانش به سراغ ما می‌آمد و خودش مشغول درست کردن فلافل می‌شد. بعدها توصیه‌های من کارساز شد و درسش را از طریق مدرسه بزرگسالان به صورت غیرحضوری ادامه داد. رفاقت ما با هادی ادامه داشت. خوب به یاد دارم که یک روز آمده بود اینجا، بعد از خوردن فلافل در آینه خیره شد می گفت: نمی‌دانم برای این جوش‌های صورتم چه کنم؟ گفتم: پسر خوب، صورت مهم نیست، باطن و سیرت انسان‌ها مهم است که الحمدلله باطن تو بسیار عالی است. هر بار که پیش ما می‌آمد متوجه می‌شدم که تغییرات روحی و درونی او بیشتر از قبل شده. تا اینکه یک روز آمد و گفت وارد حوزه علمیه شده‌ام، بعد هم به نجف رفت. اما هر بار که می‌آمد حداقل یک فلافل را مهمان ما بود. آخرین بار هم از من حلالیت طلبید. با اینکه همیشه خداحافظی می‌کرد، اما آن روز طور دیگری خداحافظی کرد و رفت... https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چشم روشنی کتابب به تازگی توسط نشر دارخوین اصفهان چاپ شده روایت‌گر داستان زندگی شهید مدافع حرم «موسی جمشیدیان» است. این کتاب را «کبری خدابخش دهقی» به رشته تحریر درآورده است.  شهید موسی جمشیدیان سال 86 با یکی از همشهریان خود که حافظ قرآن بوده است ازدواج می‌کند. البته ناگفته نماند که موسی خودش هم حفظ قرآن کار می‌کرده و به‌صورت موضوعی بسیاری از آیات قرآن را حفظ بود. حاصل ازدواجش یک دختر به نام «فاطمه زینب» است. از سال 90 جزو اولین نفراتی بود که برای اعزام به سوریه ثبت نام کرد و در طول این چند سال تلاش زیادی برای اعزام انجام داد تا بالاخره در مهر 94 برای اولین بار به سوریه اعزام شد و در همان اعزام اول هم به شهادت رسید. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
✍بخشی از کتاب 🌷«قرار بود شهر «الحاضر» را به کلی تصرف کنند، تصمیم برآن شد که از دو محور، یک محور پیاده و یک محور هم با تانک پیشروی کنند. فرماندهان بر سر این موضوع تصمیم می‌گرفتند. پنج‌شنبه صبح، موسی به همراه یکی از دوستانش به خانواده‌هایشان زنگ زدند.😍 وقتی برگشتند، موسی به یکی از نیروهایش گفت: - یه کمی به نظافت تانک برس.🌴 خودش با همان قمقمة کوچکی که داشت، وضو گرفت. رو به ‌قبله کنار تانک نشست. شروع کرد آرام‌ آرام قرآن خواندن. 🌺چند دقیقه‌ای از قرآن خواندنش نگذشته بود که بی‌سیم‌ها یکی‌ یکی به صدا درآمدند. - خودتون رو برسونید. هر کسی در هر قسمت دور یا نزدیکی بود، خودش را نفس‌زنان رساند. هرکدام از نیروها یک ‌گوشه‌ افتاده بودند. به سر و صورت خود می‌زدند. پاهای آن‌ها که نفس‌زنان آمده بودند، دیگر رمق نداشت. همه بغض در گلویشان بود. صدای گریه😭 نیروها در فضا پر شده بود. هیچ‌کس دوست نداشت این صحنه را ببیند. موسی به سجده رفته و محمد جواد قربانی دچار مجروحیت شدیدی شده بود😔. خون نصف سنگر را گرفته بود. هرکس از راه می‌رسید، احساس خفگی می‌کرد. اختیار اشک‌هایشان دست خودشان نبود و از چشمانشان جاری می‌شد.😭 موشک کرنت اسرائیلی کار خودش را کرده بود. در آبان سال 94 به شهادت رسیدند قرآنش کنارش افتاده بود. همان قرآنی که همیشه به دست می‌گرفت، نیروها را از زیرش رد می‌کرد و می‌فرستاد به میدان جنگ. حفظ قرآنش را هم با همین قرآن انجام داد. صفحه 72 قرآنش و آیه «وَلَاتَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِی سبیلِ اللّهِ أَمواتاً بَلْ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یرزقونَ» پر از خون شده بود.»🌷🕊 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
تہ خاكريز... هرڪس مي خواست او را پيدا كند ، مي رفت تہ خاكريز جبهہ ڪہ آمد، گفتند بچہ است ؛ امدادگر بشود. هرڪس مي افتاد ، داد مي زد «امدادگر...! امدادگر...». اگر هم خودش نمي توانست، ديگراني كه اطرافش بودند داد مي زدند: «امدادگر...! امدادگر...». * * * خمپاره منفجر شد؛ او ڪہ افتاد ، ديگران نمے دانستند چہ ڪسے را صدا بزنند . ولے خودش گفت: «يا زهـــرا...! يا زهـــرا...» . باز پنجشنبه‌و https://eitaa.com/piyroo 🕊
✍ حرف دوست داشتن‌ِ تو نقل امروز و دیروز نیست... هزار سال است، که داستان نبودن تو را، همین فاصلۀ بین حرف و عمل‌مان دنباله‌دار کرده است!... ولی امروز دنیا به شوق آمدن تو دست بر زانوان همت گرفته . . . یا‌علی می‌گوید ✨! https://eitaa.com/piyroo 🕊
🌱 سمتِ دلتنڪَي ماچند قدم راهی نیسٺ..! حالِ ماخوب...فقط طاقتمان طاق شده... https://eitaa.com/piyroo 🕊
زمان زمانِ‌شروع زعامت مهدی است غدیـر دوم شیعـه، امـامت مهدی است همه کنیـد قیـام و همـه دهید سلام امـام کـل زمان‌ها دوباره گشت امام 💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐 https://eitaa.com/piyroo 🕊 💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خنده حاج قاسم وقتی میشنوه سعودی ها برای ایران شاخ و شونه می‌کشند و تهدید به حمله نظامی می‌کنند 😂😂😂😂 کارت درسته فرمانده. این ویدئو حالت طنز و تحقیر دشمن را دارد اما در واقع عکس العمل فرماندهان و رزمندگان ایرانی به تهدید دشمن همینه. ... https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢قسمت صد و چهل و هفتم: چرا قرآن ها را جمع می کردند؟ جمع آوری قرآن ها بعنوان تنبیه، خود اعتراف تلویحی به این مسئله بود که خودشون رو همکار و همدست شیطان معرفی می کردن. چرا که تنها شیطانه که تلاش می کنه مؤمن رو از قرآن و معنویت دور کنه. خودمونیم این کار حقیقتا تنبیه سختی در حقمون بود. قرآن توی اون شرایط تکیه گاهی محکم و همنشینی مهربان و صمیمی بود که اضطراب رو از افراد دور می کرد و پل ارتباطی بود بین اسرای بی پناه و خدایی که اونا رو دوست داشت و با آیات خودش با اونا همکلام و هم نشین شده بود. قرآنا که جمع می شد ناراحتی و حزن به سراغ بچه ها میومد ، خصوصا اونایی که داشتن مرتب قرآن رو حفظ می کردن و نیاز داشتن روزانه مرور کنن. با رفتن قرآن هیات های مذاکره و حسن نیت شکل می گرفت و افراد شاخص هر آسایشگاه دست به دامن افسرا و فرمانده اردوگاه می شدن که دوباره قرآن ها رو برگردونن. چن روزی و گاهی چن هفته ای طول می کشید تا مذاکرات و خواهش و تمناها نتیجه بده و دوباره قرآنا رو با هزار شرط و شروط برگردونن به آسایشگاها. یکی از بهانه ها برای جمع کردن قرآن مسئله تلاوت بچه ها در طول شب بود . هر وقت نگهبان رد می شد می دید یک یا چند نفر بیدارن و دارن قرآن میخونن. اونا می گفتن این کار ممنوعه و کسی حق نداره بیدار بمونه و قرآن و نماز بخونه. البته این بهانه بود. در آسایشگاهی که تمام لامپا روشن بود و دری قلعه مانند با قفلای بزرگ و نورافکن برجکها در اطراف و دهها ردیف سیم خارادر و موانع. واقعا چه مشکلی بود که اینا نگرانش باشن؟. قضیه جمع کردن قرآنا در طول اسارت بارها و بارها تکرار شد. به هر حال سه ماه فاصله افتاد ، مدتی که قرآن نداشتیم و مدتی هم بخاطر جابجایی نتونستم حفظ کنم. ولی در طول این سه ماه و اندی برنامه مرور رو داشتم و پانزده جزء کاملا تثبیت شد. دور دوم حفظ سه ماه بعد و بعد از تبعید به بند یک شروع شد که در خاطرات بند یک به اون خواهم پرداخت. ادامه دارد ⏪ 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🍂 🔻 💢قسمت صد و چهل و هشتم: درس تفسیر قرآن مهندس خالدی مرحوم مهندس اسدالله خالدی از کارکنان وزارت دفاع بود که در کربلای چهار به اسارت دراومده بود. فردی میانسال با حدود ۵۰ سال سن و آشنایی خوبی به معارف اسلامی و تفسیر قرآن. بعد از آنکه قران به آسایشگاها تحویل داده شد و چن ماهی گذشت و عمدتا بچه ها مشغول حفظ قرآن بودن. به فکر افتادم که دایره فعالیتای قرآنی خودم رو گسترش بدم. با ترجمه آشنایی داشتم و قبل از اسارت یه دوره کامل تفسیر قرآن(تفسیر نمونه) را خونده بودم و علاقمند بودم اطلاعاتم رو در این زمینه توسعه بدم و اگر شد به دیگران هم منتقل کنم. رفتم پیش مهندس خالدی و ازش خواهش کردم یه بحث تفسیری رو برای من داشته باشه. ایشون هم قبول کرد و سوره حجرات رو که مباحث بسیار زیبایی در مورد ولایت پذیری و آداب آن ، همچنین مسائل اخلاقی داره با هم شروع کردیم. خیلی قشنگ آیات رو تفسیر می کرد و من بدون اینکه کاغذ و قلمی داشته باشم مطالبو تو ذهنم یادداشت می کردم. طی چند جلسه سوره حجرات رو کامل برام تفسیر کرد و بعدها منم همین مباحث رو برای جمعی از دوستان گفتم. مهندس خالدی از مشوقین من و بقیه حفاظ قرآن بود و حتی به بعضیا از جمله من وعده داد که اگه کل قرآن رو حفظ کنیم در ایران یه دوره تفسیر المیزان رو بعنوان جایزه بهمون بده و به این قول خودش هم عمل کرد. 🔻شیوه تفسیر قرآن در اسارت همه چیز در اردوگاه یازده تکریت ممنوع بود. از کاغذ و قلم گرفته تا هر گونه دست نوشته . هیچگونه کتابی به استثنای همون یه جلد قرآن در اردوگاه موجود نبود. بنابراین برای تفسیر قرآن تنها راه تفسیر آیه به آیه یا تفسیر قرآن با قرآن با استفاده از تطبیق آیات با یکدیگه ، (یعنی همان روش تفسیری علامه طباطبایی) بود. گر چه اطلاعاتم از تفسیر بسیار کم و ناقص بود ، اما به ناچار و بعنوان تنها راه ممکن این شیوه رو برای خودم انتخاب کردم و سوره های متعدد قرآن و عمدتا سوره های اخلاقی مانند حجرات و لقمان و غیره رو با این شیوه تفسیر کردم و در کلاسای متعددی که بعد از پذیرش قطعنامه داشتم برای علاقمندان تدریس می کردم. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🍃💔 شهادت سنگ را بوسیدنے کرد؛ شهادت خاک ها را دیدنے کرد؛👌 در آنجایی که عقل و علم ماندند؛ شهادت عشق را فهمیدنے کرد 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 میهمان شــ🕊ــهید پنجشنبه ها از شــــ💔ــهدای شـــهرستان شهید پرور 🌷 https://eitaa.com/piyroo
بسمــ رب الشهدا : جنگ اگرهست همه عشق شهادت داریم مابه دنیای پرازحادثه عادت داریم سالیانیست که اسپنددرآتش هستیم ماهمانیم که رندان بلاکش هستیم عشق آموخت ره کرببلاپروازاست یادمان داددرباغ شهادت بازاست 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 میهمان شــ🕊ــهید پنجشنبه ها قطعه دو از شــــ💔ــهدای شـــهرستان شهید پرور بجنورد 🌷 https://eitaa.com/piyroo