📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۰۲ مهر ۱۴۰۳
میلادی: Monday - 23 September 2024
قمری: الإثنين، 19 ربيع أول 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
🌺15 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️19 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه
▪️21 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
🌺45 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️53 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅
@plack31
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#حمید_رضا_مختاری
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅
@plack31
📌ختم صلـوات امـروز به نیـت
#شهیـــــــــــــــــــــــــــــــــــد_والامقــــــــام
#مهـدی_امـیــــر_حسـیـنـی
🩸 #سـهـم_هـر_بزرگـوار_5صلوات 🩸
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅
@plack31
نام : شهید مهدی امیرحسینی
تولد : 16/آبان/1347
محل تولد : تهران
شهادت : 22/بهمن/1364
محل شهادت : اروندرود _ عملیات والفجر هشت
سن : 17
مزار : تهران _ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) _ قطعه 53 _ ردیف 58 _ شماره 2
خلاصه ای از زندگی :
اینجانب مهدی امیر حسینی فرزند علی اکبر در تاریخ 16 آبان سال 1347 مصادف با شب تولد امام زمان چشم به جهان گشودم و در خانواده ای مذهبی و کارگری بزرگ شدم. با اینکه پدرم در کارخانه بلور سازی کار میکرد و با آن سختی که در برابر کوره آتش بود اما یک روز روزه او قضا نشده بود و همین نان حلال و پایبندی به اعتقادات در رشد شخصیت من خیلی موثر بود.مادرم نیز در حالی که خانه داری و بچه داری میکرد به خانم ها و دختر ها قرآن آموزش می داد. من ۳ خواهر و ۳ برادر داشتم و من بچه هفتم خانواده امیرحسینی بودم. در زمان انقلاب با مادر و برادر و خواهرم به راهپیمایی میرفتیم و در این دوران سکوت پیشه نکردیم. در سالهای آغازین جنگ تحمیلی من کوچک بودم و درس میخواندم تا اینکه در سال ۶۴ با گفته امام که نباید جبهه ها را خالی بگذاریم، دوره های جنگی را گذراندم و به جبهه عازم شدم. سر انجام در حالی که ۱۸ سالم نشده بود در عملیات والفجر۸ در حالی که آرپی جی بر دوش خود داشتم دشمن تیری به پیشانی من زد و من نیز به دیار شهیدان پیوستم.
خواهر شهید:
مهدی خیلی بچه مهربان و دوست داشتنی بود.از زمان کودکی،خود را در دل خانواده جا کرده بود و خیلی بچه ها را دوست میداشت.نماز هایش را به موقع میخواند و هیچ وقت اهل غیبت کردن نبود و اگر در خانه یا جمعی بود و میشنید که حرف دیگران میشود یا تذکر میداد و یا بلند میشد و میرفت. همیشه به خانواده تذکر میداد غیبت نکنید.آخرین باری که از میخواست اعزام بشود نگاه عمیق به ما نمیکرد چرا که میخواست دل بکند و خدایی شود و از همه خانواده حلالیت طلبید و رفت.شب عملیات وقتی همه زیارت عاشورا را میخواندند مهدی از همه بلند تر گریه میکرد.
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅
@plack31
🔴 صدام مقرر کرده بود متجاوزین بعثی روز اول در خرمشهر، سپس اهواز و روز هفتم در تهران باشند اما با سدی به نام #تکاوران_دریایی_بوشهر روبرو شدند؛ سدی که تمامی معادلات جنگی عراق را بهم زد و 34 روز آنها را پشت دروازه های خرمشهر زمین گیر کرد.
🌹 پاسداشت هفتهی دفاع مقدس و زنده نگه داشتن یاد و خاطرهی شهدا، کمترین وظیفهایست که بر گردن ماست
روحتان شاد و راهتان پررهرو
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅
@plack31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برای هموطنانم که در عمق زمین به سوی آسمان پَر کشیدند
محسن چاووشی با بارگذاری این ویدیو در صفحه اینستاگرام خود جان باختن کارگران معدن معدنجو طبس را تسلیت گفت.
#معدن_طبس #محسن_چاووشی
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅
@plack31
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
گروهان آرپی جی زن ها
#قسمت_شصت_هشت
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
انگشت سبابه ی دست راستش را
به بیمارستان که رسیده بود امان نداده بود زخمش خوب شود بلافاصله برگشت منطقه، چهره اش شور و نشاط خاصی داشت. با خوشحالی می گفت: «خدا لطف کرد و دعای من مستجاب شد دیگه غیر از شهادت هیچ آرزویی
ندارم.»
سید کاظم حسینی
جوان رشیدی بود و اسمش« دادیر قال» موردش را نمی دانم ولی می دانم از گردان اخراجش کرده بودند. یک نامه دستش داده بودند و داشت می رفت دفتر قضایی
همان جا توی محوطه حاجی برونسی دیدش از طرز رفتن و حالت چهره اش فهمید باید مشکلی داشته باشد. رفت طرفش. گفت: «سلام.»
ایستاد جوابش را داد، حاجی پرسید:«: چی شده جوان؟»
آهسته گفت: «هیچی منو اخراج کردن دارم میرم دفتر قضایی»
حاجی نه برد و نه آورد، دستش را گرفت و باهاش رفت تو دفتر قضایی نامه اش را پس داد و گفت: «آقا من این رو
می خوام ببرم.»
گفتند این به درد شما نمی خوره آقای برونسی
گفت:«شما چکار دارین؟ من می خوام ببرمش».....
آوردش گردان
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅
@plack31