eitaa logo
منتظران ظهور(پایگاه حضرت جعفربن موسی(ع)بسیج خواهران)
108 دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
13.7هزار ویدیو
277 فایل
بسم‌الله الرحمن الرحیم🔰اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم🔰درودخدابرامام خمینی وشهدای عزیز🌷سلام برامام خامنه ای رهبرعظیم الشان آزادگان ومستضعفان جهان وسلام بر مجاهدان راه حق⭐سلام بر مردم شریف ایران وخوبان جهان @pj_emamzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از #بیدارباش
14.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 منحوس‌ترین اثر صهیونیستی و ابلیسی در جامعۀ ما... 🔻اندیشمندان در چنین جامعه‌ای دچار خفقان می‌شوند... 🔻چرا مسئولین ضعیف در جامعۀ ما روی کار می‌آیند؟ 👈 🆔 https://eitaa.com/Bidarb_a_s_h 🆔 https://rubika.ir/Bidarb_a_s_h
هدایت شده از #بیدارباش
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ 🕌 ✨حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمودند: به خدا سوگند، اگر حقّ یعنى خلافت و امامت را به اهلش سپرده بودند؛ و از عترت و اهل بیت پیامبر (ص) پیروى ومتابعت كرده بودند حتّى دو نفر هم با یكدیگر درباره خدا و دین اختلاف نمى كردند. و مقام خلافت و امامت توسط افراد شایسته یكى پس از دیگرى منتقل مى گردید و در نهایت تحویل قائم آل محمّد (عج)، و صلوات اللّه علیهم اجمعین مى گردید كه او نهمین فرزند از حسین (ع) مى باشد.✨ ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄ 🆔 https://eitaa.com/Bidarb_a_s_h 🆔 https://rubika.ir/Bidarb_a_s_h
36.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹شهدا بعد از شما کاری نکردم...پسر فاطمه را یاری نکردم باید این تصاویر شهدا را دید تا بفهمیم برای کشور واسلام چه جوان‌هایی چه خون هایی که ریخته نشده؟ واقعا چطور می‌توانیم قیامت جواب این شهدا را بدیم. @mahman11 هدیه به روح پاک امام و شهدا ۵صلوات
دلتنگم‌وبایدبپذیرم‌که‌دگرنیست دلتنگ‌توبودن‌خودش‌احساس‌قشنگی‌ست:) 💔¦↫
💔‏به یادت،زمستان را شروع میکنیم... صدای امدنت را میشنویم‌دی ماه برای سومین سال از دست دادنت.. سه سالیست که با شروع زمستان درست در طولانی ترین شب سال فقط خنده تلخی بر لب داریم....💔 @mahman11
🚩 سنگر خاطره...   سن من زیاد نبود. اولین باری بود که به جبهه می آمدم. تعریف گردان یا زهرا علیها السلام را زیاد شنیده بودم. رفتیم برای تقسیم. چند نفر دیگر هم مثل من دوست داشتند به همین گردان بروند. اما مسئول تقسیم نیرو گفت: ظرفیت این گردان تکمیل است. از ساختمان آمدم بیرون. جوانی را دیدم که به طرف ساختمان آمد. چهره اش بسیار جذاب و دوست داشتنی بود. چند نفر به استقبالش رفتند. او را تورجی صدا میکردند. فهمیدم خودش است! آنها سوار تویوتا شدند و آماده حرکت. جلو رفتم و سلام کردم. بی مقدمه گفتم: آقای تورجی من دوست دارم به گردان یا زهرا علیها السلام بیام. گفت شرمنده، جا نداریم. بعد گفتم: من میخواهم به گردان مادرم بروم برای چه جا ندارید! نگاهی به من کرد و پرسید: اسمت چیه؟ گفتم: سید احمد. یکدفعه پرید توی حرفم و با تعجب گفت: سید هستی! با تکان دادن سر حرفش را تأیید کردم. آمدم پایین و برگه من را گرفت. رفت داخل پرسنلی و اسم مرا در گردان ثبت کرد. بعد هم با اصرار من را به جلو فرستاد و خودش در قسمت بار ماشین نشست! من به گردان آنها رفتم. تازه فهمیدم که نه تنها من بلکه بیشتر بچه های گردان از سادات هستند. با آنها هم بسیار با محبت برخورد می کرد. 🔸️آمدم چادر فرماندهی گردان ها. برادر تورجی تنها نشسته بود. جلو رفتم و سلام کردم. طبق معمول به احترام سادات بلند شد. گفتم: شرمنده محمد آقا ! من با یکی از دوستان قرار دارم. باید بروم مرخصی و تا عصر برگردم. بی مقدمه گفت: نه نمی شود! گفتم: من قرار دارم. آن آقا منتظر من است! دوباره با جدیت گفت: همین که شنیدی. کمی نگاهش کردم. با تمام احترامی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلی جدی بود. عصبانی شدم. از چادر بیرون آمد و با ناراحتی گفتم: شکایت شما را به مادرم می کنم! هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم. دوید دنبال من  با پای برهنه. دستم را گرفت و گفت: این چی بود گفتی؟ به صورتش نگاه کردم .خیس اشک بود. بعد ادامه داد: این برگه مرخصی سفید امضاء کردم هر چقدر دوست داری بنویس! اما حرفت را پس بگیر! گفتم: به خدا شوخی کردم. اصلا منظوری نداشتم. خودم هم بغض کرده بودم. فکر نمی کردم اینگونه باشد. یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعت قبل از شهادتش بود. مرا دید باز یاد آن خاطره تلخ را برای من زنده کرد و پرسید: راستی آن حرف را پس گرفتی؟ گفتم به خدا غلط کردم. اشتباه کردم. من به کسی شکایت نکردم. اصلا غلط میکنم چنین کاری را انجام بدهم. 🔸️محمد در عملیات ها میگفت بچه سید ها پیشانی بند سبز ببندند. صحنه زیبایی بود. نیمی از گردان ما پیشانی بند سبز داشتند. خود محمد به شوخی میگفت: یک اشتباه صورت گرفته من باید سید میشدم! برای همین من شال سبز میبندم. بعد از کربلای پنج گردان به عقب برگشت. آن زمان محمد تورجی فرمانده گردان شده بود. نشسته بود داخل چادر. برگه ای در مقابلش بود. خیره شده بود و اشک می ریخت. جلو رفتم و سلام کردم. برگه اسامی شهدای گردان در شلمچه بود. تعداد شهدای ما صد و سی و پنج نفر بود. محمد گفت :خوب نگاه کن. نود نفر اینها سادات هستند. فرزندان حضرت زهرا علیها السلام. آن هم در عملیاتی که با رمز یا فاطمه الزهرا علیها السلام بود.🎤راوی: دکتر سید احمد نواب 📕برگرفته از کتاب یازهرا 💠 @sajdeh63
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋صلی الله علیک یا اباعبدلله الحسین 🥀همیشه هر شب جمعه به سینه غم دارم 🌹حرارتی است قدیمی که در دلم دارم... (علیه السلام)