eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.4هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
﴾﷽﴿ 💠 💠 ایستادم،چند لحظہ بعد با قدم هاے آرام بہ سمتش رفتم. نگاهے بہ پشت سرم انداختم،ڪسے نبود؛پس مرا ندید! نفسم را بیرون دادم و نزدیڪش رسیدم،اول بہ عڪسش چشم دوختم. لبخند معصومش انگار زندہ بود! چشمان قهوہ اے رنگش من را نگاہ میڪرد،ریش هاے مشڪے رنگش مرتب بود. عڪسش هم آرامم میڪرد! ڪنارش نشستم،مزارش مثل همیشہ شستہ شدہ و پر از گل بود. از بس محبوب بود این بشر! اما هیچڪس مثل من درڪش نڪرد! گلبرگ ها را از روے اسمش ڪنار زدم،دستم را آرام روے اسم و فامیلش ڪشیدم. نامش را براے پسرم زمزمہ ڪردم تا یاد بگیرد:❤️شهید هادے عسگری❤️ قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمم چڪید،دوبارہ نامش را نوازش ڪردم؛زیر لب گفتم:سلام مَحرَم ترینم.... نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿ 💠 💠 دستم را ڪنار پسوند اسمش متوقف میڪنم ❤️شهید❤️ لایقش بود. اگر خدا او را براے وصال خودش انتخاب نمیڪرد جاے تعجب داشت. یاد آخرین جملہ اش مے افتم:"ڪار خوبہ خدا دُرس ڪنہ،بندہ هاش چے ڪارہ ان؟!" چقدر متواضع بود! چند لحظہ سُست میشوم با درماندگے زمزمہ میڪنم:ڪاش بودے....ڪاش نمیرفتے.... و در دل با خودم میگویم اگر مے ماند خیلے چیزها فرق میڪرد! چشمانم را مے بندم و دوبارہ بہ شش سال قبل برمیگردم... جلوے آینہ ایستادہ بودم و آرام موهایم را شانہ میڪردم،ساعت هفت صبح بود. تصمیم گرفتہ بودم بہ مدرسہ بازگردم. شیفت مدرسہ ام‌ چرخشے بود،یڪ هفتہ صبحے و یڪ هفتہ بعدازظهرے. در ذهنم یڪ نقشہ ے تمیز ڪشیدہ بودم هم براے مدرسہ رفتن بدون دعوا هم پسرِ عسگرے! شانہ را آرام روے موهایم میڪشیدم و میخندیدم. پسرِ بیچارہ! براے چہ خیالاتے قرار است خانہ ے ما بیاید و من قرار است چہ ڪارها ڪنم! شانہ را روے میز عسلے گذاشتم،ڪِش مدل پاپیونے صورتے رنگم را برداشتم و مشغول بستن موهایم شدم. در آینہ خودم را نگاہ ڪردم،رنگ و رویم برگشتہ بود! باید این سہ روز خانہ نشینے و درست تغذیہ نڪردن را جبران میڪردم! از طرفے تلاشم براے ڪنڪور بیشتر شدہ بود‌. موهایم را ڪہ بستم سریع مانتو و شلوار مدرسہ ام را تن ڪردم و از اتاق خارج شدم. همانطور ڪہ بہ سمت آشپزخانہ قدم برمیداشتم پر انرژے و بلند گفتم:سلام! وارد آشپزخانہ شدم. پدر و مادرم و نورا با تعجب بہ هم‌ نگاہ میڪردند،جا خوردہ بودند چطور من از لاڪ خودم در آمدہ ام! دم اسبے موهایم روے شانہ ے راستم افتاد. تنها یاسین بدون توجہ مشغول خوردن لقمہ ے بزرگش بود. با لبخند ڪنار یاسین نشستم. مادرم با نگرانے بہ لباسے ڪہ تنم بود نگاہ ڪرد. در حالے ڪہ دستم را میان موهاے یاسین میبردم گفتم:آروم بخور فسقل،خفہ میشے! بدون اینڪہ نگاهم ڪند با دهان پُر گفت:نع! موهایش را بہ هم ریختم و گفتم:بع! زبون بع بعے حرف میزنے! تعجب مادرم و نورا بیشتر شد. زیر نگاہ هاے متعجب شان،ڪارد را برداشتم و روے ڪرہ ڪشیدم. تڪہ اے نان برداشتم و مشغول مالیدن ڪرہ رویش شدم. پدرم سرفہ اے ڪرد و گفت:ڪجا بہ سلامتے؟! بدون اینڪہ نگاهم را از نان بگیرم گفتم:مدرسہ! پدرم جدے گفت:سہ روز پیش باهات اتمام حجت ڪردم! همانطور ڪہ لقمہ را نزدیڪ دهانم را میبردم گفتم:دارید میگید سہ روز پیش! گاز ڪوچڪے از لقمہ ام زدم و ادامہ دادم:اجازہ زن دست شوهرشہ! پدرم با چشم هاے گرد شدہ نگاهم ڪرد. قبل از اینڪہ چیزے بپرسند گفتم:مگہ قرار نیس پسر عسگرے بیاد خواستگارے؟! نورا با شڪ نگاهم ڪرد و گفت:لابد جواب توام مثبتہ؟! لقمہ ام را ڪامل خوردم و پاسخ دادم:وقتے بابا انتخابش ڪردہ و نظرش مثبتہ یعنے پسر خوبیہ! با دیدن چهرہ ے پدر و مادرم و نورا احساس ڪردم ڪم ماندہ شاخ دربیاورند. بہ زور جلوے خندہ ام را گرفتہ بودم. همانطور ڪہ از روے صندلے بلند میشدم گفتم:شاید اون یعنے منظورم پسر عسگریہ.... پدرم نگذاشت ادامہ بدهم،گفت:هادے! اسمش هادیہ! در دل گفتم"هدایتش میڪنم،قشنگ معنے اسمشو میارم جلوے چشاش!" با شرم ساختگے گفتم:همون...آقا هادے! مگہ تحصیل ڪردہ نیس؟! فڪ نڪنم با درس خوندن منم مخالف باشہ! پدرم نگاهے بہ مادرم انداخت و گفت:حالا بیان اون با خودتونہ! لبخند شیطنت آمیزے روے لب هایم نقش بست،بہ سمت یخچال چرخیدم و درش را باز ڪردم. نگاهے بہ طبقاتش انداختم و پاڪت شیر را برداشتم. صداے پچ پچ هاے مادرم مے آمد. بدون توجہ در ڪابینت را باز ڪردم و لیوانے برداشتم،در حالے ڪہ داخل لیوان شیر میریختم گفتم:پس من اجازہ دارم برم مدرسہ بابا جون؟! پدرم خرمایے در دهانش گذاشت و گفت:فعلا برو! سپس ادامہ داد:حالا دارے دُرس میشے! همیشہ همینطور حرف گوش ڪن باش! پوزخندے زدم و آرام گفتم:یعنے لال و تو سرے خور باش! ... نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌸 در یک خانواده مذهبی و روحانی در شهر مقدس نجف اشرف به دنیا امد . پدر ایشان مرحوم حضرت ایت الله شیخ علی اکبر تنکابنی تسخیری که بیش از هشتاد سال در کسوت لباس روحانیت در خدمت تبلیغ مذهب اهل بیت عصمت و طهارت در شهر رامسر و اطراف آن مشغول بود , مادر شهید تسخیری علویه امامی که از سادات معروف ( امام جمعه) اصفهان بود . شهید تسخیری همواره عاشق خدمت و جهاد بود نامبرده در حادثه اهانت به مراجع و روحانیت در نجف اشرف در زمان به حکومت رسیدن بعثیها به دفاع از روحانیت مظلوم پرداخت و متحمل ازار و اذیت و شکنجه شد و همیشه مورد غضب بعثیهای بود . نامبرده در سال 1349هجری شمسی توسط حکومت مستبد بعث فاسد دستگیر و پس از چند ماه تحمل زندان و شکنجه از عراق اخراج و به ایران تبعید و ساکن شهر مقدس قم شد . شهید تسخیری قبل از نقلاب مغازه خیاطی داشت ( تا کنون این معازه توسط فرزند و دوستان اداره می شود) که محل رفت و آمد خیلی از جوانان انقلابی بود و همیشه با بعضی از جوانان دانشگاهی که بعضا افکار التقاطی یا کمونیستی داشتند بحث و گفتگو می نمود که در خیلی از آنها تاثیر مثبت و خوبی داشت زیرا اکثر جوانان به اخلاق و منش آن شهید عزیز اعتقاد و ایمان داشتند و به همین دلیل خیلی از جوانان به او علاقه خاصی داشتند .در روزهای اول انقلاب خانه و مغازه خیاطی او محل تجمع انقلابیون بود و در شبها یی که تکبیر در پشت بامها منازل نوعی مبارزه علیه رزیم ستم شاهی بود پشت بام خانه او یکی از مراکز مهم و پر جمعیت تجمع جوانان جهت نکبیر گفتن بود . پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) ایشان علاوه بر کار در مغازه خیاطی در بعضی از ارگانهای انقلابی به طور داوطلبانه خدمت نمود .با شروع جنگ تحمیلی کار و فعالیت خود در مغازه خیاطی را رها نمود و به کمک رزمندگان اسلام در جبهه ها شتافت , عمده فعالیتهای او کمک رسانی به رزمندگان عراقی که در کنار سپاه و بسیج جان بر کف در جبهه ها می جنگیدن ، و یکی از مسئولین پادگان رزمندگان شهید غیور اصلی در اهواز بود.شهید تسخیری بالاخره به ارزوی خود رسید و در عملیات طریق القدس (فتح بستان) در کنار پل معروف شهر بستان بر اثر اصابت ترکش گلوله تانگ در تاریخ 9/9/1360 و در سن 35 سالگی به شهادت رسید و به لقای معشوق خود شتافت . موضوع مهمی که باید در اینجا گفته شود این است ؛ شهید تسخیری همیشه جهت سر زدن به همسر و سه فرزندش و پدر و مادر محترم و سایر دوستان چند روزی به شهر مقدس قم می آمد و پس از چند روز دید و بازدید و تامین ما یحتاج اولیه خانواده دوباره عازم جبهه ها می شد . اما در اخرین بار که قصد داشت عازم جبهه شود  اکثر اعضای خانواده و خصوصا پدر و مادر از او خواستند صبر کند زیرا تا جند روزی دیگر صاحب فرزند چهارم می شد و بعد از به نیا امدن فرزند چهارم آن شهید عازم جبهه شود . اما آن شهید مثل اینکه خبر داشت عملیات مهم در راه است و حضور او در عملیات و در جبهه ها بسیار ضروری بود لذا با خواهش و التماس از خانواده محترم و پدر و مادر اجازه گرفت تا به جبهه ها بازگردد تا این فرصت طلائی لقاء الله !! را از دست ندهد . البته چند روز بعد از شهادت ان شهید عزیز فرزند چهارم او که دختری معصوم به دنیا امد تا هم آن شهید (به ظاهر ) و هم آن دختر بی گناه از دیدن هم محروم شوند . محل دفن آن شهید عزیز گلزار قبلی شهدای انقلاب اسلامی قم معروف به مقبره شیخان نزدیک حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه (س) و همچنین محل دفن پدر و مادر آن شهید صحن حرم حضرن معصومه (س) مقبره شهید مفتح می باشد . https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ ا https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️شروع صبحی زیبا با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش السلام علیک یا محمد یا رســـول الله السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین السلام علیک یا علی موسـی الرضـا السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از 🌷 ♦️به نیت تعجیل در امر فرج ♦️سلامتی رهبرمون ♦️عاقبت بخیری همه ما ♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا https://eitaa.com/piyroo
فعالیت امروز کانال، متبرک به نام شهید‌مدافع‌حرم 🌿 تاریخ‌تولـد: ١٣٧١/۵/٢۴ تاریخ‌شہادت: ١٣٩۶/٨/٢٧ وضعیت‌تاهل‌:مجرد محݪ‌شہادٺ: سوریہ_البوکماݪ مزاڔ: گلزار شهدای شهید آباد دزفوݪ https://eitaa.com/piyroo
شهید همیشه چهره خندان داشت و وقتی ناراحت میشد اصلا به رو نمیاورد. همیشه نمازش رو اول وقت میخواند و بعد نماز صبح زیارت عاشورا میخواند. عاشق رهبر بود،هر چند وقت یکبار از کار چندعکس زیبا از رهبر میاورد وبه خانواده میداد. خیلی خانواده دوست بود همیشه همه خواهر برادرها رو جمع و هماهنگ میکرد وبیرون میبرد همیشه به فقرا وهر کی میامد در خونه کمک میکرد و میگفت نباید دست خالی بره چون به یه امیدی اومده در خانه. اصلا از دروغ خوشش نمیومد وتو جایی که صحبت از کسی وغیبت بود یا میرفت بیرون یا تذکر میداد. ۱۵بهمن۶۳ : #۲تیر۹۳ : کردستان، کامیاران، https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
▫️ فرمانده ای داشت به نام ▫️میگفت اون موقعی که داشتیم میرفتیم پای کار برای عملیات من رفتم پشت تویوتا و حاج حسین هم رفت پشت فرمون.. به من گفت سید ابراهیم بیا جلو! گفتم بابا چندتا بزرگتر اونجاهستن من خوب نیست بیام جلو.. قبول نکرد و گفت بهت میگم بیا جلو! گفت منم رفتم جلو و از بزرگترا هم عذرخواهی کردم..☝️ ▫️از این جا به بعد این داستانی که میخوام بگم رو برای مصطفی گفت و مصطفی هم برای من تعریف کرد..❗️ ▫️ گفتش شهید بادپا میگفتش که من از قدیم که با حاج قاسم سلیمانی و شهید یوسف الهی (فرمانده لشگر کرمان، اون عارفی که الان رو کنارش در کرمان دفن کردن) میگفت منو یک بار زمان جنگ بابت موردی تنبیهم کرد و بهم گفت میری سر کانال فلان جا بشین تحرکات دشمن رو یک ماه مینویسی و میاری! میگفت دوسه روز اول رو دقیق مینوشتم که دشمن چه تحرکات مثلا تدارکاتی و لجستیکی و نظامی داره.. ولی یه موقع هایی هم ازخستگی زیاد خواب میموندم و نمیرفتم و از رو شیطونی همون قبلی هارو مینوشتم و پاکنویس میکردم! خلاصه سرماه که شد رفتم به نشون دادم گفتم که گزارشمو آوردم! 😊 اونم ی نگاهی به نوشته هام کرد و گفت شما این صفحات رو خواب موندی و نرفتی ولی نوشتیش..❗️آقا منو میگی.. دیدم دقیق زده توو خال! بعد بهم گفت که به خاطر این کارت شهید نمیشی برو! 😔 میگفت تا الآن که الآنه حسرت شهادت، با این همه عملیات وسابقه به دلم مونده! جنگ تموم شد و بعد از سالها اومدیم سوریه و این عملیات و اون عملیات بازم خبری نشد! 😢 میگفت اخیرا خواب شهید یوسف الهی رو دیدم که بهم اجازه شهادت دادو گفت توو این عملیات توهم میای نگران نباش! اینا همه رو داره توو ماشین به مصطفی میگه! میگفت حواستون خیلی جمع باشه که شهدا نظاره گر تمام اعمال ما هستن! 💔 شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده🌹 شهید مدافع حرم حاج حسین بادپا🌹 https://eitaa.com/piyroo
🔰امام خامنه ای شهید رجایی و شهید باهنر انصافا و حقا، الگوی دوچهره ی انقلابی مومن و خالص بودند وزندگی وشهادتشان،درس آموز بود. 📎سالروزشهادت شهیدرجایی وشهیدباهنرگرامۍباد🌷 https://eitaa.com/piyroo
💖مرتضی می گفت : من به جايی برسم كه خـدا من را با انگشتش نشان دهـد و بگويد اين مرتضی را كه می‌بينيد عاشقش شده و خون بَهايش را با شهادت دادم . ⚡️من هم شوخی می كردم و می گفتم بنشين تا خدا عاشقت شود. می گفت فاطمه! آخر می‌بينی خدا چه جور عاشقم می شود. 🔹من از مرتضی دعای نديدم می گفتم : تو خودت را برای خدا می گيری . می گفت : بله اين قشنگ است كه خدا بگويد از تو خوشم آمده، بيا پيش خودم. 🔸ان شاءالله به جايی برسيم كه خدا بيايد سراغمان، چنان دلبری كنيم كه خدا بگويد اين برای من است . 🗯راوی: همسر شهید فرمانده نابغه سپاه قدس 🌷 https://eitaa.com/piyroo
تمام دارایی ما بسیجی ها همین شهدا هستند شهیدانی چون باکری بزرگ مردان صحنه جنگ عرفایی از جنس جان دلتنگ توام ای شهید انظر الینا 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا