eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️ 🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲التماس دعای فرج 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 سلام بر تو ای مولایی که دستگیر درماندگانی. بشتاب ای پناه عالم که زمین و زمان درمانده شده! 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
🍃پروردگارا آرزو دارم که در راه تو ودر راه انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام عزیزمان، بت شکن قرن مان پاکترین خودمان بی باکترین رهبرمان جان سپارم وبه واقعی برسم 🕊 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿وظیفه ی حراست و از به دوش ماست و این انقلاب هم به برکت این و حمایت و پشتیبانی این ملت شکل گرفته. 🌿انشاءالله با پشتیبانی مردم و بتوانیم انقلاب را به صاحب اصلی‌اش برسانیم. 🌿دعا کنیم که ما هم تو جمع (عج) باشیم. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
♨️دنیآ غفلتـــــ هاستــ هر ڪه بیشتر دچـار شود زودتر ، غرق مےشـود....!! چقدر ، دنیآ را جدے گرفته‌ایم! مـآ مسافرهـایی ڪه ماندن یـا رفتن مان هم دستـــــ خودمان !! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
از‌صدام‌پرسیدند:چرا‌بعـد‌از‌ڪشتن‌سید محمد‌باقـر‌صدر،‌خواهرش‌بنت‌الھدے‌را ڪشتے؟گفتھ‌:من‌اشتباھ‌یزید‌را‌تڪرار نمےڪنم . . . 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
حماسه آزادسازی خرمشهر 3 خرداد 1361 ‹‹ خرمشهر را خدا آزاد کرد ››‌ امام خمینی (ره) روز سوم خرداد 1361 یکی از بارزترین جلوه‌های نصرالهی و یکی از مهمترین و زیباترین روزهای انقلاب اسلامی ایران می‌باشد. در این روز شهر مقاوم خیز خرمشهر که پس از 35 روز پایداری و مقاومت در 4 آبان 1359 به اشغال دشمن در آمده بود، پس از 578 روز (19 ماه) ، بار دیگر توسط رزمندگان اسلام فتح شد و پرچم اسلام بر فراز مسجد جامع و پل تخریب شده خرمشهر به اهتزاز در آمد خبر آزادسازی خرمشهر به سرعت همه ملت مسلمان ایران را غرق شادی و سرور کرد و مردم ایران با حضور در مساجد نماز شکر به جای آورده و ندای ا... اکبر سردادند. عملیات بیت‌المقدس در دهم اردیبهشت 1361 آغاز شد و در چهار مرحله عملیات نهایتا در سوم خرداد 1361 به آزادسازی خرمشهر انجامید و تلفات زیادی به دشمن بعثی وارد آمد. همچنین این پیروزی بزرگ آمریکا و سایر قدرتها را سخت به وحشت انداخت و آنان که از پیروزی نهایی ایران اسلامی سخت بیمناک بودند، به تجهیز و تقویت بیش از پیش رژیم صدام پرداختند. نتایج نظامی به دست آمده از عملیات بیت‌المقدس: ـ آزاد سازی 5400 کیلومتر مربع از خاک کشور اسلامی از جمله خرمشهر و تأمین 180 کیلومتر خط مرزی ـ 19 هزار اسیر و 16 هزار کشته از دشمن ـ انهدام 60 فروند هواپیما ، 3 فروند هلی‌کوپتر، 418 دستگاه تانک و نفربر، 30 قبضه توپ، 49 دستگاه خودرو. ـ غنایم به دست آمده : یک فروند هلی‌کوپتر، 105 دستگاه تانک و نفربر و 56 دستگاه خودرو. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستےها تو‌ جبھه ؛ ‌طورے بود‌ ڪه‌ از میون‌ گلوله ها همدیگه‌ رو‌ بیرون‌ مے‌ڪشیدن سعے ڪنید‌ دوستانے داشته باشید ڪه‌ همدیگه‌ رو از گناه نجاتـــــ بدید . . . ! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
خرمشهر را . .🇮🇷•. تکھ های پارھ پارھ تنِ همان بچھ های آبادانۍ و خرمشهرۍ آزاد کرد کھ مۍنشستند سر کوچه و براۍِ هم لٰاف معرفت مۍ‌آمدند!..:)♥️•. •کوروش‌ضیغمی👤° https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 نمی تونستم اصلا. دستم نمی رفت که زنگ بزنم به ارشیا. مگه تا حالا چقدر مستقیم باهاش صححبت کرده بودم! اون همه بال سرش آورده بودم و اونم جیک نزده بود. حالا بیام بگم چی؟پوف خدایا یه کاری بکن.باز به گوشی نگاه کردم. مهرناز خانم به مامان گفته بود برای آخر هفته قرار خواستگاری رو گذاشتند. ارشیا فقط قول داده همراهشون بیاد.ترس برم داشته بود. نکنه بره و دختره رو ببینه و همه چیز تمام شه. بی خودی داشتم وقت تلف می کردم تا قبل از انجام این خواستگاری باید بهش می گفتم.تا دو ساعت دیگه باید می رفتم کلاس ولی هنوز به ارشیا زنگ نزده بودم. این بار یک نفس عمیق کشدم و دکمه اتصال و زدم. با هر بوق ضربان قلبم هم بالا تر می رفت. _بفرمائید؟ صدای ارشیا که پیچید توی گوشم زبونم بند اومد هر چی حرف آماده کرده بودم از ذهنم پرید. _الو؟ اگه قطع می کردم دیگه عمرا دوباره زنگ می زدم. _سلام صدام می لرزید. صدای ارشیا ناآشنا به گوش رسید. _شما؟ آب دهنم و قورت دادم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 _ببخشید...من باید شمارو ببینم. صدای ارشیا جدی شده بود. _گفتم شما؟ _من...من..ترنجم. برای چند لحظه سکوت توی گوشی پر شد. و بعد صدای متعجب ارشیا رو شنیدم: _ترنج خانم؟ اتفاقی افتاده؟ _اینجوری نمی تونم بگم باید حتما شما رو ببینم. _برای خانواده مشکل پیش اومده؟ماکان؟ صداش یک کم نگران شده بود. _نه نه خانواده خوبن. برای خودم یه مشکل پیش اومده. نمی دونم چرا این و گفتم ولی دیدم بهترین راهه. _چه مشکلی؟ _اینجوری نمی تونم بگم. _خوب من باید بدونم برای چی می خواین من و ببینین؟ وای خدا چرا اینجوری می کنه.من باید درباره موضوع مهمی با شما صحبت کنم.بعد هر چه احساس داشتم توی صدام ریختم. _خواهش می کنم آقا ارشیا باور کنین خیلی مهمه. صدای نفس پر صداشو شنیدم. _ماکان در جریانه؟ ناخودآگاه گفتم: _وای نه. تو رو خدا آقا ارشیا باید ببینمتون یه مسئله ای هست که باید به شما بگم نمی تونم به ماکان بگم. خواهش می کنم .زیاد وقتتون و نمی گیرم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 باز سکوت پیچید توی گوشی و بعد ارشیا گفت: _اگه ماکان فهمید بگم به چه مجوزی با خواهرش قرار گذاشتم.؟؟ _به خدا نمی ذارم ماکان بفهمه. من الان باید برم کالس زبان ولی نمی رم. یه پارک پشت آموزشگاه ما هست بیاین اونجا.هیچ کس نمی فهمه. چیزی نگفت انگار که داشت فکر میکرد. توی دلم غوغایی بود. دیگه نمی دونستم چی بگم داشت اشکم در می اومد. اگه بگه نه چی؟ _میاین؟ داشتم ناخنم و می جویدم. اگه یک ثانیه دیگه جواب نداده بود اشکم سرازیر شده بود. ولی بالاخره به حرف اومد و گفت: _باشه کجا بیام؟ اینقدر ذوق کرده بودم که اسمم یادم رفته بود چه برسه به آدرس.چشمام و به هم فشردم و بعد از یک نفس عمیق آدرس گفتم. _خیلی ممنون. پس من ساعت پنج منتظرتونم. _باشه.خداحافظ _خداحافظ. موبایل و پرت کردم روی تختم. تازه اون موقع بود که فهمیدم تمام بدنم داره می لرزه. دستامو تو هم چفت کردم و لای زانو هام گذاشتم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
بہش گفتم: چند وقتیہ بہ خاطر اعتقاداتم مسخࢪم میڪنند... ✨بہم گفتـــــ: براے اونایی ڪہ اعتقاداتتون رو مسخره مے ڪنند، دعا ڪنید خدا بہ عشق "حسیــــن" دچارشون ڪنه 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/piyroo