eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
15.6هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸 🔅پای دفاع از که در میان باشد. ↫"دفـاع"،✨مقـدس✨ می‌شود ↫و کشته‌شدن، 🕊 و امیدِ وصال حضرت دوست💞 می‌شود التیام https://eitaa.com/piyroo
زيباي يك رزمنده برای نسلهای بعد 💢ما می خواستیم محکوم تاریخ نشویم و نسل بعد ما را نداند و جنگ آمد ... میدانی چه میگویم؟؟ آری جنگ آمد. ما به دنبال جنگ نرفته بودیم🚫 او آمد 🔰تعدادی از ما تحت امر امام و ولی مان جنگیدیم👊 شدیم. عده ای رنگ رزمنده گرفتند. عده ای نیز رنگ رزمندگی به خود پاشیدند. و تعدادی نیز رنگ جبهه را ندیدند و جنگ شدند. عده ای . عده ای . اما یا ز برتن یا داغ بر دل و عده ای نیز داغ بر پیشانی زدند. ↫عده ای ↫عده ای مظلوم ↫عده ای مغموم ↫وعده ای نیز مذموم 💢تعدادی آمده بودند تا بروند. قرار را بر گذاشته بودند. عده ای نیز آمده بودند تا بمانند. چاره ای نبود. شهیدی گفته بود: " از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم، از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند. هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود... 🔰عده ای آمده بودند تا از خود بکشند. عده ای تا حساب های خود را تسویه کنند. عده ای آمده بودند تا آدم حسابی شوند👌 عده ای نیز حساب باز کردند. عده ای نیز آمده بودند تا حسابی آدم شوند. عده ای آمدند تا بی پیکر شوند ... عده ای نیز تراش عده ای نیز پیکره ی یک "بت" عده ای ویلچری♿️ تعدادی ویلایی عده ای حاضر✌️ تعدادی ناظر قومی نیز 💥واما.. 💢دیوانگی ما با جنگ مصادف شد. در ما میل به زیستن زنده بود. حس عاشقی و معشوقی نیز جریان داشت. اما جنگ آمده بود.چه باید میکردیم؟ آیا جز جنگیدن چاره ای داشتیم⁉️ ما هم آینده را برای خود ترسیم کرده بودیم. اما نزدیکتر از دور بود. 🔰جنگ بود. باید این نزدیک را پاسخ میدادیم و نزدیکمان دور شد و دور و دور و دور به ساعات ۸ سال باید میرفتیم به دنبال این . مگر چاره ای جز جنگیدن داشتیم❓ 💢برای ما هم عزیز بود. از توپ وتفنگ و ترکش💥 میترسیدیم. باید جرأت می یافتیم. عشق و عاشقی و معشوقه را به امید از تمامی عاشقان ومعشوقانی مانند شما رها کردیم ...و رفتیم ...چه باید میکردیم؟ 🔰ما بدنبال شدن نرفتیم🚷 خواستیم محکوم تاریخ آینده نشویم. خواستیم فردا از نگاه تیز و شماتت بار شما فرار نکنیم. ما خونخواری نیاموخته بودیم. باور کن از رنگ خون میترسیدیم. اما به رفتیم. خونخواهی سرهای به ناحق بریده شده. مگر چه باید میکردیم؟؟؟ 💢از جنگ به بعد شکل عاشقی مانیز تغییر کرد. ما با دلتنگی و دلبستگی به محبوبه های شب♥️محبوبه های شب عملیات. محبوبه های جا مانده در ارتفاعات میمک، قلاویزان "ماووت" و جاماندگان در زیر خاک ریزهای و رفیقان رفته تا دهانه ی خلیج و نبرد های نابرابر جبهه ها 🔰باور کنید قطار قطار رفتیم👥 واگن واگن برگشتیم جوان رفتیم پیر پیر برگشتیم راست راست رفتیم شکسته شکسته🥀 بر گشتیم گروه گروه رفتیم.دسته دسته برگشتیم دسته دسته رفتیم، برگشتیم 💥اما 💢آری من و تو حق داریم همدیگر را نشناسیم. از دو نسل ، دوستان ما آنسوی دردها ورنج ها به ساحل و ما این سمت چشم دوخته به افق های نامعلوم😭 🔰راستی اگر نمیرفتیم چه میکردیم⁉️ باور کنید ما هم دل داشتیم😢 ↵با دل رفتیم، بیدل برگشتیم ↵با رفتیم، با بار بر گشتیم ↵با پا👣 رفتیم، بی پا برگشتیم ↵با عزم رفتیم، با زخم💔 برگشتیم ↵پر شور رفتیم، برگشتیم ⇜ما پریشانیم ...اما نه ⇜شکسته ایم ... اما نشسته نه❌ ⇜دلخسته ایم ...اما دست بسته نه 💢ما همان پیاده ایم. سواری نیاموخته ایم. سوای شما نیز نیستیم✘ ما همان دیروزی هستیم. تعداد ما میدانید در ۸سال چه تعداد بود؟ ۳ونیم درصد از جمعیت . اما مردم تنهایمان نگذاشتند. 🔰آری همه ی ما ۸ سال بودیم، با هم در کنار هم. هم بودی. آری همه بودند. نگاه محبت آمیز آن دوران به ما؛ هدایای مادران و پدران شما به جبهه♥️ گذشتن از شام شب و هدیه به جبهه. گذشتن از فرزند و اعزام فرزند دیگر. بمباران. تشییع رفیقان ما. دیدار وعیادت و دلجویی از جانبازان ما. 💢آری مردم بودند..ایستادند، مقاومت کردند👊 تلخی چشیدند اما به رخ ما نکشیدند. ما هنوز لقمه های سفره های شما هستیم که بیدریغ به سنگر های ماهدیه کردید. 🔰ما هنوز به آنسو و این سو بدهکاریم. طلبی نداریم❌ اما بدانید... قرار "دیروز" آنچنان بود. از امروز شرمنده ایم. ما غارت را آموزش ندیده بودیم. را تجربه کردیم. از امروز 😔 https://eitaa.com/piyroo
ﻛﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺻﻴﺎﺩ ﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ اﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ✅ 🌷🌹🌹🌷 از شناسایی منطقه عملیاتی والفجر ۲ بر می گشیتم. هلیکوپتر که روی زمین نشست. شیرازی پیاده شد. پشت سرش هم کمال.... کمال در بین فرماندهان عالی رتبه ای که حاضر بودند روی دو زانو نشست و شروع کرد به یک چوب موقعیت محوری که باید عمل می شد را به دقت تشریح کرد.😊 کلامش که تمام شد. صیاد روی دوش او زد و گفت: باید درجه های من را بزنن رو دوش این کیهان فرد!😳!✅ ادامه داد: چنین نیرویی را باید تو هفت سنگر پنهون کرد تا دست دشمن بهش نرسه!👌 قبل از رفتن به عملیات خواب دیده بود از هلیکوپتر سقوط می کند. توی هلیکوپتر بود که شهید شد.😭 محمد امین(کمال) کیهان فرد🌹 شهادت:۱۳۶۲/۵/۲ عملیات والفجر ۲- حاج عمران https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ناگفته‌های سفر سردار سلیمانی به اربیل بعد از حمله داعش به اقلیم مسجدی، سفیر ایران در عراق: بارزانی می‌گفت حاج قاسم را بخاطر صداقت، جدیت و وفای به عهدش دوست دارم. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
❤️ قسمت_بیست ویکم_و_بیست ودوم👇👇👇
﴾﷽﴿ 🌸🍃 باهم دست دادیم و خداحافظے ڪردیم،مطهرہ تاڪسے گرفت و رفت. من هم چادرم را مرتب ڪردم و بہ سمت ڪوچہ ے رو بہ روے مدرسہ قدم برداشتم. خیلے خستہ بودم،سال ڪنڪور بدترین سالے بود ڪہ میتوانستے داشتہ باشے مخصوصا با اوضاع خانوادگے من! ڪولہ ام را از روے دوشم برداشتم و با یڪ دست ڪنار پایم گرفتم. شانہ ام درد میڪرد. همانطور راہ میرفتم ڪہ صداے بوق ماشینے پشت سرم آمد،بے توجہ ڪنار دیوار رفتم و بہ راہ خودم ادامہ دادم. دوبارہ صداے بوق ماشین بلند شد،عجب آدم مریضے بود! سرم را بہ سمت عقب برگرداندم،دویست و شش آبے رنگے با فاصلہ ے دو سہ متر از من انتهاے ڪوچہ ایستادہ بود. پنجرہ ے ڪمڪ رانندہ سمت من بود‌،شیشہ هاے دودے اجازہ نمیداد رانندہ را ببینم. خواستم بہ راهم ادامہ بدهم ڪہ شیشہ ے سمت ڪمڪ رانندہ را پایین داد! با تعجب نگاهش ڪردم،همان پسرے بود ڪہ دوهفتہ پیش خانہ مان آمدہ بود‌. نمیتوانستم عڪس العملے نشان بدهم،تنها بہ صورتش چشم دوختہ بودم! خودش بود‌. جدے بہ صورتم زل زده بود،چشمان سبزش عجیب نگاهم میڪرد! عجیب تر از آن شب! اینجا چہ میڪرد؟! نفسے ڪشیدم،صورتم را از او برگرداندم و با قدم هاے تند بہ راهم ادامہ دادم. احساس میڪردم الان پدرم مے آید و میگوید "دیدے گفتم ڪرم از خود درختہ!" نمیتوانستم حدس بزنم ڪیست و چہ میخواهد،ڪنجڪاو شدہ بودم! ڪاش پدرم هوس نمیڪرد مثل روزهاے قبل بے خبر دنبالم بیاید! صدایم زد:خانم آیہ نیازے! ایستادم! فامیلے ام را از ڪجا میدانست؟! اصلا چطور مدرسہ ام را پیدا ڪردہ بود؟! از من چہ میخواست؟! با شڪ بہ سمتش برگشتم،از ماشین پیادہ شد و ایستادہ بہ ماشینش تڪیہ داد. دستانش را داخل جیب هاے شلوار قهوہ اے تیرہ ے ڪتانش برد،پیراهن آبے نفتے اش تقریبا هم رنگ ماشینش بود. باد جلوے موهاے طلایے رنگش را بہ هم ریخت،جدے نگاهم ڪرد و گفت:میخوام ڪمڪت ڪنم۰۰۰! نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿ 🌸🍃 با شڪ نگاهش ڪردم. دو دل بودم! انگار ڪسے درونم میگفت توجهے نڪن و بہ خانہ برو ولے ڪسے دیگر میگفت ببین او ڪیست! ساڪت نگاهم میڪرد. نگاهے بہ اطرافم انداختم و چند قدم بہ طرفش برداشتم. بے حرڪت همانطور بہ ماشین تڪیہ دادہ بود،سرفہ اے ڪردم و در چهار پنج قدمے اش ایستادم. دوبارہ ڪولہ ام را روے شانہ ے راستم انداختم،خواستم چیزے بگویم ڪہ تڪیہ اش را از ماشین برداشت و یڪ قدم بہ من نزدیڪتر شد! نگاهش را بہ پایین چادرم انداخت و تا روے صورتم بالا آورد،لبخند زد:بدون چادر خوشگلترے! داشت طعنہ میزد ڪہ من را بدون حجاب هم دیدہ! بے توجہ بہ حرفش خونسرد گفتم:ڪمڪت این بود بگے چادر بهم میاد یا نہ؟! همانطور ڪہ روے برمیگردانم تا بروم ادامہ دادم:ممنون راضے بہ زحمت نبودم! یڪ قدم ڪہ برداشتم گفت:پس زبونم دارے! اون شب ڪہ اینطور قشنگ حرف نمیزدے! بند ڪولہ ام را از روے حرص محڪم فشار دادم،بدون اینڪہ برگردم گفتم:موقعیت با موقعیت فرق دارہ! چیزے نگفت،بہ سمتش برگشتم و نگاهم را بہ صورتش دوختم:احتیاط شرط اول عقلہ! سرش را ڪمے بالا گرفت و همانطور ڪہ مردمڪ هاے چشمانش را مے چرخاند گفت:اوهوم! احتیاط شرط اول عقلہ! مردمڪ هاے سبز تیرہ ے چشمانش از تقلا ایستادند! بہ چشمانم زل زد،لبخند مرموزے روے لبانش نقش بست و گفت:پس سعے ڪن همیشہ احتیاط ڪنے آیہ خانم! با شڪ نگاهش ڪردم،گفتم:تو ڪے اے؟! از ڪُج... نگذاشت حرفم تمام بشود،رو بہ رویم ایستاد،فاصلہ بینمان یڪم قدم هم نمیشد،ضربان قلبم بالا رفت؛خواستم ڪمے عقب بروم ڪہ باز از آن لبخندهاے عجیبش زد و گفت:چرا هول شدے؟! من ڪہ بیشتر از اینا بهت نزدیڪ بودم! دندان هایم را محڪم روے هم فشار دادم و گفتم:خفہ شو! زن میانسالے همانطور ڪہ از ڪنارمان عبور میڪرد،چپ چپ بہ من زل زد و زیر لب گفت:آخرالزمون شدہ!بے حیا اونم با چادر! نتوانستم تحمل ڪنم بلند گفتم:خانم محترم شما اگہ خیلے مسلمونے قضاوت نڪن! زن نگاهے بہ من انداخت و رفت! همیشہ متنفر بودم از اینڪہ ڪسے را قضاوت ڪنم یا قضاوت بشوم! نمیدانستم چہ اصرارے بود ڪہ اگر ما عقیدہ یمان پررنگتر است عالِمِ دَهریم و علم غیب داریم! خصوصا در حڪم دادن براے افراد! خودم بارها دختر و پسرهاے جوان را باهم دیدہ بودم،اگر مادرم همراهم بود حتما میگفت:نچ نچ! خجالتم نمیشڪن! و من مدام با خودم فڪر میڪردم مگر ما شناسنامہ و شجرہ نامہ ے این افراد را دیدہ ایم و خبر داریم چہ نسبتے باهم دارند! انگار تمام دختر و پسرهاے این شهر "دوست دختر" "دوست پسر" بودند! برادر و خواهرے یا نامزد و روابط فامیلے اے وجود نداشت تنها ما ڪہ قضاوت میڪردیم خانوادہ و فامیل داشتیم! پسر نگاهے بہ زن انداخت و رو بہ من گفت:خب نخورش! با حرص نفسم را بیرون دادم و گفتم:نمیخورمش خوشمزه به نظر نمیاد،دارے وقتمو تلف میڪنے! قصد ڪردم براے رفتن ڪہ سریع با حرص ڪولہ ام را گرفت و مرا بہ سمت خودش ڪشید. در چشمانش خون جمع شدہ بود! چشمانش برق میزد،برق خشم! ڪولہ ام را محڪم گرفت،در حالے ڪہ دندان هایش را از شدت حرص روے هم فشار میداد با صداے آرام و دورگہ تند تند گفت:سال آخریہ ڪہ دارے درس میخونے،رشتہ ت انسانیہ،قدت یڪ و شصت و سہ،بچہ ے یڪے موندہ بہ آخر خونہ تون،تو اون مغز ڪوچیڪت فقط آرزو دارے برے دانشگاہ چون فڪ میڪنے با این ڪار جلوے بابات وایسادے! ڪولہ ام را رها ڪرد و نفس عمیقے ڪشید،پوزخندے زد و ادامہ داد:از دوهفتہ پیش ڪہ اومدم خونہ تون درگیر اینے من ڪے ام و چے میخوام! میدونے دزد نیستم منم اینو میدونم بہ پلیس گزارش ندادید!الان دارے فڪر میڪنے این چیزا رو از ڪجا میدونم اما زیاد فڪ نڪن خانم ڪوچولو! سرفہ اے ڪرد و دستے بہ صورتش ڪشید،متعجب نگاهش ڪردم! سوال هایے ڪہ در مغزم بود بیشتر شد! خوب من را میشناخت! نہ تنها من را،خانوادہ ام را هم خوب میشناخت! در حالے ڪہ بہ سمت ماشینش میرفت گفت:بازے دوس دارے؟! سریع بہ سمتش رفتم و گفتم:چے؟! ڪنار در رانندہ ایستاد،دوبارہ چهرہ اش مثل قبل شد! لبخند ڪجے زد و بہ پشت سرم چشم دوخت،چشمانش هم میخندید! _من بازے دوس دارم،این شروعش! چشمانم را ریز ڪردم و سرم را برگرداندم،چشم دوختم بہ آن نقطہ اے ڪہ نگاہ میڪرد؛بدنم یخ زد! پدرم خشمگین بہ سمتمان مے دوید،میدانست پدرم مے آید! معطلم ڪردہ بود تا پدرم بیاید و من را با او ببیند! صداے باز و بستہ شدن در ماشینش آمد،آب دهانم را قورت دادم و بہ سمتش برگشتم. لبخندے زد و گفت:یڪ هیچ بہ نفع من! سپس با عجلہ رفت. صداے پدرم پردہ گوشم را لرزنداند:آیہ! نفس عمیقے ڪشیدم،نباید میترسیدم مگر بہ خودم شڪ داشتم؟! همہ چیز را میگفتم! ... نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت736 عشق دختر آمریکایی به دختر مسلمان آمریکایی : ایرانیان فکر نکنند که کاری که برادران و پدران و عموهایشان کردند ناچیز و کوچک است... https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
چهاردهم شهریور 1343، در شهر بسطام از توابع شاهرود دیده به جهان گشود. پدرش حسین و مادرش صغرا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا سطح (مقدمات) پرداخت. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. چهارم مرداد 1367، با سمت فرمانده دسته در تنگه چهار زیر اسلام آباد غرب توسط نیروهای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بر اثر اصابت گلوله به کمر و پا، شهید شد. پیکر وی را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند. از شما مصرانه مي خواهم كه راه شهيدان را ادامه دهيد كه اگر خداي ناكرده شانه از زير بار اين مسؤليت خالي كنيد فرداي قيامت شهيدان از شما بازخواست خواهند كرد. دعا كن اي مادر كه بر نگردم من شور شهادت هست در سرم اي مادر وسختي ديگر با همشهريان عزيزم مخصوصا جوانان غيور و دلاور و شهادت طلب كه از آنها مي خواهم راه شهيدان را ادامه داده و هميشه در صحنه انقلاب حضور د اشته باشيد و امام خود را تنها نگذاشته و براي طول عمر عزيزشان به درگاه خدا دعا كرده و از خدا بخواهيد كه تا ظهور مهدي موعود ايشان را براي ملت ما نگه دارد. انشاءالله. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
(مردان حماسة خونين) عمليات بدر بود، خط اول را شكسته بوديم و دشمن عصباني از اين موضوع، آتش سنگيني را بر سر ما مي‌ريخت. هر لحظه بر شهدا و مجروحين اضافه مي‌شد و كار بر ما خيلي سخت شده بود. در آن لحظه‌ها من ديدم كه هر كس مجروح مي‌شد، از ميدان كنار مي‌رفت تا حداقل به مداواي سطحي بپردازد و منتظر نيروهاي جديد مي‌ماند. در همان لحظه‌ها ناگهان گلوله تانكي خروشان نزديك محمد فرود آمد، به سرعت خود را رساندم. بدون شك مجروح شده بود و من خودم را آماده كرده بودم تا او را نزد ديگر بچه‌هاي مجروح ببرم. در كمال نا باوري او را ديدم كه لنگان لنگان با پاي مجروح و بادگيري كه از شدت خونريزي سرخ شده بود، باز به دفاع و مقابله ادامه داد. گفتم: به محمد، پايت مجروح شده! مثل هميشه لبخندي زد و گفت: چيز مهمي نيست؟! «به نقل از همرزم شهيد» https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ ا https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ ۚ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ ۖ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ» (به خاطر بیاور) هنگامى را که کافران براى تو نقشه مى کشیدند که تو را به زندان بیفکنند، یا به قتل برسانند، و یا (از مکّه) بیرون کنند. آنها توطئه مى کردند، و خداوند هم تدبیر مى کرد. و خدا بهترین تدبیرکنندگان است. (سوره مبارکه انفال/ آیه ۳۰) https://eitaa.com/piyroo
☀️شروع صبحی زیبا با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش السلام علیک یا محمد یا رســـول الله السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین السلام علیک یا علی موسـی الرضـا السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از 🌷 ♦️به نیت تعجیل در امر فرج ♦️سلامتی رهبرمون ♦️عاقبت بخیری همه ما ♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا https://eitaa.com/piyroo
از وسعت لبخنـدتان جـان می گیرد زنـدگی ، بگذارید لبخنـدتان حـال تمــام روزهای مرا خـــوب ڪند.... 🦋 https://eitaa.com/piyroo
ღـدا📖  یه روز رفتیم صبگاه سر مزار شهدای گمنام دستاش رو برد بالا زد رو سنگ قبر شهید‼️ گفتم چرا اینجوری میکنی، فردا شهید بشی میام اینجوری میزنم گفت باید از شهید این جوری حاجت بگیری 👌 رفتم سر قبرش کارم گره خورده بود دستام رو بردم بالا محکم زدم روسنگ قبرش گفتم حاجی کارم گیره یه کاری بکن..😔 شب تو خواب دیدمش اومد باهم می چرخیدیم. گفت راستی کارت چیشد؟ ( می دونستم شهید شده ها) گفتم حاجی کارم بد گره خورده .گفت کارت حله ایشالله ردیفه😉. اذان زد بیدار شدم. صبح ساعت 11 بود که یکی از بچه ها بهم زنگ زد گفت فلانی کارت ردیف شده.! اشک تو چشام جمع شد یاد حرف حاجی افتادم 😭 خاطره به نقل از دوست 🌹 مزار واقع در امامزاده محمد کرج https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا