eitaa logo
پلاک 31 قطعه شهدای گمنام و مدافعان حرم
149 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
916 ویدیو
58 فایل
بزرگترین گلزار شهدای مدافعان حرم درکشور، قم بهشت معصومه (س )قطعه 31
مشاهده در ایتا
دانلود
نام : شهید عبدالحسین برونسی تولد : 3 / شهریور / 1321 محل تولد : نیشابور شهادت : 23 / اسفند / 1363 محل شهادت : هورالعظیم _ عملیات بدر سن : 42 مزار : بهشت رضای مشهد خلاصه ای از زندگی : سلام بر بندگان مخلص خدا ... عبدالحسین برونسی هستم . در سال 1321 در روستای گلبوی کدکن از توابع شهرستان تربت حیدریه به دنیا آمدم . پدرم آقا حسین‌علی و مادرم فضه خانم بودند . تحصیلات ابتدایی را در همان زادگاهم گذراندم و بعد از آن به علت جو نامناسب مدرسه ، آن را رها کردم و به جای آن به مکتب رفتم تا قرآن یاد بگیرم . شغل های زیادی مثل کشاورزی ، کار در لبنیات فروشی ، سبزی فروشی و ... را امتحان کردم و در نهایت به بنایی رو آوردم . در سال ۱۳۴۷ با خانم معصومه سبک‌خیز ازدواج و صاحب پنج پسر و سه دختر شدم . سال 1352 پس از آشنایی با یکی از روحانیون مبارز ، با درسهای آیت الله خامنه ای آشنا شدم و از آن پس دل در گرو جهاد و انقلاب نهادم . بارها توسط ساواک دستگیر و شکنجه شدم و بارها خانه ام مورد هجوم و بازرسی آنها قرار گرفت . حتی در یکی از این شکنجه ها ، ساواک تمام دندان هایم را شکست . بعد از این قضیه ، مدتی هم به عنوان نقش رابط مقام معظم رهبری که به ایرانشهر تبعید شده بودند ، ایفای وظیفه کردم . بار آخر که دستگیر شدم حکم اعدام من صادر شده بود که با پیروزی انقلاب اسلامی اجرایی نشد . پس از پیروزی انقلاب به صورت افتخاری به سپاه پاسداران پیوستم . با آغاز درگیری های کردستان به پاوه رفتم و با شروع جنگ تحمیلی خود را به جبهه های نبرد رساندم . در عملیات فتح المبین به عنوان فرمانده گردان خط شکن از ناحیه کمر مجروح شدم . در عملیات بیت المقدس به عنوان فرمانده گردان خط شکن حر و در عملیاتهای رمضان ، مسلم ابن عقیل ، والفجر مقدماتی و والفجر یک به عنوان فرمانده گردان خط شکن عبد الله مبارزه کردم . در عملیات های والفجر 2 ، والفجر 3 ، والفجر 4 ، خیبر ، میمک و بدر نیز به عنوان فرمانده تیپ 18 جواد الائمه (ع) حضور داشتم . در نهایت در عملیات بدر ترکش های یک خمپاره مرا راهی دیار حق کرد و من به شهادت رسیدم . مقام معظم رهبری : این اوستا عبدالحسین برونسی ، یک جوان مشهدی بنّا بود و با بنده هم مرتبط بود ، شرح حالش را نوشته اند و من توصیه میکنم و واقعا دوست می دارم شماها بخوانید . من می ترسم این کتاب ها اصلا دست شماها نرسد . اسم این کتاب خاک های نرم کوشک است ، قشنگ هم نوشته شده ... شهید برونسی تحصیلات عالیه که نداشت ، وقتی سخنرانی می کرد تاثیر حرفش از آدم های تحصیل کرده به مراتب بیشتر بود ، کاملا تحت تاثیر قرار می داد . روحیه ی انقلابی این است . همسر شهید : یک روز به ایشان گفتم : همسایه ها می گویند آقای برونسی از زن و بچه هایش سیر شده و همیشه جبهه است . خنده ای کرد و گفت : من باید بیایم به آنها بگویم من زن و بچه ام را دوست دارم ، اما جبهه واجب تر است . زن و بچه من این جا در امانند اما مردمی که آنجا خانه هایشان همه ویران و خراب شده در امان نیستند . خاک های نرم کوشک : صحبت از یک عملیات ویژه بود ، دشمن تانک های تی هفتاد و دو را وارد منطقه کرده بود ، خصوصیت این تانکها این بود که آرپی جی بهشان اثر نمیکرد ، اگر هم میخواست اثر کند باید میرفتی و از فاصله خیلی نزدیک شلیک میکردی . سه گردان مامور شدند ، فرمانده یکی شان عبدالحسین بود . یک هفته ای می شد که عراقی ها روی این خط کار می کردند . دژ قرص و محکمی از آب درآمده بود . جلو دژ ، موانع زیادی توی چشم میزد جلوتر از ما یک دشت صاف و وسیع خودنمایی می کرد . موانع هم درست سرراه ما ... دو تا گردان دیگر راه به جایی نبردند ، یکیشان راه را گم کرده بود یکی هم پای فرمانده اش رفته بود روی مین . هر دو گردان را بی سیم زدند که بکشند عقب حالا چشم امید همه به گردان ما بود . وقت راه افتادن عبدالحسین چند دقیقه ای برای پیدا کردن پیشانی بند معطل کرد ، بالاخره یک پیشانی بند پیدا کردیم که روش با خط سبز و با رنگ زیبایی نوشته بود یا فاطمه الزهرا ادرکنی . سی چهل متر مانده بود برسیم به موانع ، یک هو دشمن منور زد آن هم درست بالای سر ما صدای شلیک پی در پی گلوله ها آرامش و سکوت منطقه را زد به هم . صحنه نابرابری درست شد . آنها توی یک دژ محکم ، پشت موانع و پشت خاکریز بودند ، ما توی یک دشت صاف همه خیز رفته بودیم روی زمین . تنها امتیازی که ما داشتیم ، نرمی خاک آن منطقه بود طوریکه بچه ها خیلی زود توی خاک فرو رفتند . دشمن با تمام وجودش آتش می ریخت . آرپی جی یازده گلوله ، تانک دولول و هر اسلحه ای که داشت کار انداخته بود . عوضش عبدالحسین دستور داده بود که ما حتی یک گلوله هم شلیک نکنیم . حدود یک ربع تا بیست دقیقه ریختن آتش، شدید بود . رفته رفته حجمش کم شد ، و رفته رفته قطع شد .
سیزده ، چهارده تا شهید داده بودیم با آن حجم آتش که دشمن داشت ، و با توجه به موقعیت ما این تعداد شهید خودش یک معجزه به حساب می آمد . عبدالحسین گفت : چه کار کنیم ؟ گفتم : خوب معلومه ، بر می گردیم . گفت : مگر میشه برگردیم ؟ زود توی جوابش گفتم : مگر ما می توانیم از این دژ لعنتی رد بشیم ؟ همان جا صورتش را گذاشت روی خاک های نرم و رملی کوشک . لحظه ها همینطور پشت سرهم میگذشت . دلم حسابی شور افتاده بود . او همین طور ساکت بود و چیزی نمیگفت پرسیدم پس چه کار کنیم آقای برونسی؟ چند بار دیگر سوالم را تکرار کردم او انگار نه انگار که در این عالم است . بالاخره عبدالحسین به حرف آمد گفت : هر چی که میگم دقیقاً همون کار رو بکن . خودت میری سر ستون وقتی رسیدی اون جا درست برمیگردی سمت راستت ، پنج قدم میشماری ، دقیق بشماری ها ، همون جا یک علامت بگذار ، بعدش برگرد وبچه ها رو پشت سرخودت ببر . اون جا یک آن فکر کردم شاید شوخی اش گرفته ولی خیلی محکم و بااطمینان حرف میزد . وقتی به اون علامت که سر بیست و پنج قدم گذاشته بودی رسیدی ، این دفعه رو به عمق دشمن چهل متر میری جلو ، اون جا دیگه خودم میگم به بچه ها چکارکنن . گفتم : معلوم هست میخوای چکارکنی حاجی؟ پرسید : شنیدی چی گفتم ؟ گفتم : شنیدن که شنیدم ولی ... گفت : پس سریع چیزهایی رو که گفتم انجام بده . گردان را حدود همان چهل متر بردم جلو ، دیدم خودش آمد و گفت به مجردی که من گفتم الله اکبر شما ردّ انگشت من رو می گیری و شلیک میکنی به همون طرف ، یکهو صدای نعره اش رفت به آسمان ، الله اکبر ، طوری که گویی همه زمین را میخواست بریزد به هم . پشت بندش سید فریاد زد یا حسین و شلیک کرد . شمن قبل ازاینکه به خودش بیاید تار و مار شد آن شب ... دو گردان زرهی دشمن را کاملاً منهدم کردیم . فردا طبق معمول تمام عملیات های ایذایی باید میرفتیم دنبال مجروح یا شهدایی که احتمالاً جا مانده بودند . درست بیست و پنج قدم آن طرف تر ، مابین انبوه سیم خاردارهای حلقوی و موانع دیگر دشمن می رسیدی به یک معبر که باریک بود و خاکی . فهمیدم این معبربرای رفت و آمد عراقیها بوده و 40 متر آن طرف تر نفربری ک دیشب سید به آتش کشیده بود نفربر فرمانده بود . الله اکبر ، متعجب برگشتم پیش عبدالحسین . گفتم : جریان دیشب چی بود ؟ طفره رفت . پس از اصرارهای من گفت موقعی که عملیات لو رفت و توی آن شرایط گیر افتادیم ، حسابی قطع امید کردم . شما هم که گفتی برگردیم ناامیدی ام بیشتر شد و واقعاً عقلم به جایی نرسید مثل همیشه تنها راه امیدی که باقی مانده بود توسل به واسطه های فیض الهی بود ، توی همان حال و هوا صورتم را گذاشتم روی خاک های نرم اون منطقه و متوسل شدم به وجود مقدس خانم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها چشم هام را بستم و چند دقیقه ای با حضرت راز و نیاز کردم ، حقیقتاً حال خودم را نمیفهمیدم با تمام وجود میخواستم که راهی پیش پای ما بگذارند و از این مخمصه و مخمصه های بعدی که در نتیجه شکست در این عملیات دامنمان را میگرفت نجات مان بدهند . در همان اوضاع یک دفعه صدای خانمی به گوشم رسید ، صدایی ملکوتی که هزار جان تازه به آدم میبخشید . به من فرمودند فرمانده اینطور وقت ها که به ما متوسل می شوید ماهم از شما دستگیری می کنیم ، ناراحت نباش ، مسیری را که گفتم همه اش از طرف خانم حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود .
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
برگشتم دیدم همان جا ، دم در ، با پوتین خوابش برده . نشستم و بند پوتین هایش را باز کردم . می خواستم جوراب هایش را در بیاورم که بیدار شد . وقتی مرا در آن حالت دید ... همان شب بود که گفت " من حالا تازه می خواهم شهید بشوم . " گفتم " مگر حرف شماست . شاید خدا اصلاً نخواهد که تو شهید بشوی . شاید خدا بخواهد تو بعد از هفتاد سال شهید شوی . " گفت " نه . این را زورکی از خدا می خواهم . شما هم باید راضی شوید . توی قنوت برایم اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک بخوانید . " این دوره دوم با هم بودنمان در اهواز تقریباً یک سال طول کشید . من داشتم بزرگ تر می شدم . مادر شده بودم و دیگر آن جوان نازک دل سابق نبودم . لیلا جای پدرش را خوب برایم پر کرده بود . خاطرات این دومین سال بیش تر در ذهنم مانده . کربلا رفتنش را یادم هست . یک بار دیدم زیر لباسهای من ، روی بند رخت یک لباس عربی پهن شده پرسیدم " مهدی این لباس مال شماست ؟ " گفت " آره . " گفتم " کجا بودی مگر؟ " گفت " همین طوری ، هوس کرده بودم لباس عربی بپوشم . " گفتم " رفته بودی دبی ؟ مکه ؟ " گفت " نه بابا ، ما هم دل داریم . " با موتور زده بود رفته بود کربلا . خودش آن موقع نگفت . بعدها که خاطرات سفرش را تعریف می کرد ، یک چیز خنده دار هم گفت . وقتی رفته بود ، همین جوری عادی با لباس عربی زیارت کرده بود و داشته بر می گشته که به یکی تنه می زنه ، به فارسی گفته بود " ببخشید " یک باره می فهمد که چه اشتباهی کرده . ساختمانمان موش زیاد داشت . شب ها از ترس موش ها نمی توانستم به آشپز خانه بروم . یک موکت زدم به آن جایی که فکر می کردم محل آمد و رفت موش هاست . یک شب که مهدی آمد گفت " خیلی تشنمه . آب خنک خنک می خواهم . " گفتم " پارچ بغله دستته . " گفت " نه ، باید بری واسم درست کنی . " رفتم با ترس و لرز آب یخ درست کردم . وقتی برگشتم دیدم دارد می خندد . گفت " از همان اول که موکت را آن جا دیدم ، فهمیدم قضیه از چه قرار است . می خواستم سر به سرت بگذارم . " گفتم " آره تو رو خدا مهدی یک کاری بکن از شرّ این راحت بشوم . " گفت " یک شرط داره . " من ساده هم منتظر بودم ببینم چه شرط می گوید . گفت " شرطش اینه که اگر موش ها رو گرفتم کبابشان کنی . " آن شب من دیگر اصلاً نتوانستم شام بخورم ! 🌸پايان قسمت دهم داستان زندگي 🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
