eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
به تــو ای عشـق سلام دگری.. صبــح بخیــر من و آن خنده ی تــو وقت صبا ، صبــح بخیــر ... شهید عبدالواحد محمدی🕊 لشکر آسمانی ۳۱ عاشورا 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
+دلتون رو گرفتار این پیچ و خم دنیا نڪنید ؛ این پیچ و خم دنیا انسان رو بہ باتلاق می بره و گرفتار میڪنه ... ازش نجات هم نمیشہ پیدا ڪرد . احمد_کاظمی🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
خواهران زینبی حسینی باشید خواهران خوب تر از جانم من نمی‌دانم وقتی حسین(ع) در صحرای کربلا بود چه عذابی میکشید ولی میدانم حس او به زینب چه بوده... 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مادر شهید شهریاری درگذشت 🔹صبح دیروز، مادر شهید مجید شهریاری دانشمند هسته‌ای به دلیل ابتلا به بیماری کرونا درگذشت. 🔸طبق گفته برادر شهید شهریاری مراسمات تشییع و خاکسپاری اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🕊 به نظرشما کدام شهید جذابتره و انسان را متحول می کند؟ انتخاب سخته مگه نه ....؟ شهیدی که نشانی قبر خود را داد شهید حمید (حسین) عربنژاد شهیدی که قرضهای یک نفر را داد شهید سید مرتضی دادگر درمزاری شهیدی که بدنش با اسیدهم از بین نرفت و پس از ۱۶ سال با پیکر سالم به میهن بازگشت شهید محمدرضا شفیعی ۱۴ ساله شهیدی که از بهشت برای فرزندش نامه نوشت شهید محمودرضا ساعتیان شهیدی که در قبر خندید شهیدمحمدرضا حقیقی شهیدی که عراقی ها برایش ختم گرفتند شهید عباس صابری شهیدی که روز تولدش شهید شد شهید سید مجتبی علمدار شهیدی که هرهفته مادرش را سر قبر صدا میزد شهید مستجاب الدعوه سید مهدی غزالی شهیدی که لحظه خاکسپاریش خندید شهید علیرضا حقیقت شهیدی که غرور امریکایی ها را شکست شهید نادر مهدوی شهیدی که عکسش در اتاق رهبر است شهید هادی ثنایی مقدم ۱۵ ساله شهیدی که پیکرش هنگام نبش قبر سالم بود شهید رخشانی از شهدای قبل از انقلاب که توسط ساواک شهید شد شهیدی که سیدحسن نصرالله سخنرانی خود را با نام او نامگذاری کرد شهید احمد علی یحیی شهیدی که قبرش بوی گلاب میدهد شهید سیداحمد پلارک شهیدی که پیکرش را کسی تحویل نگرفت شهید رجبعلی غلامی از افغانستان شهیدی که سر بی تنش سخن گفت شهید علی اکبر دهقان شهیدی که بخاطر فاش نکردن رمز بی سیم بدنش قطعه قطعه شد شهید بروجعلی شکری شهیدی که با وجود اینکه بدنش به استخوان تبدیل شده بود اما پاهایش درون پوتین سالم بود شهید محمدحسین شیرزاد نیلساز شهیدی که عاشورا متولد شد واربعین به شهادت رسید شهید مهدی خندان شهیدی که با پیشانی بند "یاحسین شهید" ایرانی بودنش محرز شد از شهدای گمنام هستند شهیدی که بر بدنش عکس یک زن خالکوبی بود ایشان غواص بودند دوست نداشت کسی ان تصویر را ببیند برای همین جاویدالاثر شدند و پیکرشان در اروند ماند و علیرغم ذکر داستانشان همرزمانشان اسم ایشان را ذکر نکردند شهیدی که بحرمت مادرش در قبر خندید شهید حاج اکبر صادقی شهیدی که در شب عملیات به تک تک اعضا گردان گفت که سرنوشت شما چه خواهد شد ، شهادت ، اسارت و زنده ماندان و در وصیت خود نوشت ای برادر عراقی که مرا به درجه شهادت رساندی اولین کسی را که در ان دنیا شفاعت می کنم تو هستی چرا که مرا به این درجه رساندی شهید حاج علی محمدی پور فرمانده گردان ۴۱۲ رفسنجان و چه بسیارند شهدایی که این چنین اند.... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏کاش سرباز واقعی‌ات بودیم کاش می‌فهمیدیم که هر آنچه گفتی باید بشود و هر آنچه منع کردی نباید بشود اگر فهمیده بودیم هرگز وضعیت کشور ما اینگونه نبود 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
اخـــــلاص شهید 🕊 🍁شب اول رمضان سال 94 ریف ادلب بودیم، تکفیری ها متوجه شده بودن فرمانده اون منطقه هست ، برای همین برای سرش جایزه گذاشتن، من میخواستم اخبار و با پخش کنم ولی اجازه نداد،😕 : مثل اینکه هنوز باور نکردی من زن ذلیلم، اگه خانومم متوجه بشه دیگه اجازه نمیده بیام سوریه، گفتم سید اگه برای سر من جایزه میذاشتن به همه عالم میگفتم😅 با خنده بهم گفت: روزي که اومد سراغت بدون اون روز نفس میکشی ولی مردی متوجه شدم نمیخواد اجـــــر عملـــــش کم بشه✅ از اون زمان تا لحظه شهادتش کنارش بودم ولی ندیدم این ماجرا رو برای کسی تعریف کنه به یاد سردار بی سر منتقم خون زهرا💔 سیدمحمدحسن_حسینی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
‌ 🌿هروقت‌میخواست‌براےجوانان یادگارےبنویسدمے‌نوشت : "من‌کان‌للہ‌کان‌الله‌له" هرکه‌باخداباشد←خدابااوست رسم‌عاشق‌نیست‌بایک‌دل دودلبرداشتن ...! 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
!!! اگر مذهبے هستیم اگر هیئتے هستیم اگر ریش دار و تسبیح به دستیم ... اگر مارا با نام دین و مذهب میشناسند اگر چادر مادرمان فاطمه س برسر ماست اگر نماد شهدا در زمانه کنون هستیم 💢 کارے نکنیم که هم به خودمان هم به مکتبمان که است اهانت بشود نباشیم ... 👈ما منتظر نیستیم بلکه اوست که منتظر ماست منتظر اینکه درست شویم ...! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 🌹شهـــید محمدرضا دهقان صبر را سرلوحه کار خود قرار دهید و مطمئن باشید که هرکس از این دنیا خواهد رفت و تنها کسی که باقی می ماند خداوند متعال است، اگر دلتان گرفت یاد عاشورا کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام المصائب خانوم زینب کبری(س) کوچک تر است، روضه اباعبدالله و خانوم زینب کبری فراموش نشود و حقیقتا مطمئن باشید که تنها با یاد خداست... https://eitaa.com/piyroo
🌷 اگـــر از دسـت کـسی نـاراحت هستید دو رکـعت بــخونید و بـــگویید: ! این بــنده تـو حـواسش نـــــبود مـن ازش گـذشتم تـو هـم بـگذر... 🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌿✨ [ ] خون‌خودرابرزمین‌میزنم تامگروجدانی‌بیدارشود...🌴 ولی‌افسوس‌که‌منافع‌مادی وحب‌حیات‌همه‌رابه‌زنجیر کشیده‌است! ⛓️📡 https://eitaa.com/piyroo
بوی عطر عجیبی داشت نام عطر رو که می‌پرسیدیم  جواب سربالا می داد...  که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود: "به خدا قسم هیچ وقت به خودم عطر نزدم هر وقت می‌خواستم  بشم از ته دل می‌گفتم: السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین(علیه السلام)"  🌷 https://eitaa.com/piyroo
