eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از 🌷 ♦️به نیت تعجیل در امر فرج ♦️سلامتی رهبرمون ♦️عاقبت بخیری همه ما ♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا https://eitaa.com/piyroo
🍃 جاری می‌شوی هر صبـــح در باور چشم‌هایم نفس می‌کشم عطر دلنواز دستانت را ... 🌷شهید حسین خرازی 🌷شهید احمد کاظمی صبـحتون شهـدایـی https://eitaa.com/piyroo
♥️ (ع) فرمودند: 🌴 خَيرُ الإِخوانِ مَن كانَت فِي اللّهِ مَوَدَّتُهُ. 🍃 بهترينِ برادران ، آن برادرى است كه دوستى اش به خاطر خدا باشد. 📖غرر الحكم، ج3، ص433، ح5017 https://eitaa.com/piyroo
: امروز وقتی شما در قرار می گیرید شما را نگاه می کنند، پس باید با باشید و ذکر «ما رمیت اذ رمیت» بخوانید. شما الان بالای دکل قرار گرفته‌اید و بخواهید یا نه، میدان هستید. ... https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
۱۱ تیر سال ۱۳۶۱ سالروز #شهادت عالم #مجاهد و #فقیه نستوه #آیت_الله_محمد_صدوقی چهارمین #شهید_محراب #
🔶 ، از آب حوض وضو می‌گرفت. محاسنش را عطر و شانه می‌زد. کفش‌های واکس خورده‌اش را می‌پوشید و راهی مسجد می‌شد. از توی بازار که رد می‌شد مردم می‌گفتند: ما آخوندی به و تمیزی ندیدیم. دکتر به آیت‌الله صدوقی گفته بود از تخت پایین نیاید و نمازش را هم روی تخت بخواند. نماز شبش که تمام شد گفت: اگر می‌دانستم باید به خاطر جراحی چشم شبی بدون در برابر خدا سپری کنم؛ هرگز حاضر نمی‌شدم عمل کنم. . 🔶دختر آیت الله صدوقی در خصوص خاطرات خود از پدرش میگوید: وقتی به شهادت رسیده بود پدرم با ناراحتی گفت: نوبت من بود چرا ایشان از من پیشی گرفت.پدرم یکی دو هفته قبل از شهادت به تهدید شده بود و از مردم خواسته بودند که به نماز جمعه نروند ولی پدرم با آن همه تهدیدات می گفت من نماز را ترک نمی کنم و آن جمله معروف که” ” در خطبه نماز جمعه خطاب به منافقان گفته بود. سال ۱۳۶۱ بود، آن سال ۱۱ رمضان و ۱۱ تیر مصادف شده بود، یکی از روزهای گرم اما این گرما و روزه‌داری مردم باعث نشد که صف یزد آن هم به امامت آیت‌الله محمد صدوقی خلوت باشد، مردم حتی تا پشت‌بام‌ها هم و جانماز پهن کرده بودند. نمازجمعه که تمام شد حوالی ساعت یک و ۲۰ دقیقه ظهر بود، مسجد ملااسماعیل مملو از جمعیت بود، امام جمعه خیلی نگران گرمایی بود که مردم را آزار می‌داد حتی اجازه نداد بین دو خطبه اطلاعیه‌ای که آماده شده بود را بخوانند حتی از مردم درخواست کرد که همراه موذن را تکرار نکنند تا نماز سریع‌تر تمام شود. وقتی عرق‌ریزان از گرما نماز را به پایان رساند، از به سمت خودرو حرکت کرد، صحن قدیم مسجد ملااسماعیل را که ترک کرد، وارد صحن جدید شد و ایستاد تا کفش‌هایش را بپوشد. 🔶نحوه شهید محراب، آیت‌الله صدوقی : از پشت سر جوانی محکم آیت‌الله صدوقی را در آغوش گرفت و گفت می‌خواهد پیشانی او را ببوسد. چون حرکاتش شک‌برانگیز بود، پاسدارها و حتی خود آیت‌الله تلاش کردند تا او را دور کنند اما موفق نشدند. .آن جوان که نامش رضا ابراهیم‌زاده و از اعضای و از منافقان بود، همانطور محکم آیت‌الله را در آغوش گرفته بود و او را رها نمی‌کرد تا اینکه ناگهان صدای انفجاری، دست پلید او را رو کرد. آیت‌الله از ناحیه کمر و ستون فقرات و شکم به شدت شد و در راه انتقال به بیمارستان افشار یزد به آرزوی همیشگی خود که همان شهادت بود، رسید. جمعیت آن روز در مسجد ملااسماعیل غوغا می‌کرد، دختران آیت‌الله و خانواده او نیز در نمازجمعه حضور داشتند و صدای بیش از همه آن‌ها را متلاطم کرده بود... https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فرازهایی از سخنان مقام معظم رهبری درخصوص شهید محراب درباره مرحوم آیت الله گفتنی بسیاراست وفضایل اخلاقی و معنوی و روحی و فکری ایشان شایسته آن هست که درباره‌اش ساعتهای متوالی بحث شود و من یک نفر هم برای بیان همه ابعاد شخصیت ایشان کافی نیستم بلکه باید از مجموعه دوستان و آشنایان قدیمی ایشان سخنانی درباره ایشان شنید تا بتوان چهره‌ای از آن بزرگوار ترسیم کرد . و اما آنچه که من در مورد ایشان در طول چند سال آشنائی خودم می‌دانم این است که این بزرگوار از کسانی بود که در انقلاب بزرگ اسلامی ما نقش قابل توجه‌ای داشت و دخالت و علاقمندی ایشان به فعالیتهای انقلاب بیشتر اززمانی اوج گرفت که قضایای بعد از شهادت مرحوم آیت الله سید مصطفی خمینی در ایران آغاز شده بود . همانطور که می‌دانید در چهلم شهدای تبریز در یزد در مسجد ایشان یک مجلس بزرگی به رهبری و هدایت ایشان تشکیل شد . خود آن جلسه و پیامدهای آن جلسه هم یه یکی دیگر از مقاطع حساس و برانگیزاننده انقلاب بزرگ اسلامی بود . در طول یکی دو سال قبل از پیروزی انقلاب مرحوم آیت الله صدوقی محوری بود برای بیشتر فعالیتهای نه فقط یزد بلکه سراسر کشور و این بخاطر این بود که آیت الله صدوقی شخصیت عینی روحانی محترم و معتبری بود. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
تصویری از ماسک‌زدن رهبر انقلاب اسلامی در جلسات کاری ایشان ۲ روز پیش از مسئولینی که در اجتماعات ماسک نمی‌زنند و باعث کم‌توجهی جامعه به دستورات بهداشتی می‌شوند، گله کرده بودند. https://eitaa.com/piyroo
مرام‌های خاص زیاد داشت اما بعضی چیز ها برایش قانون بود و خط قرمز داشت و یکی از آن خط قرمز ها این بود: محمدحسین همیشه یکی از دیوارهای خوش اندازه که چشم خورش از بقیه جاها بیشتر بود را به عکس شهدا تعلق میداد و تو باید قبول میکردی که به واسطه عکس شهدا حرمت حضور شهدا را در خانه رعایت کنی وگرنه... قرارداد که تمام میشد و خانه را که میخواستیم عوض کنیم بعضاً عکس‌ها هم نو میشد. یادم هست وقتی پوسترهای کم عرض شهدا مد شده بود محمدحسین کلی ذوق کرد که عکس‌های بیشتری را میتواند در خانه جا بدهد. با این حال ولی همیشه یک پوسترْ تکراری بود؛ قدیمی بود و نه نو میشد و نه قرار بود سایزش عوض شود و آنهم تمثال شهید مبارزه با اشرار جنوب شرق کشور محمد عبدی بود. خیلی دوست داشت مثل محمد عبدی باشد. همیشه از خنده های لحظه‌های آخرش و حین شهادت محمد عبدی میگفت. وقتی فهمیدم اسم جهادی محمدحسین خودمان «عمار عبدی» است اصلا جا نخوردم ولی زمانی که عکس صورتش را در معراج شهدای تهران دیدم، با آن لبخند ملیح آن موقع باورم شد: تا در طلب گوهر کانی کانی تا در هوش لقمه نانی نانی این نکته ی رمز اگر بدانی دانی هرچیز که در جستن آنی،آنی 🌹شهید_محمدحسین_محمدخانی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
نسل تو بہ جبهہ پشتش گرمہ از تبار ابراهیم هادـے ها ... پرچم مارو تو بالا بردـے افتخار دهہ هفتادـے ها ...😍 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارادت خاص به امام رضا(ع)🦋 محمد ارادت ویژه‌ای به (ع) داشت🌷 هرسال ۶ تا ۷ بار برای زیارت راهی مشهد می‌شد؛ او برای زیارت به حرم می‌رفت و شب به خانه بازمی‌گشت چون می‌دانستیم مدت زمان زیارت محمدمهدی طول می‌کشد طوری که ظهر هم به خانه نمی‌آید صبحانه‌ مفصلی را به او می‌داد که گرسنگی در حین زیارت آزارش ندهد.👌 محمد در وصیت نامه‌اش آورده‌است: «مرا پس از شهادت در اطراف ضریح امام رضا(ع) طواف دهید زیرا ایشان بسیاری از مشکلات مرا حل کرده‌است»🌸 ﻭﻟﻲ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ اﻳﻦ اﻣﺮ ﻣﺤﻘﻖ ﻧﺸﺪ ﻭﻟﻲ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﺷﺎﻫﭽﺮاﻍ ﺑﻪ ﻧﻴﺎﺑﺖ ﺣﺮﻡ ﺑﺮاﺩﺭ ﻃﻮاﻑ ﺩاﺩﻩ ﺷﺪ. ﻣﺤﻤﺪﻣﻬﺪﻱ فریدونی https://eitaa.com/piyroo
🌹 ▪️نام پدر: يوسف علي ▪️تاريخ تولد: 02/06/1346 ▪️تاريخ شهادت : 05/10/1365 ▪️محل تولد: زنجان ▪️نام عمليات: کربلاي 4 ▪️منطقه عملياتي: بوارين ▪️محل دفن : زنجان گلزار پايين https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#معرفی_شهید🌹 #شهيد_قاسم_محمدي ▪️نام پدر: يوسف علي ▪️تاريخ تولد: 02/06/1346 ▪️تاريخ شهادت : 05/10
زندگينامه غواص شهيد: شهيد قاسم محمدي فرزند يوسف علي دوم شهريورماه سال 1346 در خانواده اي مذهبي در زنجان ديده به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را در مدارس خاقاني و مصطفي خميني گذراند، و در سال آخر دوره راهنمايي با هم سن و سالانش به جبهه رفت. شهيد محمدي دومين فرزند خانواده اش بود. شش ماه اول را به کردستان اعزام شد. پس از آن در پي مرخصي هاي پي در پي دوره دبيرستان را نيز در مدرسه شهيد منتظري گذراند. در عمليات بدر جنگ تحميلي شرکت نموده و از ناحيه چشم به شدت زخمي شدند. برادر بزرگتر او نيز در عمليات خيبر شرکت نموده و از فعالان هشت سال دفاع مقدس بودند. سرانجام در پنجم دي ماه 1365 در عمليات کربلاي 4 در بوارين به مقام شهادت نايل گشتند و در گلزار پايين زنجان تشييع شدند. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 کرامت امام رضا علیه السلام و شفا یافتن شهید زنده، محمد صادقی سرایانی، توسط امام رضا علیه السلام و پیام شهدا... https://eitaa.com/piyroo