💬دلنوشته شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔹عمر انسان در دنیا به سرعت سپری می‌شود، ما همه به سرعت از هم پراکنده می‌شویم و بین ما و عزیزانمان فاصله می‌افتد. ما را غریبانه در گودال و حفره وحشت که می‌گذارند، در این حالت هیچ فریادرسی جز اعمال انسان نیست. چون فقط چراغ اعمال مقبول است که امکان روشنایی در آن خاموشی و ظلمت مطلق را دارد. 🔹اجازه نده در هر شرایطی هیچ محبتی بر محبت خداوند سبحان و هیچ رضایتی بر رضایت خداوند سبحان غلبه کند. ✍🏼قاسم سلیمانی، ١٣٩۵/٨/١٠، حلب ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
ما هم آدم های معمولی بودیم . جوان بودیم . می دانستیم خوش گذراندن یعنی چه . می دانستیم که زندگیمان عادی و امن نیست . ولی وقتی می دیدم آقا مهدی درست در ایام جوانی که آدم ها وقت خوش گذشتنشان است ، دارد تیر و گلوله می خورد به خودم می گفتم که از خیلی چیزها می شود گذشت . جای زخم هایش را من یک بار دیدم . تمام گوشت یک پایش سوخته بود . زن با خودش منتظر آمدن مرد نشسته بود تا این روزِ به نظر او مهم را، در کنار هم باشند . سالگرد ازدواجشان بود . چیزی که مرد روحش هم از آن خبر نداشت . خسته چشم هایش را باز کرد و همسر خوش حالش را دید که توی خانه مخصوصاً سر و صدا راه انداخته که او بیدار شود . مرد دوباره چشم هایش را هم گذاشت . با زندگی معمولی آشتی کرده بود . حداقل تنش در خانه راحت بود . گلوله و جنگی در کار نبود . ولی پشت پلک هایش را هر بار روشنی انفجاری پر می کرد . خوابیدن آرزویی قدیمی شده بود . جنگ امان همه را می برید . فکر کرد " توی این یکی که دیگر می توانم کمکش کنم . " زن توی حمام داشت بچه را می شست . گرمای تن بچه اش را حس کرد . زندگی همه ی لطفش را با دادن آن بچه به او نشان داده بود . دماغ و دهان بچه به خودش رفته بود . او نقش خود را در دنیای زنده ها بازی کرده بود . بچه گریه اش بلند شد . حواسش نبود ، شامپو زیاد زده بود . تا دو ساعت بعد لیلا همین جور یک ریز گریه می کرد . مجید که آمد به شوخی گفت " مجید ما اصلاً این بچه را نمی خواهیم . باشه مال تو . " مجید بغلش کرد و بردش بیرون . برگشتنی ساکت شده بود . 🌸پايان قسمت يازدهم داستان زندگي 🌸 ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 فرا رسیدن سالروز ولادت با سعادت پدر بزرگوار امام زمان (عج)، حضرت امام حسن عسكری علیه السلام بر همگان مبارک🌸 ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 دعایی که همان لحظه بدون برو برگرد مستجابه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
🔴 امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند: 🔵 مهدی جان ! روزی که بیایی حتی کودکانِ در گهواره دوست دارند از جا برخيزند و به سوی تو بيايند. 