eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۞ وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ . و فرزندان اسرائيل را از دريا گذرانديم تا به قومى رسيدند كه بر [پرستش] بتهاى خويش همت مى گماشتند گفتند اى موسى همان گونه كه براى آنان خدايانى است براى ما [نيز] خدايى قرار ده گفت راستى شما نادانى مى كنيد... (اعراف؛ ۱۳۸) https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
اے ڪه روشن شود از نـور تو هر صبح جهان روشنـــاے دل من حضرتـــ خورشـید سلام 『السَّلامُ عَلی مهدی‌ِّ الُامَم』 https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از 🌷 ♦️به نیت تعجیل در امر فرج ♦️سلامتی رهبرمون ♦️عاقبت بخیری همه ما ♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•
اگـه یـه روز خـواستی تـعریفی بـرای ღـید پـیدا ڪنی،♥️ بـگو ღـهید یـعنی بـاران... حـسن باران این اسـت ڪه زمینـی سـت ، ولی آســღـمانی شـده اسـت ؛🕊 و به امداد زمین می آید... https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید محمد رضا موحد دانش در سال 1340 در تهران به دنیا آمد. او برادر علیرضا موحد دانش است. علیرضا در حالی که فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا(ع) را بر عهده داشت در 13 مرداد 1362 و در عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران به شهادت رسید. 🍃 اگرچه علیرضا از محمد رضا بزرگتر بود و فرزند ارشد خانواده محسوب می‌شد اما محمد رضا در سلوک رسیدن به شهادت از علیرضا مقدم تر بود. او یکسال قبل از برادرش یعنی در تاریخ 13 اردیبهشت سال 1361 در منطقه ام الرصاص عملیات فتح المبین به شهادت رسید. 🍃شهید محمد رضا موحد دانش در حالی به شهادت رسید که معاون گردان سلمان فارسی تیپ 27 محمد رسول الله(ص) بود و فرمانده‌اش در آن برهه زمانی، سردار حسین قجه‌ای بود که دو روز بعد از معاونش در واقعه محاصره گردان سلمان به شهادت رسید. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌹شهید_قربانعلی عرب سال‌های جنگ بود و قربانعلی مجروح از گلوله‌ی کینه‌توزانه‌ی دشمن در بیمارستان بستری شد. یکبار از صدا و سیما برای مصاحبه به بیمارستان آمدند تا با آقای عرب مصاحبه کنند اما قربانعلی نپذیرفت و به نوجوان کنار دستش اشاره کرد تا با او مصاحبه کنند. خبرنگار پرسید: چرا؟ و او پاسخ داد: کار را همین نوجوان‌ها و بسیجی‌ها انجام می‌دهند؛ ما هیچ کاره‌ایم! خبرنگار به سمت تخت نوجوان رفت و سؤالاتی پرسید. مصاحبه تمام شد. خبرنگار از نوجوان پرسید: آقای عرب را می‌شناسی؟ بسیجی بی‌تأمل پاسخ داد: او یکی از فرماندهان لشگر است. من او را به اسم می‌شناسم ولی قیافه‌ی او را ندیده‌ام. خبرنگار آقای عرب را به او نشان داد. بسیجی شرم‌زده سر به زیر افکند، زیرا عرب همان فردی بود که در طول دوران درمانش بیشتر کارهای شخصی او را انجام می‌داد! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
عادت داشتم سرهنگ صداش کنم،یه بار بهم گفت اتیکتمو بخون چی نوشته⁉️ گفتم: سید جلال. گفت از این به بعد سید صدا کن منو تا یادم بیفته پسر حضرت زهرا(س)هستم...❤️ سردار 💔 سيد جلال حبيب الله پور شادی روح مطهرشون صلوات🌹 https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓سی روز با قرآن روز نهم ماه مبارک رمضان 99 مصطفی غلوش بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ إقْرَأ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ مِن عَلَقٍ * إقْرَأ وَ رَبُّکَ الْأکْرَمُ * الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ* https://eitaa.com/piyroo