‌ حاج قاسم عزیز ! از بهـشت خدا ڪہ لایقش هـستے ، با ما تماس بگیر ، تماس بگیر و مثل هـمیشہ نگران امنیت ما باش ! هـمچنان دلتنگت هـستیم شهـید بزرگ ایران! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام (علیه‌السلام) خوانده بودم، قالب تهی می‌کردم و تنها پناه امام مهربانم (علیه‌السلام) جانم را به کالبدم برگرداند. هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، ترسناکی بود و تا لحظه‌ای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را می‌دیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم. رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس می‌کردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمی‌توانم از جا بلند شوم. زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمی‌دانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد. تنها چیزی که می‌دیدم ورود وحشیانه به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی می‌خواست از ما کند. زن‌عمو و دخترعمو‌ها پایین پله‌های ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دست‌شان برنمی‌آمد که فقط جیغ می‌کشیدند. از شدت وحشت احساس می‌کردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمی‌توانستم جیغ بزنم و با قدم‌هایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب می‌رفتم. چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو می‌کوبید تا نقش زمین شد و دیگر دست‌شان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود. دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمی‌چرخید تا التماس‌شان کنم دست از سر برادرم بردارند. گاهی اوقات تنها راه نجات است و آنچه من می‌دیدم چاره‌ای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزده‌ام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلوله‌ای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آن‌ها و ما زن‌ها نبود. زن‌عمو تلاش می‌کرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه می‌زدند و به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت می‌کشید تا از آغوش زن‌عمو جدایشان کند. زن‌عمو دخترها را رها نمی‌کرد و دنبال‌شان روی زمین کشیده می‌شد که ناله‌های او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب می‌کشیدم و با نفس‌های بریده‌ام جان می‌کَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را می‌دیدم که به سمتم می‌آمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفس‌های را حس کردم و می‌خواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد. نور چراغ قوه‌اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!» چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو می‌خوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست. دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که ناله‌ام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این شده‌ام. لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم. همانطور مرا دنبال خودش می‌کشید و من از درد ضجه می‌زدم تا لحظه‌ای که روی پله‌های ایوان با صورت زمین خوردم. اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمی‌کردم که تازه پیکر بی‌سر عباس را میان دریای دیدم و نمی‌دانستم سرش را کجا برده‌اند؟ یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده می‌شد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه شده است... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد https://eitaa.com/piyroo