📚 کمال الدین ج ۲ ص ۴۴۹ ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ 💚بر عسکری 🎊آن نور ولایت صلوات 💚بر آن گل 🎊گلزار رسالت صلوات 💚خواهی که 🎊خدا گناه تو،عفوکند 💚بفرست برآن 🎊روح کرامت،صلوات 💚اَللّهمّ صلِّ علی محَمّد 🎊وآل مُحَمَّد وَعجِّّل فرجهُم 💚ولادت امام حسن عسکری 🎊علیه السلام بر شما مبارک ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚بســــــم الله الرحــــــمن الرحـــــــیم💚 🩸روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز می‌کنیـم 📌اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ‌اَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَ‌مُوسَـی‌اَلرِضَـا اَلمُرتَضـی 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ 🌴اللّـــهُـم‌َّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪ‌َ_اَلْفَــــــــــرَجْ 🌴صبحتـون_معطــربـه_عطــرشهــــــــدآء ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
1_1082963901.mp3
1.25M
🕊زیارتـنامـه ی شـهـــــــداء🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 به دلخواه صلوات ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۲۲ مهر ۱۴۰۳ میلادی: Sunday - 13 October 2024 قمری: الأحد، 9 ربيع ثاني 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🌺25 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️33 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️53 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️63 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
       👇تقویم نجومی یکشنبه👇      اولین و کامل ترین مجموعه کانال های تقویم نجومی ، اسلامی. 👈 یکشنبه 👈 22 مهر/ میزان 1403 👈9 ربیع الثانی 1446 👈13 اکتبر 2024 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. ⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅داد و ستد و تجارت. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅درختکاری. ✅قرض و وام دادن و گرفتن. ✅رفتن در پی طلب حوائج و خواسته ها. ✅شروع به کار و شغل. ✅و مسافرت خوب است. 🚘مسافرت : مسافرت خوب است و مال و خیر فراوان همراه دارد. 👶مناسب زایمان و نوزاد طالب علم گردد و اعمال صالح انجام دهد. 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز : قمر در برج دلو است و امور زیر خوب است : ✳️خرید خانه و مسکن. ✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✳️امور زراعی و کشاورزی. ✳️رفتن به خانه نو. ✳️ختنه نوزاد. ✳️شراکت و امور شراکتی. ✳️و درختکاری خوب است. 🔵مناسب بستن حرز برای اولین بار و نماز آن خوب است. 👩‍❤️‍👨مباشرت امشب: مباشرت برای سلامتی مفید و فرزند حافظ قران گردد. ⚫️ اصلاح سر و صورت. طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث درد و بیماری می شود. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری باعث درد اعضا می شود. 😴🙄 تعبیر خواب. خوابی که (شب دو شنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 10 سوره مبارکه " یونس " علیه السلام است. دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام... و مفهوم آن این است که از جانب خواب بیننده عمل صالح یا خیری به وجود آید که در دنیا و اخرت به او نفع رساند و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
🤲 الهی آمین اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
حالا که حرفی از مجید زدم باید از این بردار بیش تر بگویم . مجید پسر دوست داشتنی فامیل زین الدین بود . کوچک ترین بچه ی خانواده بود . قیافه نورانی داشت . مهدی پای مجید را به منطقه باز کرده بود ، گردان تخریب . هر جا می رفت مجید را هم با خودش می برد . همدیگر را خوب می فهمیدند . بعضی وقت ها می شد مهدی هنوز حرفی را نگفته مجید می گفت " می دونم چی می خوای بگی . " و می رفت تا کار را انجام دهد . در یکی از عملیات ها مجید مجبور شده بود دو سه روز در نی زارها قایم شود . وقتی آقا مهدی او را به خانه آورد . از شدت مسمومیت همه ی بدنش تاول زده بود . یک هفته ازش پرستاری کردم آن قدر سردی بهش بستم که حالش خوب شد . همان جا او را خوب شناختم . با مهدی هم که دیگر حسابی صمیمی شده بودم ، ولی باز هم به روش خودمان . وسط اتاقمان رخت خواب ها را چیده بودم و اتاق را دو قسمت کرده بودم . پشت رختخواب ها اتاق مهدی بود . بعضی شب ها که از منطقه بر می گشت ، می رفت می نشست توی قسمت خودش و بیدار می ماند . من هم سعی می کردم وقتی او آن جا است زیاد مزاحمش نشوم ، راحت باشد . زن خانه بودم و باید به کارهایم می رسیدم ، ولی گوشم پیش صدای دعا خواندن او بود . یک بار هم سعی کردم وقتی دعا می خواند صدایش را ضبط کنم . فهمید گفت " این کارها چیه می کنی ؟ " بعد از چند روز آقا مهدی تلفن زد گفت " آماده شوید می خواهیم برویم مشهد . " گفتم " چه طور ؟ مگر شما کار ندارید ؟ " گفت " فعلاً عملیات نیست . دارند بچه ها را آموزش می دهند . " برایم خیلی عجیب بود . همیشه فکر می کردم این ها آن قدر کار دارند که سفر کردن خوش گذارنی ِ زیادی برایشان حساب می شود . آن قدر سؤال پیچش کردم که " حالا چه شده می خواهی بری مسافرت ؟ " گفت " مدت ها دنبال فرصت بودم که یک جایی ببرمت . فکر کردم چه جایی بهتر از امام رضا ، که زیارت هم رفته باشیم . " با راننده اش ، آقای یزدی ، آمدیم قم و دو خانواده همراه یکدیگر رفتیم مشهد . مشهد خیلی خوش گذشت . رفت و برگشتنمان چهار روز طول کشید . بعد از مشهد رفتن ، و بر گشتنمان به اهواز مهدی تغییر کرده بود . دیگر حرف زدنهایمان فقط در صحبت های پنج دقیقه ای پشت تلفن خلاصه نمی شد . راحت تر شده بود . شاید می دانست وقت چندانی نمانده ، ولی من نمی دانستم . 🌸پايان قسمت دوازدهم داستان زندگي 🌸 ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
بعد از مدتی آقا مهدی گفت " منطقه ی عملیاتی من دیگر جنوب نیست . دیگر نمی توانم بیایم اهواز . " گفت " دارم می روم غرب آنجا ها نا امن است و نمی توانم تو را با خودم ببرم . وسایلتان را جمع کنید تا برویم و من شما را بگذارم قم . " وسایل زیادی که نداشتیم . آقا مهدی باکری با مهدی صحبت کرده بود که همسر بردارش ، حمید حالا که حمید شهید شده ، نمی خواهد ارومیه بماند . خانم شهید همت هم بعد از سه چهار ماه تصمیم گرفته بود بیاید قم . با آقا مهدی صحبت کرده بودند که شما که با قم آشنایید یک جایی برای ما پیدا کنید که مستقل باشیم . بعد آقا مهدی به من گفت " اگر موافقی یک جا بگیریم ، شما هم وسایلت را یک گوشه آن جا بگذاری . " بعد از دو سال دوره کردن شب های تنهایی در گرما و غربت اهواز ، دوباره به قم برگشتم . دقیقاً روز عاشورا بود که آمدیم قم . مهدی فردا همان روز برگشت . آدم بعدها می گوید که به دلم آمده بود که آخرین باری است که می بینمش . ولی من نمی دانستم . نمی دانستم که دیگر نمی بینمش . آن روز خانه ی پدرشان یک مهمانی خانوادگی بود . من هم آن جا بودم . مهمان ها که رفتند ، من آن جا ماندم . یک ساعت بعد مهدی آمد . من رفتم و در را برایش باز کردم . محرّم بود و لباس مشکی پوشیده بودم . آمدم داخل و تا مهدی با خواهر و مادر و پدرش از هر دری حرف می زد ، از پیروزی ها ؛ از شکست ها . من تند تند انار دانه کردم . ظرف انار را بردم توی اتاق و کنارش نشستم و لیلا را گذاشتم بینمان . دم غروب بود . چند دقیقه همه ساکت شدند . حرف نزدن او هم مرا اذیت کننده نبود . لبخند همیشگی اش را بر لب داشت . دوتایی لیلا را نگاه می کردیم . بالاخره مادرش سکوت بینمان را شکست . به مهدی گفت " باز هم بگو ! تعریف کن . " مهدی با لحنی بغض آلود گفت " مادر دیگه خسته شده ام . می خواهم شهید شوم . " بعد رو کرد به من و لبخند زد . یعنی که این هم می داند . همه فکر کردیم خوب دلش گرفته خوب می شود . فردا صبح دوتایی قبل از اذان بیدار شدیم و رفتیم زیارت . خنکی هوای دم سحر و رفتن او هوای حرم را برایم غمگین کرده بود . وقتی داشتیم بر می گشتیم ، توی یکی از ایوان های حرم دو تا بچه ی پنج شش ساله ی عبا به دوش دیدم که با پدرشان نشسته بودند و جلویشان کتاب سیوطی باز بود . مهدی رفت و با پدر بچه ها صحبت کرد . بچه ها هم برایش از حفظ دو سه خط قرآن خواندند . بچه های جالبی بودند . مهدی آمد و مرا رساند دم خانه و رفت . این آخرین باری بود که دیدمش .. 🌸پايان قسمت سيزدهم داستان زندگي 🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهیدی که با سرش فوتبال بازی میکردن🥀 قدر دان شهدا هستیم؟! ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
💔 علاقه به امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) حتی در نامه نوشتن حسن خیلی به امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) ارادت داشت و نشانه‌ای از آن حضرت در زندگی‌اش مشهود بود. او بالای همه نامه‌هایش می‌نوشت: «به‌نام‌خدا و به یاد حضرت‌مهدی(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه)» ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جنگ ما یک گنج بود 🖇روایتی از حاج قاسم برای آیت‌الله مشکینی نماز عشق چطوری خونده میشه⁉️ ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
👌به جای "شهادت" نگوییم: وفات شهادت گونه!! علامه سید جعفر مرتضی عاملی رضوان الله علیه عالم و مورخ نامی شیعه می‌نویسد: فيقال إنها هي الاخرى قد دس إليها السم في ساوة ؛ ولهذا لم تلبث إلا أياما قليلة واستشهدت. گفته شده در ساوه دسیسه کردند و به حضرت معصومه صلوات الله علیها سم دادند؛ به خاطر همین حضرت جز مدت اندکی زنده نماند و شهید شد. الحیاة السیاسیة للامام الرضا عليه السلام، تالیف سید جعفر مرتضی عاملی، صفحه ۵۴۸ 🌷شهادت جانگداز عمّه جان امام زمان، حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیهما را به وجود نازنین حضرت حجّت ارواحنافداه تسلیت عرض می نماییم. ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚بســــــم الله الرحــــــمن الرحـــــــیم💚 🩸روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز می‌کنیـم 📌اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ‌اَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَ‌مُوسَـی‌اَلرِضَـا اَلمُرتَضـی 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری 📌اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ 🌴اللّـــهُـم‌َّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪ‌َ_اَلْفَــــــــــرَجْ 🌴صبحتـون_معطــربـه_عطــرشهــــــــدآء ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
1_1082963901.mp3
1.25M
🕊زیارتـنامـه ی شـهـــــــداء🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 به دلخواه صلوات ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🤲 الهی آمین اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم