eitaa logo
پلاک 31 قطعه شهدای گمنام و مدافعان حرم
144 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
58 فایل
بزرگترین گلزار شهدای مدافعان حرم درکشور، قم بهشت معصومه (س )قطعه 31
مشاهده در ایتا
دانلود
"مهدی و مجید زین‌الدین" برادرانی که در یک روز شهید شدند... 📌در آبان سال ۱۳۶۳ مهدي زین‌الدین به همراه برادرش مجید (كه مسئول اطلاعات و عملیات تیپ ۲ لشكر علی‌بن ابیطالب(ع) بود) جهت شناسایی منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت حركت می‌كنند. 🔸در آنجا به برادران می‌گوید: من چند ساعت پیش خواب دیدم كه خودم و برادرم شهید شدیم. 🔹سرانجام پس از سالیان طولانی دفاع در جبهه‌ها و شركت در عملیات و صحنه‌های افتخارآفرین،در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ در درگیری با ضدانقلاب شربت شهادت نوشید و روح بلندش از این جسم خاكی به پرواز درآمد تا در نزد پروردگارش ماوی گزیند. ▪️پيكر پاك سردار مهدي زين‏الدين به همراه برادرش مجيد، پس از تشييعي با شكوه در گلزار شهدای علی بن جعفر قم در كنار هم به خاك سپرده شدند. ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️خیلی آرومه قلب پردرد بی‌بی معصومه بی کس و تنهاست خیلی مظلومه 🥀 ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
خانه ای که برایمان گرفته بود کنار سپاه بود . یک خانه ی دو اتاقه که مهدی هیچ وقت فرصت نکرد شب آن جا بخوابد . به من گفت که " خودت برو آن جا . مجید را می فرستم بیاید سر اسباب کشی کمکت کند . " مجید آمد و وسایلمان را جا به جا کرد . موقع رفتن گفت " من دارم می روم منطقه . با آقا مهدی کاری ندارید ؟ " گفتم " سلام برسان . " گفت " سلام لیلا را هم برسانم ؟ " گفتم " سلام لیلا را هم برسان . " مجید موقع رفتن واقعاً قیافه اش نورانی شده بود . اول که به آن خانه رفتم ، خانم باکری قرار بود دو - سه ساعت بعدش برود ارومیه ، خانم همت ، را از قبل ، از اردوی تحکیم می شناختم . ولی ژیلایی که الآن می دیم با آن دختر پر شر و شور سابق خیلی فرق داشت . شکسته شده بود . با خانم باکری هم کم کم آشنا شدم . سعی می کردم جلوی آن ها جوری رفتار کنم انگار که من هم شوهر ندارم . فکر می کردم زندگی آن ها بعد از رفتن آدم هایی که دوستشان داشته اند چه قدر سخت است . فکر کردم خُب ، اگر برای من هم پیش بیاید چه ؟ اگر دیگر مهدی را نبینم …. فکر می کردم حالا من پدرو مادرم توی قم هستند آن ها چه ؟ ولی روحیه ی سرزنده و شوخشان را که می دیدم ، می فهمیدم توانسته اند خودشان را نگه دارند . بعضی وقت ها هم آن قدر به سر نوشت خانم همت و باکری فکر می کردم که یادم می رفت من هم شاید روزی مثل آن ها بشوم . بین راه هوا بارانی بوده و دیدشان محدود . مجبور بودند یواش یواش بروند . که به کمین ضدّ انقلاب بر می خورند . آن ها آرپی جی می زنند که می خورد به در ماشین و مجید همان جا پشت فرمان شهید می شود . آقا مهدی از ماشین پایین می آید تا از خودش دفاع کند یک شب گفتند " حالا ببینیم قمی ها چطور غذا درست می کنند . " من هم خواستم که برایشان نرگسی درست کنم . داشتم غذا درست می کردم که یک خانمی آمد در زد و یک چیزی به آن هاگفت . به خودم گفتم " خب ، به من چه ؟ " شام که آماده شد هیچ کدام لب به غذا نزدند . گفتند " اشتها نداریم " سیم تلویزیون را هم در آورند . 🌸پايان قسمت چهاردهم داستان زندگي 🌸 ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 مکاشفه شهید مدافع حرم در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
هر دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) بودیم. دفعه آخر که برای خداحافظی رفتیم حرم، وقتی برمی‌گشتیم، گفت: دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز! گفتم: چرا؟ گفت: چون همیشه موقع خداحافظی می‌گفتم یا حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) من را دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) نوکری کنم. ولی این‌بار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها). من هم خندیدیم و گفتم: خب چه فرقی کرد؟ گفت: اینها دریای کرم هستند، چیزی را که ببخشند دیگر پس نمی‌گیرند. شهید پس از چهارمین اعزامش به سوریه روز شنبه ۲۹ مهر سال ۱۳۹۶ در منطقه دیرالزور توسط تک‌تیراندازان تکفیری به شهادت رسید. ‎ ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
🌷 .... 🌷رفتم پیش جواد محب، فرمانده گروهان خودمان. وارد سنگر شدم. نشستم گوشه سنگر به کارهای محمد (محمدرضا تورجی زاده) فکر می کردم. یادم افتاد در ایام کربلای ٥ یکبار با محمد صحبت می کردم. حرف از شهادت بود. محمد گفت: من در عملیاتی شهید می شوم که رمز آن یا زهرا(س) است. من هم فرمانده گردان یا زهرا(س) هستم! 🌷نمی دانم چرا یکدفعه یاد این حرفها افتادم. خیلی دلشوره داشتم. یکدفعه صدای خمپاره آمد. برگشتم به سمت نوک تپه. گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود! 🌷به همراه یکی از بچه ها دویدیم به سمت نوک تپه. دل توی دلم نبود. همه خاطرات گذشته ای که با محمد داشتم در ذهنم مرور می شد. با این حال به خودم دلداری می دادم. می گفتند: محمد تورجی شدید مجروح شده. رنگ از چهره ام پرید. برای چند لحظه به چهره ( برادر محب ) خیره شدم. خدا کند آنچه در ذهنم آمده درست نباشد. 🌷به چشمان هم خیره شدیم. برادر محب سرش را به علامت تأييد تکان داد. بعد در حالی که اشک از چشمانش جاری بود گفت: تورجی هم پرواز کرد! 🌷آری محمدرضا پرواز کرد همانطور که گفته بود و همانطور که باید! همچون مادرش زهرا(س) پــهلـو .... بـــازو .... عاشق آنست که رنگ معشوق به خود گیرد... ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
🕊🌷 گاهـی ... فاصله ما و شهدا یه خمپاره است ؛ یه سیم خاردارِ به اسمِ نَفْس ! از این ها که بگذریم ، می رسیم ... 🕊🌷 | | ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
🕊🌷 خوشا به ما درماندگان زمینی که در جست و جوی خودمان به جوار شهدا می آییم .. ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
🕊🌷 مُرفهین بی‌درد این‌ها بودند! غرقِ نعمت !! اخلاص ... ایمان ... مقاومت ... شجاعت و ... ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅                @plack31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا