به دنبال #شهادتی است
که برچسب گمنامی دارد⁉️
اما همه روز های عمرش را برای دیده شدن دست و پا زده است⚠️⁉️
🔺در دنیا کمی #گمنامی را تمرین کنیم اما در عمل نه فقط حرف ....
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔰سه شهید گمنام مشهدی شناسایی شدند
🕊 "شهید حسین بابایی" که در سال ۹۶ بهعنوان شهید گمنام در "حوزه علمیه برادران بیرجند" دفن شده بود.
🕊 "شهید علیرضا مرتضوی" که در سال ۹۰ بهعنوان شهید گمنام در "قطعه ۵۰ بهشت زهرا س تهران" دفن شده بود.
🕊 "شهید محمدحسن صادق" که در سال ۹۳ بهعنوان شهید گمنام در "شهرستان راز و جرگلان در استان خراسان شمالی" دفن شده بود.👇
🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3046
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
قشنگه🙃بخونید❤️🍃
یه موتور گازے داشت 🏍
که هرروز صبح و عصر سوارش میشد
و باش میومد مدرسه و برمیگشت .
یه روز عصر ...
که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت❗️
رسید به چراغ قرمز .🚦
ترمز زد و ایستاد ‼️
یه نگاه به دور و برش کرد 👀
و موتور رو زد رو جک
و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣
الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .😳
اشهد ان لا اله الا الله ...👌
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید 😂
و متلک مینداخت😒
و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد 😳
که این مجید چش شُدِه⁉️
قاطی کرده چرا⁉️
خلاصه چراغ سبز شد🍃
و ماشینا راه افتادن🚗🚙
و رفتن .
آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟
چطور شد یهو؟؟!! حالتون خُب بود که؟!!
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت👀
و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟ 😏
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود
که عروس توش بی حجاب نشسته بود 😖
و آدمای دورش نگاهش میکردن .😒
من دیدم تو روز روشن ☀️
جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌.
به خودم گفتم چکار کنم
که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه .
دیدم این بهترین کاره !"👌
همین‼️✌️
🎌برگےازخاطراتشهیدمجیدزین الدین🌟
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
قشنگه🙃بخونید❤️🍃 یه موتور گازے داشت 🏍 که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت .
شادی روح این شهید بزرگوار صلواتــ🌹
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_516
ترنج هنوز ارشیا را ندیده بود. وسایلش را برداشت به خودش گفت:
"اینم نتیجه نخوردن سه وعده غذایی دختره خل. مامان بفهمه کله مو می کنه."
بعد برای خودش خندید و رفت سمت در توی باران دوید و خودش را به ماشین رساند.
وقتی در را بست تازه چهره نگران ارشیا را دید که جلوی در اصلی دست به جیب ایستاده بود.
ترنج نگاهش را از ارشیا گرفت.
برای هر کاری دیر شده بود.
سرش را به پشتی صندلی تکیه داد. با تکان های ماشین حالش داشت بیشتر بد میشد.
دستش را روی دلش فشرد.
وای تو ماشین این بنده خدا بالا نیارم.
آخه دیوانه چیزی هم توی اون معده تو پیاده میشه که بخوای بالا هم بیاری.سعی کرد نفس عمیق بکشد و کلا فکرش را از معده خالیش منحرف کند.
نگاهش را به بیرون دوخت بد شانسی بلوار جمهوری از سر تا تهش یا پیتزایی بود یا رستوران.
دیگر تقریبا داشت مثل چارلی چاپلین راننده را هم یک مرغ
بریان می دید که به خانه رسیدند.کرایه را حساب کرد و پیاده شد.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_517
باران شدت بیشتری گرفته بود و ترنج داشت سعی می کرد در را باز کند که صدای ماکان را شنید.
-داری چکار می کنی؟
ترنج دست خودش نبود.
مثل همه مواقع دیگر که خیلی به روح و روانش فشار می امد پرحرف می شد و و الکی می
خندید خنده اش گرفت و گفت:
-دارم سعی می کنم در و باز کنم
و خندید دستش شل شده بود و زورش نمی رسید کلید را توی قفل بچرخاند.
ماکان کنارش زد و کلید را توی قفل چرخاند.
بعد هم آرشیوش را از دستش گرفت و هلش داد تو.
-بدو خیسیدی دختر.
و خودش هم دنبال ترنج دوید سمت ساختمان.
ترنج توی راهرو به دیوار تکیه داد و نفس نفس زد. همین مدت کوتاه هم باعث شده بود هر دوشان حسابی خیس شوند.
ماکان دستی توی موهایش کشد و گفت:
-پس ارشیا کجا رفت؟
ترنج کفش های گلی اش را روی پادری کشید و چادرش را از سر برداشت و پرت کرد روی نزدیک ترین مبل و خم
شد و بند های کفشش را باز کرد:
-دانشگاهه.
-مگه تو کلاس نداشتی؟
ترنج کفش هایش را گذاشت توی جاکفشی و گفت:
-چرا.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_518
بعد هم بدون حرف دیگری آرشیوش را برداشت و رفت سمت اتاقش.
ماکان متعجب پشت سرش رفت. چیزی
اشکال داشت. سمج گفت:
-پس چرا خونه ای؟
ترنج بی خیال وسایلش را انداخت روی تختش و در حالی که شانه هایش را بالا می انداخت گفت:
-ارشیا از کلاس بیرونم کرد.
ماکان برای چند لحظه به ترنج که با تلاش دکمه های مانتویش را باز می کرد نگاه کرد و پخی زیر خنده زد و اینقدر
خندید که همانجا جلوی در ولو شد.
ترنج اصلا به خندیدن او اعتنایی نکرد و مانتوی خیسش را روی رادیاتور انداخت
و مقنعه اش را هم پهن کرد روی دسته صندلی.
ماکان به دیوار تکیه داد و در حالی که به حرکات بی حال ترنج نگاه می کرد گفت:
-چه گندی زدی که انداختت بیرون؟
ترنج اصلا قصد نداشت چیزی بگوید ولی از دهانش پرید. یعنی جوابش ناخوداگاه بود.
-باهام قهر کرده عین بچه ها.
ماکان از چیزی که می شنید چشمانش گرد شد:
-قهر کرده؟
ترنج چادر نم دارش را هم روی در کمد انداخت و گفت:
-فکر کنم. از دیشب نه زنگ زده نه پیام داده زنگ زدم گوشیش خاموش بود. امروزم اینقدر اخماشو کشیده بود تو
هم که ابروهاش داشت می رفت تو دماغش.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتگری شهیدایی قسمت1220
🎥 روایت سردار رفیعی آتانی، فرمانده سپاه صاحبالامر (عج) استان قزوین از سلوک وحدتگرای شهید سلیمانی ...
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
#سلام_امام_زمانم 💚
هر روز سردتر میشوند
لحظه ها...
دقیقهها...
روزها... ✨
برگرد که جهان
محتاج گرمی دستان توست...🌿
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#یاد_شهدا_با_صلوات
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
دلتنگی
رودی نیست که
به دریا بریزد!
دلتنگی
ماهی کوچکیست
که برکه اش را
از چهار طرف
سنگچین کرده باشند..
#شهید_محسن_حججی🕊
#صبحتون_شهدایی 🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 📲
🔻اصلا اسمش قاسم بود
میدونی معنیش چیه؟!
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان بدنیا آمدهایم و شیعه هم بدنیا آمدهایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم
و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوریهاست
و جز با فدا شدن محقق نمیشود
#شهید_محمود_رضا_بیضائی 🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#تـلنگر ⚠️
میگما🖐🏻
احیانااینقدرڪہشڪایٺمےکنی
ازنداشتہهات
خداوکیلۍ
چقدرواسہ داشتھ هات شڪرخداکردی؟
#بی_انصاف_نباشیم!🚶♀
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
•|آنقدرچادرقشنگتکردھ
•|کھبیاختیار
•|ازتمامبۍحجابۍها
•| دلمبیزارشد...!シ
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنرانی دختر بانوی شهیده فاطمه اسدی (خانم کشور محمودی) در مراسم تشییع و تدفین مادر خود در سنندج
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔰#سیره_شهدا
🔻مادر شهید:شب هاقبلاز زمانی که اقاداوود به جبهه اعزامبشوند وقتی جایش را برایش می انداختم،مثل خانم های خانه دار جایش را مرتب جمع می کرد وسرش را روی شلوار بیرونی خود می انداخت.
📌وقتی علت رااز فرزندم پرسیدم ، اقاداوود گفت:مادر جان خوب نیست مااینجا راحت بخوابیم ورزمندگان اسلام آنجادرسختی باشند وجای مناسبی برای خواب نداشته باشند
#شهید_داوود_خلیلی
💠ایشانشهید فهمیدهی شهرقزوین که ۱۳سال سن داشتن هستند.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo