eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
34.9هزار عکس
16.2هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
ما هستـی خویش به ولــی می بازیم عشقی که به عشق ازلــی می بازیم این بار امانـــــت که خـــــــدا داد به ما جانی است که بر سید علی می بازیم https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌱 ‏از پرسیدند: آدرس امام زمان کجاست؟ فرمود: آدرس حضرت در آیه آخر سوره قمر است. "فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِر" هرجا که صدق و درستی باشد، هر جا که دغل کاری و فریبکاری نباشد، هرجا که یاد و ذکر خدا باشد، آنجا تشریف دارند.✨ https://eitaa.com/piyroo
☺️🌸 ___ نماز هات سر وقت اند قبول ! واجبات رو انجام میدی درست ! مستحبات هم خیلی خوب انجام میدی ! ولی تا به "...و بالوالدین احسانا..."عمل نکنی... داری اینارو می‌ریزی توی کیسه سوراخ‌... :) ‌ https://eitaa.com/piyroo
‹♥️🕊› بزرگی‌میگفت: ازعَقرب‌نبایدترسید! ازعَقربه‌هایۍبایدترسید که‌بدون‌یادخدابِگذره🙂✋🏼 https://eitaa.com/piyroo
✍️ دفتر اشکالات ▫️دفتری که قرار گذاشته بودیم اشکالاتِ هم را در آن بنویسیم، تقریبا همیشه با ایرادات من پُر می‌شد. حمید می‌گفت: تو به من بی‌توجهی! چرا اشکالات مرا نمی‌نویسی؟ گوشه چشمی نگاهش کردم و گفتم تو فقط یک اشکال داری! دست‌هایت خیلی بلند است. تقریباً غیر استاندارد است. من هر چه برایت می‌دوزم، آستین‌هایش کوتاه می‌آید. حمید مثل همیشه خندید. برایم جالب بود و لذت بخش که او به ریزترین کارهای من مثل لباس پوشیدن، غذا خوردن، کتاب خواندن و... دقت می‌کرد. 🕊 📚 کتاب نیمه پنهان ماه 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
•• جدی گرفته ‌ایم ‌‌زندگی دنیایی را •• و ‌‌شوخی گرفته ‌ایم ‌‌قیامت ‌‌را..! •• کاش ‌‌قبل ‌‌از‌‌ اینکه ‌بیدارمان‌‌کنند؛ •• ‌بیدار‌‌شویم... 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -هی جون مادرت چه خبرته؟ ارشیا ابرویی بالا انداخت و دست ماکان را از جلوی دهانش کنار زد و گفت: -از این به بعد هر چی گفتم می گی چشم وگر نه لیست دوست دختراتو برای ترنج ردیف می کنم. ماکان ارشیا را هل داد و گفت: -نامرد بذار لااقل خواهرمو عقد کنی بعد برا من قیافه بگیر. ارشیا خیلی خونسرد رفت طرف در و گفت: -همینی که هست. و از در اتاق خارج شد. وقتی از پله سرازیر شد با شوق به ترنج که درست روبروی او نشسته بود خیره شد. بهتر بود ماجرای محرمیت را مطرح می کرد تا هم خودش و هم ترنج راحت تر باشند. با ورودش به سالن مهرناز خانم دوباره کل کشید و این باعث شد تا ترنج دوباره شرم زده شود. ولی ارشیا این بار با سرخوشی خندید و کنار ترنج نشست. همه پیشنهاد ارشیا را قبول کردند. چون چیزی به عروسی آتنا نمانده بود و فرصتی برای عقد نبود. قرار شد تا بعد از محرم که فرصتی پیش بیاید و مراسمی بگیرند فعلا یک محرمیت ساده بخوانند تا آنها راحت باشند. روز شنبه بود و ترنج داشت می رفت دانشگاه با ارشیا قرار گذاشته بودند کسی از نامزدیشان با خبر نشود. صبح ارشیا تماس گرفته بود و به ترنج گفته بود صبر کند عصر می اید دنبالش. سر ساعت ارشیا امد. ترنج وسایلش را روی صندلی عقب گذاشت و خودش جلو سوار شد: -سلام استاد. ارشیا نگاهی به ترنج انداخت و گفت: -روز بخیر خانم اقبال. بعد با لحن بدجنسی گفت: -می گم خانم اقبال بد نشه سوار ماشین استادت شدی؟ ترنج خیلی خونسرد گفت: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -من سر بلوار پیاده میشم با تاکسی میام. -چی؟ خل شدی؟ -خوب ارشیا جان. اگه قراره کسی نفهمه ما نامزد کردیم خوب باید مواظب باشیم من جلوی در از ماشینت پیاده شم همه می فهمن بعد هم ریز ریز خندید و گفت: -این بار می گن آقای مهرابی دو تا زن گرفته. ارشیا با تعجب به ترنج نگاه کرد و گفت: -جریان چیه؟ -آخه تو دانشکده شایعه شده تو با خانم منصوری نامزد کردی. ارشیا محکم روی ترمز کوبید که اگر ترنج کمر بند نبسته بود حتما با سر توی شیشه رفته بود. -چی گفتی؟ ترنج شانه ای بالا انداخت و گفت: -نگران نباش تو سومین نامزد خانم منصوری هستی. بدخت شوهر نداره بچه ها هی براش شوهر دست و پا می کنن. ارشیا سری تکان داد و گفت: -امان از دست شما دخترا. من اصلا نمی دونستم خانم منصوری مجرده. ترنج در حالی که سعی میکرد لحنش بی تفاوت باشد گفت: -پس برای چی اون روز سوارش کردی؟ ارشیا که ازلحن پر حسادت ترنج که خیلی هم سعی می کرد بی خیال باشد خنده اش گرفته بود گفت: -بابا بنده خدا گفت منو تا سر بلوار می رسونی منم گفتم باشه. ولی بش نمی خوره مجرد باشه. -سی و خورده ای داره. -اوه تازه از منم بزرگتره؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