•••❀••• بہ‌قَمَـࢪِفـٰاطِمیّون‌شٌھࢪَٺ‌داشت... یڪی‌ازشٌࢪوطِ‌عَقدَش‌این‌بـود ڪه‌مدافعِ‌حَࢪَم‌باقے‌بِماند... میگفٺ: مَـن‌حـاضِࢪَم مِثل‌عَـلی‌اڪبَرِ‌امـٰام‌حٌسِین(علیه السلام) اِربـاًاِربـاًبِشَم‌وݪۍناموسِ‌شیعہ حِفظ‌بشـہ... آخَـࢪِش‌هَم دَࢪحـالِ‌خٌنثی‌ڪࢪْدنِ‌ بٌمب‌بـودڪه‌منفجرشـد وَقِسمتی‌ازبَدَنِش‌تیڪه‌تیڪه‌شد... شـھیدحٌـسِین‌هـࢪیࢪےٖ🖇🌱 🕊 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا به سوری خانم لبخند زد و گفت : _تو این موقعیت لازم نیست پذیرائی کنین. و اضافه کرد:من می رم ببینم ماکان چیزی پیدا کرده. سوری خانم با دل نگرانی روی مبل نشست و برای ارشیا سر تکان داد. ارشیا هم سلانه سلانه رفت طرف پله و بالا رفت. کنار در اتاق ترنج متوقف شد. شاید خوشش نیاد برم تو اتاقش.ولی کنجکاوی نگذاشت بیشتر از این عذاب واجدان داشته باشد. آرام زد به در و وارد شد. درحالی که سعی می کرد جلوی کنجکاویش را بگیرد و به اطراف زل نزند به ماکان گفت: -چیزی پیدا کردی؟ ماکان در حالی که کشوی میز ترنج را می بست سر تکان داد. -نه. دفتری پیدا نکردم. و رفت سمت کمد و کشوی آن را بیرون کشید. ارشیا از فرصت استفاده کرد و اتاق را از نظر گذراند. دیوار ها هنوز همان پرتقالی با طرح های گل آفتاب گردان بود. اولین چیزی که او را شوکه کرد دفی بود که به دیوار آویخته شده بود. بعد هم تابلوهایی زیبا از خطوط نستعلیق و شکسته نستعلیق که خیلی از اتاق را پر کرده بودند. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا با اشتیاق و بهت اتاق ترنج را نگاه می کرد. آخرین تصویری که ازاتاق ترنج به یاد داشت دیوار های تیره و طناب داری بود که ان وسط آویخته شده بود. خدایا چه اتفاقی برای این دختر افتاده که از این رو به اون رو شده؟ و به سمت اولین تابلو رفت و شعری که به دیوار بود را زمزمه کرد: "ای مـرا آزرده از خود ، گــر پشیـمانی ، بیا نغمه های نا موافق گر نمی خوانی ، بیا تا که ســر پیچیدی از راه وفا ، گـفتم: بروجــز وفــا اگــر راهــی نـمــی دانـــی ، بیا یک نفس با من نبودی مهربان ای سنگدلزان همه نامهربانی ، گر پـشیمانی ، بیا تاب رنجـوری نـدارم در پـی رنـجـم مباشگر نمی خواهی که جانم را برنجانی، بیا خود تو دانی، دردها بر جان من بگذاشتیتا نـفـس دارم ، اگــر در فـکـر درمـانی بیا دشمن جانم تو بودی،درد پنهانم ز توستبا همه این شکوه ها ، گر راحت جانی 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 دوباره و سه باره شعر را خواند. یعنی ممکنه برای من نوشته باشه؟ صدای ماکان او را از جا پراند: -نه چیزی پیدا نکردم. و رفت طرف در. ارشیا هر کار کرد نتوانست از سوالش صرف نظر کند. -ترنج دف می زنه؟ ماکان برگشت و گفت: -ها؟ نه بابا این و یکی بهش داده از بچه های همون جلسه های هفنگیش. ارشیا داشت می مرد که بداند ان یکی پسر بوده یا دختر هر که بوده در چشم ترنج ارزش خاصی داشته که هدیه اش را جلوی چشمش به دیوار آویخته. دیگر ایستادن جایز نبود. هر دو از اتاق خارج شدند. همانجور که از پله پائین می آمدند ارشیا پرسید: -توی این جلسات هفتگی شون چکار می کنن؟ ماکان همین جور که سرش پائین بود نیم نگاهی به ارشیا انداخت که ارشیا مفهمومش را خوب فهمید: -نمی دونم! ارشیا لبخند کجی زد و گفت: -درباره خواهرت چی می دونی کال ماکان؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