فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
نجوای مولا علی(؏) هنگام غسل پیامبر(ص)
بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ...
پدر و مادرم فدای تو ای رسول خدا!
به راستی که با مرگ تو رشته ای پاره شد
که در مرگ دیگران اینگونه قطع نشد؛
با مرگ تو رشتهٔ پیامبری و فرود آمدن
پیام و اخبار آسمانی گسست
مصیبت تو دیگر مصیبت دیدگان را
به شکیبایی وا داشت
و همه را در مصیبت تو عزادار کرد
اگر امر به شکیبایی و نهی از ناله
و فریاد و فغان نفرموده بودی
آن قدر اشک میریختم
تا اشک هایم تمام شود
و این درد جانکاه همیشه در من می مانْد
و اندوهم جاودانه می شد
که همهٔ اینها در مصیبت تو ناچیز است؛
چه باید کرد که زندگی را
دوباره نمیتوان بازگرداند
و مرگ را نمیشود مانع شد
پدر و مادرم فدای تو!
ما را در پیشگاه پرودگارت یاد کن
و در خاطر خود نگه دار ..
نهج البلاغه، خطبه ۲۳۵
#مَتیتَراناوَنَراکَ
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅
@plack31
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#قسمت_اول (۲ / ۱)
#تکه_تکه_شدن_آن_هشت_نفر!!
🌷سنگری نداشتیم و باید برای سنگرمان مصالح جمعآوری میکردیم. ما در جنگمان فقط دشمن بعثی را هدف نگرفته بودیم، محدودیتها هم دشمن ما بودند و آنقدر بر علیهشان جنگیدیم که توان مقاومتی نداشتند. در سنگرهای آن زمان خبری از یک سازه بتنی فوق قوی نبود، همین که دو تخته چوب را کنار یکدیگر جمع میكردى، سنگری داشتی از جنس چوب و قلبی از جنس آسمان برای راز و نیاز و اشکهایت.
🌷با چهار نفر از بچههای گردان ” ۳۲۱ تیپ یک قزوین” رفته بودیم سمت جفیر، نشانی صندوقهای خالی مهمات کاتیوشا را باید از جفیر پیگیر میشدی، کمپرسی را آماده کرده بودیم که صندوقها را در آن بگذاریم و برگردیم سمت حسینیه برای ساخت سنگر. هنوز به جفیر نرسیده بودیم که صدای دیوار صوتی “میگ عراقی” را شنیدیم و فی الفور از کمپرسی پیاده شدیم.
🌷آنقدر خاک به هوا بلند شده بود که چشمهایمان جایی را نمیدید. بر اثر تیربار مستقیم هواپیپماهای دشمن، زمین آرام و قرار نداشت، یک لحظه نگاهم به زمین دوخته شد و باورم نمیشد، زمین در حال جوشیدن بود! اما اینطور نبود، بر اثر تیربار مستقیم هوایی، خاک بالا و پایین میشد و تصور کرده بودم زمین در حال جوشیدن است. فرصت فکر کردن از ثانیه به صدم ثانیه رسیده بود، تنها سرپناهمان آسمان بود و دعای دیگران. در همین بین....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅
@plack31
#عملیات_کربلای_۲
فتح ارتفاعات استراتژیک در محور حاج عمران
عمليات کربلای ۲ در ساعت ۱ بامداد ۱۰ شهريورماه ۱۳۶۵ با رمز مبارک یااباعبداللهالحسین(علیهالسلام) در منطقهی "حاج عمران" و با هدف انهدام نیروهای دشمن و تسلط بر ارتفاعات حساس منطقه (ارتفاع مهم ۲۵۱۹ و شهید صدر)؛ با شرکت يک تيپ از لشکر۱۰ سيدالشهدا(ع) ، تيپ ۹ بدر، ۱۲ قائم، ۲۱ امام رضا(ع)، ۱۰۵ قدس، ۱۵۵ ویژه شهدا که در مجموع به استعداد ۲۸ گردان از سپاه پاسداران آغاز گردید.
در اين عمليات ۲۲۰۰ کیلومتر مربع از خاک کشورمان آزاد شد و ارتفاعات ۲۴۳۵، ۲۲۰۰، ۱۶۰۰، ۱۷۰۰، ۱۸۰۰ و ۲۰۰۰، در منطقه حاج عمران به تصرف رزمندگان اسلام درآمد. سه هزار نفر از نیروهای دشمن متجاوز بعثی کشته یا زخمی و ۲۰۰ تن اسیر شدند.
▪️در این عملیات "سردار محمود کاوه" فرمانده تیپ ویژه شهدا و "سردار محمود قلیپور" رئیس ستاد لشکر قدس به درجه شهادت رسیدند.
یاد و خاطره شهدای عملیات کربلای۲
گرامیباد با ذکر صلوات
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅
@plack31
ماه صفر برفت و عزای مصطفی شد
مسموم زهر کینه امام مجتبی شد
مدینه شور و شین است
خونین دلِ حسین است
گرم عزا ملائک در سوگ مصطفایند
ارض و سما به گریه از داغ مجتبایند
#شهادت_پیامبر_اکرم(ص)🥀
#شهادت_امام_حسن(ع)🥀
#تسلیت_باد🏴
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅
@plack31
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
خانه ی استثنایی
#قسمت_پنجاه_و_سه
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
اقلاً همون دیوار درب و داغون خودش رو خراب نمی کردی
طبق معمول این طور ،وقت ها خندید گفت: «خودت رو ناراحت نکن به ات قول میدم که حتی یک گربه روی پشت بام خونه نیاد.»
صورتم گرفته تر شد و ناراحتی ام بیشتر، گفت:« حالا دیوار حیاط خرابه که خراب ،باشه این که عیبی نداره»
دلم می خواست گریه کنم :«گفتم یعنی همین درسته که من تو این خونه ی بی در و پیکر باشم اونم با چند تا بچه ی قدونیم قد؟»
باز هم سعی کرد آرامم ،کند فایده نداشت دلخوری ام هر لحظه بیشتر می شد خنده از لبهایش رفت. قیافه اش جدی شد تو صداش ولی مهربانی موج می زد.
«نگاه کن، من از همون اول بچگی، و از همون اول جوانی که تو روستا بودم هیچ وقت نه روی پشت بام کسی رفتم نه از دیوار کسی بالا رفتم نه هم به زن و ناموس کسی نگاه کردم.»
حرف های آخرش حواسم را جمع کرد هر چند که ناراحت بودم ولی منتظر شنیدن بقیه اش شدم.
الان هم میگم که تو اگه با سر و روی باز هم بخوای بری بیرون، اصلاً کسی طرفت نگاه نمی کنه خیالت هم راحت باشه که هیچ جنبنده ای تو این خونه مزاحم شما نمی ،شه چون من مزاحم کسی نشدم هیچ ناراحت نباش...»
مطمئن و خاطر جمع حرف میزد به خودم که ،آمدم از این رو به آن رو شده بودم حرف هاش آب بود روی آتش وقتی ساکش را بست و راه افتاد انگار اندازه ی سر سوزن هم نگرانی نداشتم.
چند وقت بعد آمد. نگاهش مهربانی همیشه را داشت بچه ها را یکی یکی بغل می کرد و می بوسید. هنوز ننشسته
بود که رو کرد به من یک« خوب» کشیده و معنی داری گفت ،پرسید :«تو این چند وقته دزدی، چیزی اومد؟»
با خنده گفتم: «نه.»
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅
@plack31
•|﷽|•
سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند
و نماندند تا بمیرند🥀
• -سلام بر شهدا-•
#شهیدبابکنوری🪴
#صــبحـتون_شـهدایــی✨
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅
@plack31
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا 🖤
به نیابت از شما🥀
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅
@plack31