eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
[💔] حسین‌جانم! ﮼غم‌ عشق‌ تو‌ مرا‌ کُشت‌ ولی‌ حرفی‌ نیست ﮼عُمر، در‌ عشق‌ تو‌ خوب‌ است‌ به‌ آخر‌ برسد https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 صدای مهرناز خانم بالاخره او را از ان وضعیت نجات داد: -ارشیا مامان عصر کلاس نداری؟ بلند شد و به خودش گفت:چرا بدبختی با ترنجم کلاس دارم. بعد در را باز کرد و داد زد: -دارم.چرا؟ مهرناز خانم پله هارا بالا آمده بود. - می خواستم عصر باهام بیای جایی. ارشیا مادرش را مشکوک نگاه کرد و گفت: -کجا؟ مهرناز خانم متفکر به ارشیا نگاه کرد و گفت: -حالا که نمی تونی بیای هیچی. -مامان تو رو خدا شوی خواستگاری که نیست. مهرناز خانم در حالی که از پله پائین می رفت برگشت و گفت: - وا فهمیدی ترنج نمی خواد ازدواج کنه پشیمون شدی. ارشیا محکم کوبید توی پیشانی اش و با حرص گفت: -مامان چه ربطی داره؟ مهرناز پشت چشمی نازک کرد و گفت: -من خودم اول گفتم ترنج. بعدم تو هم قبول کردی حالا دوباره برم خواستگاری برات؟ با عقل جور درمیاد؟ ارشیا واقعا دلش می خواست سرش را به دیوار بکوبد. دست هایش را بالا برد و رو به مادرش گفت: -آقا ما کم آوردیم. مامان تو رو خدا این پروژه تنبیه و حرص دادن منو تمامش کن. می خواین بنویسم امضا کنم از این لحظه همه امور تحت فرمان شما پیش بره و من کاملا خفه خون بگیرم 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 مهرناز خانم خنده اش را فرو خورد و با لحن جدی گفت: -رو حرفات فکر می کنم و از پله پائین رفت و ارشیا رابهت زده بر جا گذاشت: -ای بابا عجب گیری کردیم حالا همه می خوان بچزونن. و با بی حالی برگشت توی اتاقش. ترنج داشت کتاب هایش را مرتب و وسایلش را جمع می کرد که برود دانشگاه. داشت برای خودش شعری زیر لب زمزمه می کرد که موبایلش زنگ زد. -بفرمائید؟ -سلام ترنج. -شیوا؟ -آره خودمم تعجب کردی؟ -خوب..خوب حقیقتش آره. و کتابش را گذاشت توی کیفش. - آخرین باری که به من زنگ زدی یادم نیست کی بود اصلا . شیوا نرم خندید و گفت: -راست میگی. کارت داشتم کی می تونم ببینمت. دست ترنج که داشت جا برای وسایلش توی کیفش باز می کرد همانجا خشک شد: -منو ببینی؟ -آره. کارت دارم. ترنج واقعا نگران شده بود. -اتفاقی افتاده؟ شیوا پوفی کرد و گفت: -آخه چه اتفاقی می تونه افتاده باشه که منو مامور کرده باشن به تو بگم؟ ترنج راست ایستاد و در حالی که انگشتش را گاز می گرفت گفت: -چه می دونم آخه تا حالا از این موارد پیش نیامده برامون. -نه هیچ اتفاقی نیافتاده. خیالت راحت با خودت کار دارم. حالا کی می تونم ببینمت؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -من تا شیش کلاس دارم. و نگاهی به ساعت انداخت. صدای شیوا حواسش را جمع کرد: -خوب من نه باید شیفت و تحویل بگیرم.می تونی بعد دانشگاه یه قرار بذاری ببینمت؟ -قرار بذارم؟ شیوا عصبی گفت: -ترنج حالت خوبه؟ -آره باشه باشه کجا؟ -نمی دونم هر جا غیر از خونه. -کارت خیلی طول میکشه؟ -نمی دونم شاید یکی دو ساعت. -خوب اگه بخوایم تو هم به شیفتت برسی من از دانشگاه مستقیم باید بیام.ا -گه سختته یه روز دیگه قرار بذارم؟ ترنج با اینکه بعد از دو تا کلاس دلش می خواست بیاید خانه. تازه آخر هفته هم بود و ژوژمان هفتگی هم داشتند ولی خوب چون برای اولین بار شیوا از او این درخواست را کرده بود ترجیح داد برود. -نه میام. فقط جاشو خودت تعیین کن. -باشه من یه کافی شاپ عالی می شناسم آدرسشو برات اس می کنم. -باشه. -خوب ساعت هفت خوبه؟ -آره من تا کلاسم تمام شه از توی اون برهوت بیام برسم شده هفت. -باشه. پس تا هفت. -به عمه سلام برسون. -بزرگیت توهم دائی اینا رو سلام برسون.خداحافظ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداے بجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 🥀شـٰال عـزاۍ تـو بہ عزایـم نشاندہ اسټ، وقټ عـزایمـان شدہ؛ صاحـب عـزا بـیـا....🖤 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
صبــح من خیری ندارد بی طلوع چشم تـــو .. ذره ای چشمان خود را باز کن خورشیـد مـن .. بی تــو ای سرو روان ، با گل و گلشن چه کنم؟؟! ❤️ 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر گِره را پنجہ‌هاے ڪوچکش وا مےڪند صبح محشر با خدا در عرش غوغا مےڪند حڪم بخشش بر محبّان را با پَر گهـواره‌ے اجرا مےڪند 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
ما درقبال‌ٺمام‌ڪسانےڪه ڪج‌میروندمسئولیم حق‌نداریم‌باآنهاتندبرخوردڪنیم...🖇 -ازڪجامعلوم‌ڪه مادرانحراف‌اینهانقشےنداشته‌باشیم!؟ 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
خدایا! به عفو تو امید دارم ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بی همتا! دستم خالی است و کوله‌پشتی سفرم خالی ، من بدون برگ و توشه‌ای به امید ضیافت عفو و کرم تو می‌آیم ، من توشه‌ای برنگرفته‌ام ؛ چون فقیر را در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟! سارُق ، چارُقم پر است از امید به تو و فضل‌و کرم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آورده‌ام که ثروت آن در کنار همه ناپاکی‌ها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه(ع) است؛ گوهر اشک بر اهل بیت(ع) است؛ گوهر اشک بر دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم از چنگ ظالم. {گوشه‌ای از وصیت‌نامه الهی شهید❤️} 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🎞 تصویری زیباوقدیمی ازمبارزات سید مقاومت سیدحسن ‎نصرالله(حفظ الله) در سرزمین لبنان قهرمان... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
‍ 🌺🌿 آرے... 🍃 دسٺ و پاگیر استـ ...  این چادر جاهایے دستــ مرا گرفتہ استـ ڪہ فکرش را همــ نمیڪنے 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یڪ دفترچه کوچڪ داشت همیشه هم همراهش بود و به هیچڪس نشان نمیداد.. یڪبار یواشکے آن را برداشتم ببینم داخلش چه مےنویسد.. فکرش را مےکردم کارهای روزانه‌اش را نوشته بود سر کے داد زده.. کے را ناراحت کرده‌؛ به کے بدهکار است همه را نوشته بود ریز و درشت.. نوشته بود که یادش باشد در اولین فرصت صافشان کند... محمدعلی رهنمون🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo