eitaa logo
پلاک 31 قطعه شهدای گمنام و مدافعان حرم
144 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1هزار ویدیو
58 فایل
بزرگترین گلزار شهدای مدافعان حرم درکشور، قم بهشت معصومه (س )قطعه 31
مشاهده در ایتا
دانلود
16.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•||• خوشا آنان که با حـق آشـنایند مـطیع محـــض فـرمان خدایند چو ابـراهیم اســماعیل خود را فــدای امــر الله مـی نمایند♥ 🐑 🍀 @plack31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ من می رفتم و زن بیچاره هم دنبالم تقریباً داشت می دوید. دم دریادم آمدآدرس پادگان رابلد‌ نیستم یکدفعه ایستادم زن هم ایستاد.ازش پرسیدم پادگان صفر چهار کدوم طرفه؟» حیران و بهت زده گفت برای چی می خواهی؟» گفتم:«می خوام از این جهنم - دره فرار کنم.» «به جوانی ات رحم کن پسر جان این کارها چیه؟ اینجا بهت بهترین پول، بهترین ،غذا و بهترین همه چیز، رو به تو می دن کیف می کنی.» «نه ننه می خوام هفتاد سال سیاه همچین کیفی نکنم.» وقتی دیدم زن می خواهد مرا منصرف کند که دوباره برگردم بی خیال آدرس گرفتن شدم و از خانه زدم توی خیابان خیابانی که خلوت بود و پرنده پرنمی زد فقط گاه گاهی ماشینی می آمد و با سرعت رد می شد. آن روز هر طور بود پادگان را پیدا کردم و رفتم تو. از چیزهایی که تو پادگاه دستگیرم شد، خونم بیشتر به جوش آمد آن خانه، خانه یک سرهنگ بود که من آنجا حکم گماشته را پیدا می کردم می شدم خدمتکار مخصوص آن زن که همسریک جناب سرهنگ طاغوتی و بی غیرت بود! به هر حال، دو سه روزی دنبالم بودند که دوباره ببرنم همان جا ،ولی اصلاً وابدأ حريف من نشدند. دست آخر آن سرهنگ با عصبانیت گفت:« این پدرسوخته روتنبیه ش کنید تا بفهمه ارتش خونه ننه بابا نیست که هر غلطی دلش خواست بکنه » هجده تا توالت آن جا داشتیم که همیشه چهار نفر مأمور نظافتشان بودند، تازه آن هم چهار نفر برای یک نوبت، نوبت بعدی باز چهار نفر دیگر را می بردند قرار شد به عنوان تنبیه خودم تنهایی همه توالت ها را تمیز کنم یک هفته تمام این کار را کردم تک و تنها پشت سر هم. صبح روز ،هشتم گرماگرم کار بودم که سرگرد آمد سروقتم خنده غرض داری کرد و به تمسخر گفت:«ها بچه دهاتی! سر عقل اومده یا نه؟» 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @plack31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤲 الهی آمین اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم @plack31
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @plack31
🌷 🌷 ...! 🌷یکی از مشکلات عملیات در هور این بود که دشمن با کمین‌هایی که در هور ایجاد کرده بود، با کوچک‌ترین حرکتی که از طرف بچه‌ها صورت می‌گرفت، مانند اثر رفت و آمد قایق‌ها و یا حرکت غواص‌ها که نی‌ها را به صدا درمی‌آورد، دشمن پی به حرکت ما می‌‌برد. این مشکل در شب‌های عملیات صد برابر می‌شد، چون حرکت و رفت و آمد آن همه غواص و قایق قطعاً در هور برای دشمن ایجاد حساسیت می‌کرد. 🌷اما در شب عملیات «عاشورای ۴» امداد الهی عجیبی اتفاق افتاد. و آن این بود که همزمان با حرکت غواصان و موج اول (اولین گروه عمل کننده) ناگهان تمامی قورباغه‌ها و موجودات هور با همدیگر شروع به سر و صدا کرده و حساسیت‌ها را خنثی کردند! این امداد عجیب طوری بچه‌ها را دلگرم کرد که غواص‌ها – که در مواقع عادی آرام فین می‌زدند تا در جریان آب تغییر ایجاد نشود – در آب شیرجه می‌رفتند! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @plack31
°°💜°° هر که آمـد به تماشای تو بــی دل بــــرگشت ...💞 دلــــربایـــی، هــــنــرِ ایــــــــن شــــهید مـــی باشد...😌 🌾 @plack31
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ جوابش را ندادم با کمال افتخار و سربلند توی چشماش نگاه می کردم کفری تر از قبل ادامه داد: «قدر اون ناز و نعمت و اون زندگی خوش را حالا می فهمی نه؟» بر و بر نگاهش می کردم باز گفت:«انگار دوست داری برگردی همون جا نه؟» عرق پیشانی ام را با سر آستین گرفتم. حقیقتاً تو آن لحظه خدا و امام زمان ( سلام الله علیه) کمکم می کردند که خودم را نمی باختم خاطر جمع و مطمئن گفتم :«این هیجده تا توالت که سهله جناب سرگرد، اگر سطل بدی دستم و بگی همه این کثافت ها رو خالی کن تو،بشکه،بعد که خالی کردی توبشکه، ببر بریز تو بیابون، و تا آخر سربازی هم کارم همین باشه، با کمال میل قبول می کنم ولی تو او خونه دیگه پا نمی گذارم.» عصبانی گفت: «حرف همین؟» گفتم :«اگر بکشیدم اونجا نمی رم»...... حدود بیست روز مرا تنبیهی همان جا گذاشتند. وقتی دیدند حریف اعتقاد و مسلکم نمی شوند، آخرش کوتاه آمدند و فرستادنم گروهان خدمات " 1 ". پاورقی ۱ شروع سربازی شهید برونسی در تاریخ ۱۳/۶/۱۳۴۱ بوده است. 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @plack31
برادران! فرمانده‌ی اصلی ما ؛ خدا و امام زمان (عج) است اصل آنها هستند و ما موقت هستیم وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و اطاعت از فرماندهی است... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @plack31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا