هدایت شده از KHAMENEI.IR
📸 یاد شهید حاج قاسم سلیمانی با نصب تصویری از این شهید عزیز در مراسم عزاداری شب تاسوعا در حسینیه امام خمینی
🖤 #از_تبیین_تا_قیام
💻 Farsi.Khamenei.ir
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️بلند شو علمدار علم رو بلند کن
▪️بازم پرچم این حرم رو بلند کن
#شهید_سلیمانی
#علمدار
@emame_zaman
#دعای_ندبه
🥀بسم رب المهدی (عج)🥀
🖤قرار عاشقی🖤
ماهِ مُحَرَمی که می آید کنار تو
مُحرم شدن به کرب وبلا آرزوی ماست
#اینَ_الطالب_بدم_المقتول_بکربلاء
💐 مراسم پرفیض دعای ندبه
و سالگرد شهدای اولین هفته مرداد ماه شهرستان مقدس پیشوا
✅به یاد شهید رحمت الله ساجدی
✅به یاد شهید اکبر کوهی ورامینی
✅به یاد شهید علی اویار تاجیک
❇️ با مداحی : کربلایی سید منصور گتمیریان
زمان:جمعه ۶ مرداد ماه ۱۴۰۲
⏰ساعت ۶:۳۰ صبح
مکان: صحن مطهر امام زاده جعفر شهرستان پیشوا
🟡 در پایان مراسم،میهمان سفره کریمانه امام زمان (عج) هستیم.
#آستانه_مقدس_جعفر_موسی_الکاظم
#خادم_الشهدای_شهرستان_پیشوا
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#ماملتامامحسینیم
┈┉┅━❀♣️❀━┅┉┈
🏴 #یالثارات_الحسین_علیه_السلام
#مجمع_راهبردی_اندیشه_مهدویت_شهرستان_پیشوا
┈┉┅━❀♣️❀━┅┉
🌹شهادت مامور انتظامی در شهرستان اردل
♦️فرمانده انتظامی چهارمحال و بختیاری:ستواندوم «علی شوقی» هنگام دستگیری عاملان نزاع و درگیری در شهرستان اردل به شهادت رسید.
♦️در این درگیری ۲ تن از افراد دخیل فوت و هشت نفر زخمی شدند که افراد زخمی توسط عوامل اورژانس شهرستان به بیمارستان اعزام شدند و متاسفانه ستواندوم «علی شوقی» در این حادثه به فیض شهادت نائل آمد.
🔴آیا مردم به جبهه نمیرفتند؟/ روایت جالب رهبرمعظم انقلاب از هجوم مردم به جبهه در عملیات مرصاد پس از پذیرش قطعنامه
♦️حتما خواندهايد كه اميرالمؤمنين يا خود پيغمبر در مراحل اعزام نيرو به جبههها، چه كشيدند! قرآن مىگويد: «يقولون ان بيوتنا عورة و ماهى بعورة ان يريدون الا فرارا»؛ به آنان مىگويى عازم جبههى نبرد شويد، اما هر كدامشان بهانهاى مىآورند. مىگويند: «خانهمان خراب است. گرفتارى داريم. فصل تابستان است و هنگام چيدن خرما و برداشت محصول. كار و كسبمان كساد مىشود.» نفس پيغمبر بود، اما نمىتوانست آنان را به جبهه بكشاند!
♦️بعد از جريان قطعنامه كه مجددا عراق حمله كرد و حضرت امام پيام دادند و بنده هم چيزى نوشتم، به منطقه رفتم. در آن فصل از سال ديدم سراسر كوه و دشت و بيابان، پوشيده از مردم است. آيا اينها كار نداشتند؟ كشاورزى نداشتند؟ بيوتشان «عوره» نبود؟ عجيب است! اين چه حركت و چه قدرتى بود؟
♦️البته جز قدرت خدا هيچ چيز ديگر نبود و عاملش هم امثال شما بوديد. مىخواهم اين را عرض كنم كه پدران و مادران شهدا، از مهمترين ابزارهاى الهى بودند براى اينكه جهاد استمرار پيدا كند؛ براى اينكه ملت شكست نخورد؛ براى اينكه انقلاب در قمار جهانى نبازد و در اين مقابلهى جهانى نتوانند آن را از ميدان خارج كنند. شما بزرگترين ابزار بوديد. نفس امام در شما، در ملت و در جوانان اثر كرد.
🌹عکسی زیبا از دو سپهبد شهید سپاهی و ارتشی در یک قاب
♦️حاج قاسم همان کاری را با داعش کرد که سالها قبل صیاد دلها با منافقین کرده بود.
#مرصاد
🔴روایت کمتر دیدهشده از شهید صیاد شیرازی؛ فرمانده عملیات مرصاد از روز عملیات/ بهمناسبت پنجم مرداد؛ سالروز عملیات مرصاد
♦️منافقین میخواستند به طرف کرمانشاه بیایند اما مردم از اسلامآباد تا کرمانشاه با هر وسیلهای که داشتند -از تراکتور و ماشین- آمده بودند در جاده و راه را بند آورده بودند. اولین کسی که جلوی اینها را گرفت، خود مردم بودند.
♦️ساعت ۵ صبح رفتیم. همهی خلبانها در پناهگاه آماده بودند. توجیهشان کردم که اوضاع در چه مرحلهای هست. دو تا هلیکوپتر کبری و یک هلیکوپتر ۲۱۴ آماده شدند که با من برای شناسایی برویم و بعد بقیه بیایند. این دو تا کبری را داشتیم؛ خودمان توی هلیکوپتر ۲۱۴ جلو نشستیم. گفتم: همینجور سرپائین برو جلو ببینیم، این منافقین کجایند. همینطور از روی جاده میرفتیم، نگاه میکردیم، مردم سرگردان را میدیدیم. ۲۵ کیلومتر که گذشتیم، رسیدیم به گردنهی «چهار زبر» که الان، اسمش را گذاشتهاند «گردنهی مرصاد».
♦️یکدفعه نگاه کردم، مقابل آنور خاکریز، پشت سر هم تانک، خودرو و نفربر همینجور چسبیده و همه معلوم بود مربوط به منافقین است و فشار میآورند تا از این خاکریز رد بشوند. به خلبانها گفتم: دور بزنید وگرنه ما را میزنند. به اینها گفتم: بروید از توی دشت. یعنی از بغل برویم؛ رفتیم از توی دشت از بغل، معلوم شد که حدود ۳ تا ۴ کیلومتر طول این ستون است. من کلاه گوشی داشتم. میتوانستم صحبت کنم: به خلبان گفتم: اینها را میبینید؟ اینها دشمنند بروید شروع کنید به زدن تا بقیه هم برسند. خلبانهای دو تا کبریها رفتند به طرف ستون، دیدم هر دویشان برگشتند. من یکدفعه دادوبیدادم بلند شد، گفتم: چرا برگشتید؟ گفت: بابا! ما رفتیم جلو، دیدیم اینها هم خودیاند. چیچی بزنیم اینها رو؟!
♦️خوب اینها ایرانی بودند، دیگر مشخص بود که ظاهراً مثل خودیها بودند و من هرچه سعی داشتم به آنها بفهمانم که بابا! اینها منافقند. گفتند: نه بابا! خودی را بزنیم! برای ما مسئله دارد؛ فردا دادگاه انقلاب، فلان. آخر عصبانی شدم، گفتم بنشین زمین. او هم نشست زمین. دیدیم حدوداً ۵۰۰ متری ستون زرهی نشستهایم و ما هم پیاده شدیم و من هم بهخاطر اینکه درجههایم مشخص نشود، از این بادگیرها پوشیده بودم، کلاهم را هم انداخته بودم توی هلیکوپتر. عصبانی بودم، ناراحت که چهجوری به اینها بفهمانم که این دشمن است؟! گفتم: بابا! من با این درجهام مسئولم. آمدم که تو راحت بزنی؛ مسئولیت با منه. گفت: به خدا من میترسم؛ من اگر بزنم، اینها خودیاند، ما را میبرند دادگاه انقلاب.
♦️حالا کار خدا را ببینید! منافقین مثل اینکه متوجه بودند که ما داریم بحث میکنیم راجع به اینکه میخواهیم بزنیم آنها را، منافقین سر لولهی توپ را به طرف ما نشانه گرفتند. اینها مثل اینکه وارد هم نبودند، زدند. گلوله، ۵۰ متری ما که به زمین خورد، من خوشحال شدم، چون دلیلی آمد که اینها خودی نیستند. گفتم: دیدی خودیها را؟ اینها بچهی کرمانشاه بودند، با لهجهی کرمانشاهی گفتند: به علی قسم الان حسابش را میرسیم. سوار هلیکوپتر شدند و رفتند.
♦️اولین راکتی که زد، کار خدا بود، اولین راکت خورد به ماشین مهماتشان، خود ماشین منفجر شد. بعد هم این گلولهها که داخل بود، مثل آتشفشان میرفت بالا. بعد هم اینها را هرچه میزدند، از این طرف، جایشان سبز میشدند، باز میآمدند.
بعد از ۲۴ ساعت با لطف خداوند، اینان چه عذابی دیدند.
♦️بعضی از آنها فراری میشدند توی این شیارهای ارتفاعات، که شیارها بسته بود، راه نداشت، هرچه انتظار میکشیدیم، نمیآمدند. میرفتیم دنبال آنها، میدیدیم مردهاند. اینها همه سیانور خوردند، خودشان را کشتند. توی اینها، دخترها مثلاً فرماندهی میکردند. از بیسیمها شنیده میشد: زری، زری! من بهگوشم. التماس، درخواست، چه بکنند؟ اوضاع برای آنها خراب بود.
♦️بههرحال خداوند متعال در آخر این روز جنگ یا عملیات «مرصاد» به آن آیهی شریفه، عمل کرد که خداوند در آیهی شریفه میفرماید: «با اینها بجنگید، من اینها را به دست شما عذاب میکنم و دلهای مؤمن را شفا میدهم و به شما پیروزی میدهم.» و نقطهی آخر جنگ با پیروزی تمام شد که کثیفترین و خبیثترین دشمنان ما (منافقین) در اینجا به درک واصل شدند و پیروزی نهایی ما، یک پیروزی عظیمی بود.»
📚رمز عبور، ۱، صفحهی ۱۱۳