eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35.1هزار عکس
16.4هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کشف پیکر مطهر یک شهید در جزیره مجنون ⏰پنج شنبه 30 اردیبهشت 1400 💠گروههای تفحص شهدا موفق شدند در روز پنج شنبه پیکر مطهر یک شهید دوران دفاع مقدس را در جزیره مجنون کشف نمایند 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 لعنت به من کاش فضولی نکرده بودم. کاش همین جا بمونه و با خانم سهیلی همکار بشه. ولی بمونه. خزیدم زیر پتو و اشکم شروع کرد به ریختن.مغزم کار نمی کرد. نمی دونستم چه جوری باید بهش حالی کنم که دوستش دارم. بعد از کلی فکر کردن به هیچ نتیجه ای نرسیدم. اصلا هیچ تصوری نداشتم که چطور می تونم بهش حالی کنم که دوستش دارم.شب سر میز شام ماکان ماجرای ارشیا رو به بابا هم گفت. تمام وجودم گوش شده بود تا چیز بیشتری دست گیرم بشه. _ خلاصه احتمالا اول مهر میره. _واقعا لیاقتشو داره. ماکان سری تکون داد و گفت: _ نمی تونم انکار کنم اگه بره کار شرکت خیلی افت میکنه. مامان گفت: _پس بگو مهرناز گفت داره یه فکرائی برای ارشیا میکنه واسه همینه می خواد قبل رفتنش خیالش راحت بشه. لقمه پرید تو گلوم و افتادم به سرفه. بابا لیوان آب و داد دستم و گفتچکار میکنی اروم بدبختی آب و خوردم. با وحشت به مامان زل زده بودم تا ببینم چه خاکی داره تو سرم میشه.مامان سس ریخت روی سالادش و گفت: _مهرناز می ترسه بخاطر اخلاقای خاصی که ارشیا داره بره یه زنی بگیره که اصلا با اونا جور در نیاد برای همین می خواد خیالش از بابت ارشیا راحت بشه بعد بفرستش شهر غربت. خدایا حالا چکار کنم؟ماکان برای خودش آب ریخت و گفت: _فکر نکنم ارشیا زیر بار بره. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 امیدوار به دهن ماکان چشم دوختم. برای چی؟ _اون الان تمام فکرش دنبال درسته. خودش که می گفت هنوز زوده _وا دیگه چه می خواد شغل که داره تحصیلاتم داره. پولم که داشته باشی همه جا میشه خونه پیدا کرد. داشتم ضعف می کردم: _مامان تو رو خدا می خوای زن بگیری برای پسر خودت بگیر. مامان با تعجب نگام کرد. _مگه ماکان چیزی گفته؟ تازه فهمیدم فکرمو بلند گفتم. ماکان و بابا هم با تعجب نگام کردن. اب دهنم و قورت دادم و گفتم: _یعنی منظورم اینه ماکانم تمام این شرایط و داره ...خوب برای اون چرا نمی گیرین. ماکان خندید و گفت: _نه بابا برا منم زوده . ولی مامان با لحن خاصی گفت: _نه هیچم زود نیست. راست میگه ترنج قاشقشو گذاشت تو بشقابش و گفت: _من هر وقت زن خواستم خودم میگم. ارشیام دقیقا همینو گفت. تازه من خودم به شوخی خانم سهیلی و بش پیشنهاد دادم چون تمام معیارای ارشیا رو داره. ولی اون گفت اصلا فعلا به ازدواج فکر نمیکنه. دلم می خواست ماکان و خفه کنم.خیلی مورد خوبیه برو خودت بگیرش چکار به ارشیا داری. اه 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ولی مامان باز گفت: _فکر نکنم مهرناز بذاره ارشیا قصر در بره. براش فکرائی داره. لقمه توی گلوم مونده بود و با بغض قاطی شده بود. می دونستم اگه یک ثانیه دیگه بمونم حتما اشکم سرازیر میشه. تازگیا چرا اینجوری شده بودم. خدایا من همون ترنج بی خیال و شیطونم.چه بلایی سرم اومده. بلند شدم که مامان گفت: _چرا نخوردی؟ _سیر شدم. _ولی تو که چیزی نخوردی به بشقابم نگاه کردم شاید دو یا سه قاشق خورده بودم. پس چرا اینقدر احساس سیری می کردم. _نمی تونم بخورم سیرم. و دیگه فرصت سوال کردن به مامان و ندادم و دویدم توی اتاقم. تا صبح با خودم هزار جور کلنجار رفتم ولی بازم راه به جایی نبردم. از دست خودم لجم گرفته بود. دور و برم پر بود از دوستایی که صد تا ماجرا نمونه من داشتن و هر روز با اشک و زاری واسه بقیه تعریف می کردن ولی اینقدر حرفاشون برای من بی اهمیت بود که یک بارم به خودم زحمت ندادم ببینم آخر عاقبتشون چی شده و چه گلی به سرشون گرفتن. نزدیک صبح دیگه تقریبا بی هوش شدم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️ 🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲التماس دعای فرج 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلتنگ شهادت