eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گفت‌وگو با خانواده یار دهه شصتی 🎙 گفت‌وگو با خانواده شهید مدافع حرم دهه شصتی که کمتر از یکماه قبل به دست تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید🥀 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔹یه روز تو لشکر عملیاتی ۲۷ محمد رسول‌الله بودیم، برای بحث واحد تیر انتقالی تو کوه‌هاى لشکر داشتیم آموزش می‌ديديم که کار رسید به اذان ظهر، شهید بیات آخرین نفر بود؛ هر نفر باید طی مراحل خاص بیست‌ تیر می‌زد، محمدرضا دو تا تیر که شلیک کرد، اذان شد و اسلحش رو بالا سرش گرفت و از خط آتش بیرون اومد، گفت: حاجی وقت نماز شده، تیر انتقالی رو بذاریم بعد از نماز. هرچی گفتیم که آقا اول تیر رو بزن بعدش نماز رو می‌خونى، محمدرضا گفت: "ما پیرو آقا امام حسین عليه‌السلام سید و سالار شهدا هستیم و ایشون هم موقع جنگ، جنگ رو تعطیل کردند؛ حالا ما یه آموزش رو تعطیل نکنیم؟!!" حرم 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔸فرازی از وصیت‌نامه شهید کازرونی: خدایا؛ شرمنده ام مرا از بخشیده‌ شدگان درگاه خود قرار بده. خدایا؛ پدر و مادرم را از من راضی بفرما و آنها را ببخش که آنها‌ هم بی تو رو سیاهند.. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
33.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰کشف پیکر مطهر دو شهید در منطقه   در روز زیارت مخصوص امام رضا علیه السلام  ➕توضیحات سردار باقرزاده در خصوص تعامل و همکاری با عشایر و مردم عراق برای تفحص پیکر مطهر شهدا 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌹شهید حجتـــــ الله رحیمی : مثل خمپاره ۶٠ می مونه، 🔵 نه صدا داره 🔇 نه سوتـــــ‼️ فقط وقتی متوجه میشی ڪه رفیقتـــــ نه مسجد میاد نه هیأتـــــ 😟 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انباردار به مسئولش گفت:میشه این رزمنده رو به من تحویل بدید چون مثل سه‌تاکارگرکارمیکنه!طرف میگه رفتم جلودیدم فرمانده لشکر مهدی باکری ست،که صورتش رو پوشونده تا ڪسی ؛اونو نشناسه !🙂 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
مادر شہید گمنام بود مےگفت من براے پیدا شدن جنازھ پسرم خیلے دعا کردم... بعد از پیدا شدن جنازھ پسرش میاد تو خوابش و میگھ مادر دستت درد نکنھ ولے منو از یھ چیزے محروم کردے... تو بیابونا حضرت زهــࢪا داشت برامون مادرے مےکرد..!(:💔 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔰 امروز ۱۴ تیرماه، سالروز اسارت سردار جاویدنشان حاج احمد متوسّلیان به دست مزدوران اسرائیل جنایتکار است ✍🏻 رهبر معظم انقلاب: «ما منتظریم که آقای حاج احمد متوسّلیان ان‌شاءالله بیاید؛ نگویید شهید، ما که خبر نداریم از شهادت ایشان. خداوند ان‌شاءالله که فرزند شما را -هرجا که هست، هرجور که هست- مشمول لطف و فضل خودش قرار بدهد. ما که آرزو میکنیم ان‌شاءالله خداوند این جوان مؤمن و صالح را برگرداند. بله، آقای حاج احمد متوسّلیان با همین آقای حاج همّت هم دوست و رفیق و همکار بودند؛ خداوند ان‌شاءالله همه‌شان را مشمول لطف خودش قرار بدهد». 🔅 بیانات در دیدار جمعی از خانواده‌های شهدای سپاه ‌ ۱۳۷۵/۹/۲۵ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خامنه ای:ما منتظريم تا حاج احمد متوسليان برگردد ♦️همراه با فيلم سخنان ديده نشده سردار احمد متوسلیان؛ بمناسبت سالگرد ربوده شدن وی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
شب ِ‌عملیات تا که ‌فهمیدن ‌رمزِ‌ عملیات 'یا ابوالفضل'هستش، قُمقُمه‌هاشون ‌رو‌ خالی‌ کردن ... تا‌ با ‌لبِ‌ تِشنه بزنند ‌به ‌دل ‌ِدشمن . . 🚶🏿‍♂ - ای ‌کاش ‌یه ‌ذره ‌شبیهشون‌ باشیم‌، خب؟! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج باز هم بی خیال از پله بالا رفت و بدون اینکه به مهتاب نگاه کند گفت: _خودم می دونم اسمش چیه موقع انتخاب واحد اسمش جلوی درس بود. - وای امروز عصر کارگاه داریم. چهارشنبه هم چاپ. بعد برگه را دوباره مچاله توی کوله اش چپاند و دنبال ترنج از پله بالا دوید. -اه ترنج با توام. -خوب شنیدم چکار کنم حالا؟ مهتاب موهایش را که از مقنعه بیرون زده بود دوباره کرد توی مقنعه و گفت: -یعنی اصلا برات مهم نیست؟ ترنج شانه ای بالا انداخت و گفت: -نه. همچین موضوع مهمی هم نیست. تازه... مهتاب که همیشه مرض فضولی داشت با همین حرف ترنج انگار که کک به جانش افتاده باشد ورد برداشت که _تازه چی؟ تازه چی؟ بگو دیگه. ترنج کیفش را گذاشت روی صندلی و چادرش را برداشت و با دقت تا کرد. مهتاب داشت خون خونش را می خورد که ترنج اینقدر خونسرد بود. -ای بمیری ترنج بگو دیگه. ترنج نگاه بی تفاوتش را دوخت به مهتاب و گفت: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -طرف دوست داداشمه. اندازه موهای سرتم اومده خونه ما. حدودا شیش هفت ساله من تقریبا هفته ای دو سه بار دیدمش البته به جز این این اواخر. اگه تو الان فهمیدی استادمون شده من الان یک ماهه می دونم. پس ببین همچین سوژه داغی هم نیست. بعد از اون مطمئن باش به هیچ کدومتون محل خرم نمیده. چون مقام بلندشون اجازه نمی ده به زیر پاشونم یه نگاهی بندازن. اگه نگاه تو صورت یکی تون کرد به من بگین تره فرنگی. حال دهنتو می بندی و این حرفارو تو کله ات نگه میداری و اصلا به اون مغزتم خطور نمیکنه که بخوای این حرفا رو به کسی بگی. بعد نفس عمیقی کشید و با دقت چادرش را توی کیفش قرار داد و روی صندلی ولو شد. کتابی بیرون کشید و درحالی که کاغذ نشانه اش را بر می داشت گفت: _اون دهنتم ببند و بگیر بتمرگ مهتاب تقریبا روی صندلی وا رفت. ترنج میدانست گرچه مهتاب همیشه توی کار این و آن سرک میکشید ولی عادت نداشت شایعه پراکنی کند و مهم تر از ان اگر از او می خواستی حرفی را به کسی نگوید محال بود کسی بتواند از زیر زبانش حرفی بیرون بکشد. کم کم سر و کله بچه ها پیدا شد. تقریبا همه داشتند درباره استاد جدید حرف میزدند. ترنج بی خیال پاهایش را روی صندلی جلویی دراز کرده بود و توی کتابی که دستش بود غرق شده بود. دانشکده ای که تمام دانشجویانش دختر باشند ورود یک استاد جوان مجرد نمی توانست چیز بی اهمیتی باشد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 بچه های رشته های دیگر حسابی به بچه های گرافیک حسودیشان شده بود. ده دقیقه از ساعت شروع کلاس گذشته بود و از استاد خبری نبود. ترنج نگاهی به ساعتش انداخت و کتابش را برگرداند توی کیفش. از جا بلند شد. _کجا؟ مهتاب بود که پرسید. سلیمی رو نمی شناسی وقتی ده دقیقه گذشت نیامد دیگه نمی آد و زیر لب غر زد. _اه اول صبحی ما رو کشوندن اینجا بعد استاد تشریف نیاوردن. حالا دانشجوی بدبخت نیامده بود پدرش و در آورده بودن. چادرش را برداشت و سرش کرد. مقنعه اش را توی آینه کوچکش مرتب کرد و کیفش را برداشت. یکی دیگر از بچه ها پرسید: _یعنی بریم؟ ترنج شانه ای بالا انداخت و گفت: _من که می رم. فوقش استاد بیاد جلسه اول همش توضیح و تهدیده. کیفش را انداخت روی شانه اش و چادرش را مرتب کرد. مهتاب تند تند وسایل پراکنده اش را جمع کرد و گفت: _نمی مونی تا کلاس بعدی 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
◽️۱۴تیر ماه سالروز آغاز یکی از طولانی ترین گروگان گیری های قرن حاضر و اسارت مظلومانه دیپلمات های جمهوری اسلامی ایران : سردار رشید سپاه اسلام، (وابسته نظامی جمهوری اسلامی ایران در لبنان) (کاردار سفارت جمهوری اسلامی ایران در لبنان) (عکاس و خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی) و (کارمند سفارت جمهوری اسلامی ایران در بیروت) به دست عوامل شبه نظامی وابسته به رژیم صهیونیستی، در ۴۰ کیلومتری شمال بیروت، هنگام عزیمت از بعلبک به سفارت جمهوری اسلامی ایران (۱۳۶۱ ه.ش.). https://eitaa.com/piyroo
🔹در چهاردهم تیر ۱۳۶۱ برابر با چهارم ژوئیه ۱۹۸۲، خودرو چهار دیپلمات ایرانی به نام‌های «سید محسن موسوی»، «حاج احمد متوسلیان»، «تقی رستگار مقدم» و «کاظم اخوان» که در حمایت پلیس دیپلماتیک قرار داشت، برخلاف ضوابط و کنوانسیون‌های بین‌المللی، توسط مزدوران مسلح تحت امر رژیم صهیونیستی در منطقه «برباره» لبنان متوقف شد و دیپلمات‌های گرانقدر ما ربوده شدند. ♦️اکنون در سی و نهمین سالگرد این جنایت که به دست عوامل تروریست وابسته به رژیم صهیونیستی رخ داد، خانواده این عزیزان با تحمل دردها و رنج‌های فراوان، همچنان امیدوار به آزادی و چشم به راه بازگشت عزیزان خود هستند. جمهوری اسلامی ایران بارها اعلام کرده است، شواهد و مستنداتی وجود دارد مبنی بر اینکه دیپلمات‌های ایرانی مذکور پس از توقیف غیرقانونی، به نیروهای اشغالگر تحویل داده شده و متعاقباً به زندان‌های رژیم صهیونیستی منتقل شده‌اند. 🔹از زمان وقوع این حادثه تروریستی، جمهوری اسلامی ایران با توجه به ابعاد انسانی، حقوقی و سیاسی آن، اقدامات گسترده‌ای انجام داده و پیگیری این مساله را از سوی نهادهای بین‌المللی و منطقه‌ای در دستور کار قرار داده است. ♦️با توجه به اشغال لبنان توسط رژیم صهیونیستی در سال ۱۳۶۱، مسئولیت سیاسی و حقوقی ربایش دیپلمات‌ها و این اقدام تروریستی، متوجه رژیم صهیونیستی و حامیان تروریست پرور این رژیم بوده و متاسفانه پاسخگو نبودن رژیم صهیونیستی سبب شده روند کشف حقایق و ابعاد این حادثه بسیار کند شود. https://eitaa.com/piyroo
قسمت‌هایی از آخرین سخنرانی حاج احمد متوسلیان: (صبح روز ۲۸ خرداد ماه سال ۱۳۶۱ در میدان صبحگاه پادگان زبدانی سوریه) 🌷 آمریکا آرام نمی نشیند و هر روز توطئه ای جدیدتر و خدعه آمیزتر از قبل را بر ملت های مسلمان تحمیل می نماید. غافل از آنکه تا در اقصی نقاط جهان گوینده "لا اله الا الله" است، همانجا نیز مرز اسلامی ماست. 🌷 برادر ها! تمامی مردم لبنان شما را مرجع و ملجأ خود می‌دانند و معتقدند که فقط شما می توانید آنها را نجات دهید. 🌷 با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد و عملیات مان را علیه آنها شروع خواهیم کرد. هر کس با ماست بسم الله هرکس با ما نیست خداحافظ! 🌷 بگذار بوقهای تبلیغاتی رسانه های صهیونیستی و سران اسرائیل به ما بگویند شما برای خودکشی آمده‌اید. ما ثابت میکنیم که خون ما باعث خواهد شد که سرزمین های مقدس اسلامی ازدست امپریالیزم آمریکا و این رژیم غاصب و فاسد صهیونیستی آزاد بشود. 🌷 روزی را نزدیک خواهیم کرد که اسرائیل چنان بترسد و در فکر این باشد که مبادا از لوله سلاحمان به جای گلوله پاسدار بیرون بیاید. 🌷 باشد آنجایى به هم برسیم که با گرفتن هزاران اسیر از صهیونیست‏‌ها به جهانیان ثابت کنیم که ما به اتکا به سلاح ایمان‏مان مى‏‌جنگیم؛ نه به اتکاى هواپیما، نه با موشک‏‌هاى سام، نه با تانک، نه با توپ، نه با آتش جنگ‏‌افزارهاى مادى‏‌مان، ان‏شاءالله. https://eitaa.com/piyroo
🔰 | حاج احمد متوسلیان به خانواده 📌 💌 یکی از فرماندهان روبه روی حاج احمد در مریوان می جنگید. به گوش حاج احمد می رسد که زن و بچه فرمانده حزب دموکراتِ ضد انقلابِ دشمنِ تو ، در همین شهر مریوان با دارد دست و پا می زند و کسی را ندارد که کمکش کند. احمد ، ساعت ۱۱ شب بلند می شود و به خانه دشمن ضد انقلاب خود می رود. درب خانه را می زند. زن با ترس درب خانه را می بندد که حاج احمد پای خود را لابه لای درب می گذارد و به او می گوید: « نترس خواهرم؛ من احمد متوسلیانم. » زن با لحن و برخورد احمد آرام می شود. احمد دست در جیبش می کند و می گوید: « من ماهی چهار هزار تومان می گیرم. بیا این دو هزار تومان مال تو و دو هزار تومان هم مال من! خدا بزرگ است می رساند ... » راوی سردار مجتبی عسگری (برنامه ماه عسل) 🗓 ۱۴ تیرماه، سالروز ربوده شدن جاویدالاثر و یاران همراهش https://eitaa.com/piyroo