🌿دعوتش کرده بودند برای سخنرانی در یک همایش. توی سطح شهر کرمان هم بنرهای تبلیغاتی را با عکس حاجی زده بودند. وقتی رفت پشت تریبون قبل از هر حرفی گلایه کرد و گفت: «این رسم که هرکه می‌آید یک جا سخنرانی می‌کند، تصاویرش را می‌زنند. مداح می‌آید با عکس، روحانی می‌آید با عکس، بعد با کلی تبلیغات، این اسراف است. کار خوبی نیست... من بچه‌ اینجا هستم، بچه‌ دهات هستم، بچه‌ عشایری هستم، فقیر هستم، ظرفیتم این کارها نیست.» 🌿مجاهد عراقی تعریف می‌کرد. می‌گفت: «خودم دیدم. آستین‌هاش رو بالا زد و با نصف یک بطری آب کوچیک وضو گرفت. به‌اندازه چندتا مشت آب هم نمی‌خواست اسراف کنه.» 📚منبع: سلیمانی عزیز حماسه یاران،ص161 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شام غریبان... نیرو های حشد الشعبی برای شهدای حمله دیشب داعش به سامرا 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
📸این عکس رو ببینید ؛ هم‌گریه کنید هم افتخار... ✍ مادر است دیگر ... 🌹شهید_مجید قربانخانی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مولا_جانم♥️ 🍁آقا ترین، سکوت مرا غرق نور کن ما را قرین منت و لطف حضور کن 🍁وقتی گناه کنج دلم سبز می شود آقا شما شفاعت این نا صبور کن 🍁میترسم از شبی که به دجال رو کنیم آقا،تو را قسم به شهیدان ظهور کن...🤲🏻 اللهم_عجل_لولیک_الفرج
⚘🕊 (بخش‌اول) از زبان تازه خواهرزاده ام را عقد کرده بود. حقیقتش آن اوایل ازش خوشم نمی آمد. حتی یک درصد هم.☹️ و ها مان با هم خیلی فرق داشت.😮 من از این آدم‌های لارج و سوپر دولوکس بودم و از این های حرص درآر. هر وقت می رفتم خانه خواهرم،می دیدمش می آمد جلو، خیلی شسته رفته و پاستوریزه سلام و علیک می‌کرد.😌 دستش روی سینه اش بود و گردنش کج و انگار شکسته.😑 ریش پرپشتی داشت و یک لبخند به قول مذهبی‌ها عرفانی هم روی لبش بود😃 کلا از این فرمان آدم‌هایی که دیدنشان لجن ما جوان های امروزی را در می آورد😬 بعضی موقع ها هم با زنم می رفتم خانه خواهرم. تا زن مرا میدید سرش را می انداخت پایین و همان طور با من و خانمم سلام می‌کرد.😑سرش را یک لحظه هم بالا نمی آورد لجم می گرفت😏 با خودم می‌گفتم مگر زنم لولوخورخوره است که دارد این طور می کند؟😒 دفعه بعد به زنم گفتم: "یک چیزی بنداز سرت تا این مذهبی به تریج قباش بر نخوره و سر مبارکش رو یکم بیاره بالا." زنم گفت: "باشه." دفعه بعد پوشید. 😇 این بار خیلی گرم تر از قبل با من و خانمم سلام و احوالپرسی کرد. اما باز هم سرش پایین بود فهمیدم کلاً حساس است به زن نامحرم.😯😥 چند ماهی از دامادی اش و آشنایی مان گذشته بود توی میدیدمش. دیدم نه آنچنان هم بچه خشکه مقدسی نیست که فکر میکردم.😍 میگوید..می خندد..گرم می گیرد. کم کم خوشم آمد ازش ولی باز با حزب اللهی بودنش نمی‌توانستم کنار بیایم.😖 . یک بار که رفتم خانه خواهرم نشسته بود توی . رفتم داخل. تا من را دید برایم ایستاد و به هم سلام کرد و جواب سلامش را دادم و نشستم کنارش.😌 هنوز یک دقیقه نگذشته بود که آمد تو شش هفت سال بیشتر نداشت بچه مچه بود جلوی پای او هم تمام قد بلند شد و ایستاد🙄😳 گفتم:" آقا محسن راحت باش نمیخواد بلند شی. این بچه هست." نگاهم کرد و گفت: "نه دایی جون. شما ها سید هستید. هستید شما ها روی سر ما جا داری احترامتون به اندازه دنیا واجبه"😍😌 این را که گفت، ریختم به هم. حسابی هم ریختم به هم. از خودم خجالت کشیدم. از آن موقع جا باز کرد توی دلم با خودم گفتم:" تا باشه از این حزب اللهی ها."😍👌🏻😇 ... https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