eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
34.8هزار عکس
16.2هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 💢 قسمت دویست و سی و یکم: از اردوگاه به زندان درها باز شد و با پای پیاده، البته با مراقبتای ویژه، براه افتادیم. مسافت نزدیک بود و چون داخل پادگان نظامی بودیم دست و چشامونو نبستن. وارد محیطی شدیم که شبیه زندان بود. یه محوطۀ کوچیک و تعدادی اتاق بزرگ و کوچیک با در و میله‌های آهنی. اسمش قلعه بود و با دیوارای بسیار بلند محصور شده بود بطوریکه جز آسمون هیچی اطراف ما پیدا نبود. همه جوره اتاق داشت. دوتا آسایشگاه بزرگ که هر کدوم حدود هشتاد، نود نفر جا می‌شد تا اتاقای ۴۰، ۲۰، ۱۵ و ۱۰ نفره. همه اتاقا بصورت دایره وار دور تا دورِ محوطه زندان ساخته شده بود و درها روبروی هم بود که کنترل زندانیا رو برای زندانبانا راحت‌تر می‌کرد. بین اتاقا تقسیم شدیم و به هوای ملحق چند نفراز بین خودمون بعنوان ارشد انتخاب کردیم و تلاش داشتیم که وضع و اوضاع رو در اختیار خودمون بگیریم. ولی خیلی زود بعثیا دخالت کردن و وقتی متوجه شدن ما ارشد و انتظامات برای خودمون انتخاب کردیم سریع همه اونارو با احترامی کنار زدن و یه نفر بنام علی‌کُرده که ظاهرا علی‌اللهی بود و با بعثیا همکاری می‌کرد رو بعنوان رئیس اردوگاه تعیین کردن و اونم چند نفر از دوستاش رو سرپرست اتاقای مختلف کرد و اوضاع تحت کنترل کامل بعثیا قرار گرفت. مقداری اذیت و آزار و کتک‌کاری کردن البته نه به اون شدت تکریت۱۱. بیشتر هدفشون، زهرِچشم گرفتن از ما و تسلط بر اوضاعی بود که در ملحق از کنترل و اختیارشون خارج شده بود. می‌شه گفت یه کاری شبیه کودتا انجام دادن. اما داشت کار از جای دیگر خراب می‌شد. دو سه تا سرباز و درجه دار بسیار عقده‌ای و بعثی هم بودن که خیلی دلشون می‌خواست بچه‌ها رو توی این ماهای پایانی بزنن و شکنجه کنن. از همه خبیث و خشن‌‎تر یه درجه دار ارمنی بنام یوسف و یکی دیگه بنام یحیی بودن. همین یوسف یه بار که توی ملحق می خواست افرادی رو بزنه همه هوِش کردن و این عقده شده بود براش و منتظر فرصتی بود که زهر خودشو خالی کنه. به محض ورود ما به زندانِ قلعه شروع کردن به اذیت و آزار‌کردن. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
ڪلام‌ شهید مدافع حرم حجت‌اصغری🌹 کسانی که #ولی_فقیه را نپذیرند در عصرظهور، #امام_زمان ‌«عج» را نشناخته و نخواهند پذیرفت.☝️❗️ #زیراین‌حرفهاخط‌بکشید🔺 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
🙏به استقبال نماز می رویم 💌 خدا اجازه نمی‌دهد‌... کافیه قبل نماز لحظه ای تامل کنیم ─━━━━━━⊱🌹⊰━━━━━━─ 🆔 https://eitaa.com/piyroo 🕊
🌸🍃 هر وقت خواستے ... اقتدار و صلابت، مردانگی با مهربانے را در چهره یڪ مرد ببینے چشمــــانت را بہ حاج ابراهیم همّت بدوز ... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
راوی می‌گفت: شهدای زیادی را این رودخانه با خود بُرد پس اینجا اروند نیست... دستانت رابه آب بزن و فاتحه بخوان! اینجا تنها گلزار شهدای آبی دنیاست. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رسم_خوبان🌷 با مادر در حیاط خانه نشسته بودیم که صدای درب خانه بلند شد. در را که باز کردیم، خانم میان سالی وارد منزل شد و با شادی و هیجان گفت: «بالاخره خونه ی امیدم و پیدا کردم، خونه سرپرستمون و پیدا کردم!» متعجب به او خیره شده بودیم، مادر متعجبانه گفت: «چی شده خانم، خونه ی اميد چیه!» خانم با خوشحالی گفت: «پسر شما مدت هاست برای ما غذا می آره، لباس بچه هامو تأمین می کنه و خرج و مخارج زندگی ما را می ده.» لب تر کرد و ادامه داد: «دیدم یکی دو هفته است ازش خبری نیست، پرس و جو کنان به خونه شما رسیدم.» اشک در چشم مادر حلقه زده بود. با بغض گفت: «پسرم، خان میرزام شهید شد!» آه از نهاد زن غریبه برخاست. همان جا، میان حیاط نشست و شروع کرد به سر و صورت زدن. گفت: «بار آخری هم که اومد، خرجی بچه های یتیمم را داد و رفت...» #شهيد_خان_ميرزا_استواري🌷 #شهدای_فارس #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
ای بسیجے! تا وقتے ڪہ پرچم اسلام را در افق نصب نڪردی، حق ندارے استراحت ڪنے. #جاویدالاثر #حاج_احمد_متوسلیان #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری کلیپ سخنان ویژه حضرت آقا در مورد شهدا #سلامتی_فرمانده_صلوات #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
شهید همت : چهار صباحی زنده ایم ،آخر هم از دنیا می رویم ،در این چهار صباحی مرتب به وسیله خدا آزمایش می شویم ،و هر لحظه و هر ثانیه ی عمر ما آزماش است ، شکست هست ، پیروزی هست ، سختی هست ، راحتی هست ، همه چیز هست ،ولی آنچه بیش از همه مطرح است ،آزماش خداست... #شهید_محمد_ابراهیم_همت #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
🔸همہ می‌خندیدند و می‌گفتند: اینجا است، یعنی اینقدر با همہ خودمانی، صمیمی💖 و راحت بودند. 🔹هر ڪسی هر ڪار و داشت، اولین جایی ڪه می‌آمد، منزل ما🏡 بود و ایشان هم با رویی برخورد می‌ڪرد. 🔸با آن همہ خستگی،ڪه از سرڪار می‌آمد، اگر در خانہ بود، یڪ وقت تا ساعت یڪ یا دو می‌نشست. گرم و صمیمی‌ بود و هر چہ در خانہ بود، با جان و دل در اختیار همہ می‌گذاشت👌 اینطور نبود ڪه خودش را برای ڪسی بگیرد و یا در جمعی از حرفی بزند 🌷 🕊 https://eitaa.com/piyroo