افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
تقدیری که #هادی را مدافع حرم #امام_هادی(ع) کرد🕊 تقدیر هادی این بود که در عراق مدافع حرم امامین عسکر
#چطورشهیدبشیم⁉️
️🌳ویژگی های #شهید هادی ذوالفقاری
۱- همیشه #دائم_الوضو بود.
۲- #مداحی میکرد.
۳- ذکر📿 میگفت.
۴- عاشق #امام_حسین(علیه السلام) و گریه😭 برای ایشان بود.
۵- #اخلاص او زنبان زد رفقا بود.
۶- اگر کسی از او #تعریف میکرد، خیلی بدش می آمد.
۷- وقتی که شخصی از زحمات او تشکر میکرد، میگفت: #خرمشهر را خدا آزاد کرد! یعنی ما کاری نکردیم☺️ همه کاره #خداست وهمه ی کارها برای خداست.
۸- انرژی اش را وقف #هیئت و کار فرهنگی کرده بود.
۹- روی صورتش چفیه می انداخت و میگفت: اگر به #نامحرم نگاه کنیم راه #شهادت بسته میشود.
۱۰- خیلی دوست🌸 داشت از حرم #حضرت_زینب(علیهاالسلام) دفاع کند و میگفت: نباید بگذاریم #حرم عمه ی سادات دست تروریست ها👹 بیفتد
۱۱- هیچ وقت از #اتفاقات نگران کننده حرف نمیزد. آرامش😌 درکلامش جاری بود
۱۲-نمیگذاشت❌ کسی از دستش ناراحت شود اگر دلخوری پیش می آمد، #سریعا از دل💗طرف در می آورد. هیچ وقت دوست🥀 نداشت کسی با دلخوری از او جدا شود
#شهید_هادی_ذوالفقاری🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌷 #شهید_سید_احمد_پلارک را
#غسیل_الملائکه_لقب_داده_اند
💐 همان شهیدی است که مزار عطرآگینش مورد توجه بسیاری از افراد بوده و زیارتگاه مراجعه کنندگان به گلزار شهدای تهران شده است. نام اصلی این شهید بزرگوار «منوچهر پلارک» است که نزد بیشتر افراد به «سید احمد پلارک» شهرت دارد.
🌹پیکر پاک #شهید_پلارک در بهشت زهرای تهران (قطعه 26، ردیف 32، شماره 22) به خاک سپرده شده است، اما نکته قابل توجه در باره این شهید که آن را از سایر شهدا متمایز می کند،
بوی گلابی است که از مزار مطهرش به مشام می رسد. همچنین سنگ قبر این شهید همواره نمناک است، طوری که اگر سنگ قبر وی را خشک کنیم، از سمت دیگر خیس و از گلاب سرشار خواهد شد. به همین دلیل او را «شهید عطریِ قطعه 26» لقب داده اند. می گویند شهید پلارک مثل یکی از سربازان پیامبر (ص) در صدر اسلام، «غسیل الملائکه» بوده است. «غسیل الملائکه» به کسی می گویند که ملائکه غسلش داده باشند و به همین علت مزار او همیشه خوشبو و عطرآگین است.😊
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#خاطرات_شهدا
خیلی وقت بود نرفته بود مرخصی . پدرش آمده بود جبهه دیدنش !
خیلی کار داشت ، برا همین هر جا می رفت پدرش را هم با خودش می برد .
از منطقه بر می گشتیم ، آمد نشست عقب و گفت ،
تا وقت هست یه کم با باباجون درد و دل کنم ، منو هم فرستاد جلو پیش راننده ، اصلأ نمی خواست پدرش بفهمد که او فرمانده است....
سردار
#شهیدابراهیم_جعفرزاده
📕 سایت نوید شاهد
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
14.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #حمایت_از_خیانت
📝 حمایت و دخالت آمریکا از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا طرح براندازی جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۸۸
🗓 انتشار به مناسبت کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد و سرنگونی دولت مصدق
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
Part05_خدای خوب ابراهیم.mp3
13.17M
📚کتاب صوتی
#خدای_خوب_ابراهیم🍃
✨"۱۷۸ خاطره درباره ویژگی های قرآنی شهید ابراهیم هادی"
🍃قسمت 5⃣
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
شهیدمدافع حرم
#علی_زاده_اکبر🌹
تولد ۵۵/۳/۴کاشمر
شهادت ۹۲/۵/۲۸سوریه💔
گلزارشهدای امامزاده سیدحمزه کاشمر🌹
یادگاران
#فاطمه ۸ساله
#مهدی ۱۳ساله
عضو گروه تفحص
پرانرژی،مخلص،اهل کار،دغدغه مندوعاشق کاربرای شهدا😊
💢خاطره از دوست و هم محله شهید #علی_زاده_اکبر :
🍃یادم میاد یک سالی ثبت نام حج عمره کرده بودم با #شهید_زاده_اکبر
در میون گذاشتم که اگه خدا خواست با هم مشرف بشیم؛😍گذشت.بعد از مدتی علی اقا رو دیدم .
گفتم:چیکار کردی ؟؟ثبت نام کردی؟؟
گفت:جات خالی من رفتمو برگشتم گفتم: چجوری تعریف کرد
به ماموریتی به جنوب داشته ودر اونجا به چندتا از بچه های #محروم #قرآن اموزش میداده وکار فرهنگی میکرده.👌
ودر پایان ماموریت به بچه های که چند جزء #قرآن رو حفظ کرده بودن
جوائز نفیس از پولی که برا این سفر کنار گذاشته بوده؛هدیه میداده که بدرستی ثواب این کارش از چند تا حج بیشتر بود.وتازه چقدر هم از کرده خودش خشنود بود.😊
خدایش رحمت کند وبهشت گوارای وجودش.💔
#سبک_زندگی_شهدا❣
#هدیه_به_شـــهدا_صــــلوات
#سالروز_شهادت 🕊
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#شهید_مدافع_حرم_محسن_حیدری🌺
#روحیه_ی_شهید 🌺🌿🕊
از تهران تا سوریه برای دوستانش فرازهایی از خطبه جهاد نهج البلاغه را میخواند. قرآن تلاوت میکرد، گاهی ذکر میگفت، شعر و مداحی زمزمه می کرد:
... سائل بی دست و پایم آقا پناهم میدهی ... شهید گمنام سلام😔
#شوخ_طبعی_شهید 🌺🌿🕊
خیلی شوخ طبع بود. بعضی از حرفهای جدی را هم به شوخی میزد. نشاط مجلس بود طوری که وقتی نبود جای خالی اش حس می شد. با این حال اهل لغو نبود. شوخی هایش هم حساب شده بود. 👌
#شجاعت_شهید 🕊🌺🌿
برا حمایت از دین جانش را میداد. نترس و شجاع بود. جایی رد پایی از افراطی گری مذهبی دیده، و تمام قد کمر به روشن گری بسته بود. در دفاع از ولایت فقیه حتی از آبرویش مایه گذاشت. ☝️
شبی به شدت تهدیدش کردند، رفقای محسن نگران بودند مبادا آسیبی ببیند، توصیه کردند کردند تنها رفت وآمد نکند ولی در جواب با همان لحن همیشگی گفته بود: «آدم یک بار بیشتر نمی میرد، من تا خدا را دارم از کسی ترسی ندارم» و با شجاعت تنها در مسیر تردد کرد.💔
#سالروز_شهادت 🕊
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#احادیث_عزای_حسینی
🏴 امام صادق (ع) فرمودند:
هرکس که چشمش در راه ما گریان شود، بخاطر خونی که از ما ریخته شده است، یا حقی که از ما گرفته اند، یا ابرویی که از ما یا یکی از شیعیان ما برده و هتک حرمت کرده اند، خدای متعال به همین سبب، او را در بهشت جاودان، برای ابد جای میدهد.💔
#آماده_شویم_برای_ورود_به_ماه_محرم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سیزدهم
💠 دیگر رمق از قدمهایم رفته بود، بدنم هر لحظه سُستتر میشد و او میدید نگاهم دزدانه به طرف در میدود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد. از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده که با دست دیگرش شانهام را گرفت تا زمین نخورم.
بدن لختم را به سمت ساختمان میکشید و حتی دیدن این حال خرابم رؤیای فتح #سوریه را از یادش نمیبرد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید :«البته ولید اینجا رو فقط بهخاطر آب و هواش انتخاب نکرده! اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده #دمشق درعا مسلط میشیم، هم جاده دمشق امان، هم جاده دمشق بیروت! کل دمشق و کاخ ریاست جمهوری و فرودگاه نظامی دمشق هم میره زیر آتیش ما و نفس حکومت رو میگیریم!»
💠 دیگر از درد و ضعف به سختی نفس میکشیدم و او به اشکهایم شک کرده و میخواست زیر پای اعتقاداتم را بکشد که با نیشخندی دلم را محک زد :«از اینجا با یه خمپاره میشه #زینبیه رو زد! اونوقت قیافه #ایران و #حزب_الله دیدنیه!»
حالا می فهمیدم شبی که در #تهران به بهانه مبارزه با دیکتاتوری با بنزین بازی میکرد، در ذهنش چه آتشی بوده که مردم سوریه هنوز در تظاهرات و او در خیال خمپاره بود.
💠 به در ساختمان رسیدیم، با لگدی در فلزی را باز کرد و میدید شنیدن نام #زینبیه دوباره دلم را زیر و رو کرده که مستانه خندید و #شیعه را به تمسخر گرفت :«چرا راه دور بریم؟ شیعهها تو همین شهر سُنینشین داریا هم یه حرم دارن، اونو میکوبیم!»
نمیفهمیدم از کدام #حرم حرف میزند، دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمیشنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف میلرزید.
💠 وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمیدانستم این اتاق زندان انفرادی من خواهد بود که از همان لحظه #داریا بهشت سعد و جهنم من شد.
تمام درها را به رویم قفل کرد، میترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را گرفت و روی اینهمه خشونت، پوششی از #عشق کشید :«نازنین من هر کاری میکنم برای مراقبت از تو میکنم! اینجا بهزودی #جنگ میشه، من نمیخوام تو این جنگ به تو صدمهای بخوره، پس به من اعتماد کن!»
💠 طعم عشقش را قبلاً چشیده و میدیدم از آن عشق جز آتشی باقی نمانده که بیرحمانه دلم را میسوزاند. دیگر برای من هم جز تنفر و وحشت هیچ حسی نمانده و فقط از ترس، تسلیم وحشیگریاش شده بودم که میدانستم دست از پا خطا کنم مثل مصطفی مرا هم خواهد کشت.
شش ماه زندانی این خانه شدم و بدون خبر از دنیا، تنها سعد را میدیدم و حرفی برای گفتن نمانده بود که او فقط از نقشه جنگ میگفت و من از غصه در این #غربت ذره ذره آب میشدم.
💠 اجازه نمیداد حتی با همراهیاش از خانه خارج شوم، تماشای مناظر سبز داریا فقط با حضور خودش در کنار پنجره ممکن بود و بیشتر شبیه #کنیزش بودم که مرا تنها برای خود میطلبید و حتی اگر با نگاهم شکایت میکردم دیوانهوار با هر چه به دستش میرسید، تنبیهم میکرد مبادا با سردی چشمانم کامش را تلخ کنم.
داریا هر جمعه ضد حکومت اسد تظاهرات میشد، سعد تا نیمهشب به خانه برنمیگشت و غربت و تنهایی این خانه قاتل جانم شده بود که هر جمعه تا شب با تمام در و پنجرهها میجنگیدم بلکه راه فراری پیدا کنم و آخر حریف آهن و میلههای مفتولی نمیشدم که دوباره در گرداب گریه فرو میرفتم.
💠 دلم دامن مادرم را میخواست، صبوری پدر و مهربانی بیمنت برادرم که همیشه حمایتم میکردند و خبر نداشتند زینبشان هزاران کیلومتر دورتر در چه بلایی دست و پا میزند و من هم خبر نداشتم سعد برایم چه خوابی دیده که آخرین جمعه پریشان به خانه برگشت.
اولین باران پاییز خیسش کرده و بیش از سرما ترسی تنش را لرزانده بود که در کاناپه فرو رفت و با لحنی گرفته صدایم زد :«نازنین!» با قدمهایی کوتاه به سمتش رفتم و مثل تمام این شبها تمایلی به همنشینیاش نداشتم که سرپا ایستادم و بیهیچ حرفی نگاهش کردم.
💠 موهای مشکیاش از بارش باران به هم ریخته بود، خطوط پیشانی بلندش همه در هم رفته و تنها یک جمله گفت :«باید از این خونه بریم!»
برای من که اسیرش بودم، چه فرقی میکرد در کدام زندان باشم که بیتفاوت به سمت اتاق چرخیدم و او هنوز حرفش تمام نشده بود که با جمله بعدی خانه را روی سرم خراب کرد :«البته تنها باید بری، من میرم #ترکیه!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo