eitaa logo
دانشجویان دانشگاه پیام نور استان آ .ش
6.6هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1هزار ویدیو
307 فایل
📣اطلاع رسانی اخبار آموزشی و فرهنگی دانشگاه پیام نور 🙋‍♂️پاسخ به سوالات آموزشی _تبلیغات _تبادل #ادمین_کانال👇 @adminpnuash درخواست ثبت #خدمات_آموزشی #کافی_نت کانال👇 @cafipnuash ✅ارتباط با مشاور مذهبی @gheshlaghiaghdam
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ 🌹 🍃💕خواهرم میدانی شیرینی در چیست؟ اینکه تو لباس سربازی حجت ابن الحسن را بر تن میکنی😍 این که مولا با دیدنت لبخند رضایت بر لب هایش می آید☺️ و تو دو گوهر گرانبهای خویش را که حیا و عفتت میباشد را حفظ میکنی🥰 با همین یک چادر ساده میدانی به استحکام چند خانواده کمک کرده ای؟💑 👨‍👩‍👦‍👦 میدانی جلوی چه میزان را گرفته ای؟ 🍃❣به خدا قسم اینها با دنیایی قابل تعویض نمیباشن ❤️ ◀️شما هم دعوتید... 👇👇👇 @nahadpnuash
🔰 اطلاع‌نگاشت | کدام جوان پیشران حرکت کشور است؟ ✅جوان با انگیزه، با ایمان، باخرد ، اهل ابتکار، دارای اعتماد به نفس، قدردان توان خویش، متوکل به خدا، اهل کار یا جوان بی انگیزه، بی ایمان، بی امید، تنبل، اسیر شهوات، بی کاره، دچار اعتیاد، شکننده، نق زن؟؟ 💻 @nahadpnuash
میدانی آقا یوسف زهرا؟ یک مدت کوتاه اینترنت قطع شد همه مضطر شدند تمام صبح تا شب به انتظار آمدنش نشستند ولی "روزِ روزش احدی دل نگرانِ تو نبود" آیا وقت مضطر شدن برای نبودنت نرسیده؟ ببخش ما را که غرق دنیا شده ایم و غافل از حضرت خورشید و... 😔این جمعه هم گذشت...آقا نیامدی... @nahadpnuash
☘️امیرالمؤمنین علیه السلام 🔶بر شما باد پیوستن و موافقت و #دوستی کردن و بپرهیزید از #بریدن و ترک کردن و #قهر کردن از همدیگر. 📙تصنیف غرر الحکم، ص۴۳۷ 💎 @nahadpnuash 💎
قسمت بیست و چهار دبیر ورزش🌹 🗣خاطرات شهید رضا هوریار 👇👇👇 💫ارديبهشت سال 1359 بود. دبير ورزش دبيرستان شهدا بودم. در كنار مدرسه ما دبيرستان ابوريحان بود. ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود. 💫رفته بودم به ديدنش. كلی با هم صحبت كرديم. شيفته مرام و اخلاق ابراهيم شدم. 💫آخر وقت بود. گفت: تک به تک واليبال بزنيم!؟ 💫خنده ام گرفت. من با تيم ملی واليبال به مسابقات جهانی رفته بودم. خودم را صاحب سبک می دانستم. حالا اين آقا می خواد..! گفتم باشه. 💫توی دلم گفتم: ضعيف بازی می كنم تا ضايع نشه! 💫سرويس اول را زد. آنقدر محكم بود كه نتوانستم بگيرم! دومی، سوم و.. 💫رنگ چهره ام پريده بود. جلوی دانش آموزان كم آوردم! ضرب دست عجيبی داشت. گرفتن سرويس ها واقعاً مشكل بود. دورتا دور زمين را بچه ها گرفته بودند. 💫نگاهی به من كرد. اين بار آهسته زد. امتياز اول را گرفتم. امتياز بعدی و بعدی و... می خواست ضايع نشم. عمداً توپ ها را خراب می كرد! 💫رسيدم به ابراهيم. بازی دو به دو شد و آبروی من حفظ شد! توپ را انداختم كه سرويس بزند. 💫توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائی آمد. 💫الله‌اكبر.. ندای اذان ظهر بود. 💫توپ را روی زمين گذاشت. رو به قبله ايستاد و بلندبلند اذان گفت. 💫در فضای دبيرستان صدايش پيچيد. بچه ها رفتند. عده ای برای وضو، عده ای هم برای خانه. 💫او مشغول نماز شد. همانجا داخل حياط. 💫بچه ها پشت سرش ايستادند. جماعتی شد داخل حياط. همه به او اقتدا كرديم. 💫نماز كه تمام شد برگشت به سمت من. دست داد و گفت: آقا رضا رقابت وقتی زيباست كه با رفاقت باشد. 🆔 @nahadpnuash
🚫خرید گران ممنوع!🚫 🛍 رهبرانقلاب: دخترخانم‌هایی که می خواهند جهیزیه درست کنند، برای خرید اسباب سر عقد و #جهیزیه، توی این دکان‌های گران‌قیمت در محلات گران قیمت شهر اصلاً پا نگذارند. بروند آن جاهایی که معروف به گرانی نیست. این‌طور نباشد که داماد بیچاره را دنبالشان راه بیندازند برای خرید عروس و خرید عقد. متأسفانه از این کار ها می کنند. ١٣٧٢/٣/١٩ #امام_خامنه_ای #ازدواج_ساده 🆔⚜️ @nahadpnuash⚜️
@طنز_دانشجویی شب امتحان چیست؟ شبی برای فهمیدن قیمت کتاب، جنس کاغذ، ضخامت جلد، اسم ناشر و نویسنده و از همه مهمتر شمردن تعداد صفحات کتاب😐😂😂 😊 @nahadpnuash
قسمت بیست و پنج نماز اول وقت🌹 🗣دوستان شهید 👇👇👇 💫محور همه فعاليت هايش نماز بود. ابراهيم در سخت ترين شرايط نمازش را اول وقت مي خواند. بيشتر هم به جماعت و در مسجد. ديگران را هم به نمازجماعت دعوت ميکرد. 💫 مصداق اين حديث بود كه امیر المومنین( ع)مي فرمايند: هر که به مسجد رفت و آمد کند از موارد زير بهره مي گيرد: 💫 برادري که در راه خدا با او رفاقت کند، علمي تازه، رحمتي که در انتظارش بوده، پندي که از هلاکت نجاتش دهد، سخني که موجب هدايتش شود و ترک گناه. 💫 ابراهيم حتي قبل از انقلاب؛ نمازهاي صبح را در مسجد و به جماعت ميخواند. 💫 رفتار او ما را به ياد جمله معروف شهيد رجائي مي انداخت؛ به نماز نگوئيد کار دارم، به کار بگوئيد وقت نماز است. 💫بهترين مثال آن، نمازجماعت در گود زورخانه بود. وقتي كار ورزش به اذان مي رسيد، ورزش را قطع مي کرد و نماز جماعت را بر پا مي نمود. 💫 بارها در مسير سفر، يا در جبهه، وقتي موقع اذان مي شد، ابراهيم اذان ميگفت و با توقف خودرو، همه را تشويق به نماز جماعت ميکرد. 💫 صداي رساي ابراهيم و اذان زيباي او همه را مجذوب خود ميکرد. 💫او مصداق اين کلام نوراني پيامبر اعظم(ص)بود که ميفرمايند: خداوند وعده فرمــوده؛ مؤذن و فردي که وضو ميگيرد و در نماز جماعت مسجد شرکت ميکند، بدون حساب به بهشت ببرد. 💫ابراهيم در همان دوران با بيشتر بچه هاي مساجد محل رفيق شده بود. 💫او از دوران جواني يک عبا براي خودش تهيه کرده بود و بيشــتر اوقات با عبا نماز ميخواند. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫سال 1359 بود. برنامه بسيج تا نيمه شب ادامه يافت. دو ساعت مانده به اذان صبح کار بچه ها تمام شد. 💫 ابراهيم بچه ها را جمع کرد. از خاطرات كردستان تعريف ميکرد. خاطراتش هم جالب بود هم خنده دار. 💫بچه ها را تا اذان بيدار نگه داشت. بچه ها بعد از نماز جماعت صبح به خانه هايشان رفتند. 💫 ابراهيم به مسئول بسيج گفت: اگر اين بچه ها، همان ساعت مي رفتند معلوم نبود براي نماز بيدار مي شدند يا نه، شما يا کار بسيج را زود تمام کنيد يا بچه ها را تا اذان صبح نگه داريد كه نمازشان قضا نشود. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫ابراهيم روزها بسيار انسان شوخ و بذله گويي بود. خيلي هم عوامانه صحبت ميکرد. 💫 اما شب ها معمولا قبل از سحر بيدار بود و مشغول نماز شب ميشد. تلاش میکرد که حتما اين کار مخفيانه صورت بگيرد. 💫ابراهيم هر چه به اين اواخر نزديک ميشد. بيداري سحرهايش طولاني تر بود. گويي ميدانست در احاديث نشانه شيعه بودن را بيداري سحر و نماز شب معرفي کرده اند. 💫او به خواندن دعاهاي كميل و ندبه وتوسل مقيد بود. دعاها و زيارت هاي هر روز را بعد از نماز صبح ميخواند. هر روز يا زيارت عاشورا يا سلام آخر آن را ميخواند. 💫هميشه آيه و جعلنا را زمزمه ميكرد. يكبار گفتم: آقا ابرام اين آيه براي محافظت در مقابل دشمن است، اينجا كه دشمن نيست! 💫 ابراهيم نگاه معني داري كرد و گفت: دشــمني بزرگتر از شيطان هم وجود دارد!؟ 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫يكبار حرف از نوجوان ها واهميت به نماز بود. 💫ابراهيم گفت: زماني كه پدرم از دنيا رفت خيلي ناراحت بودم. شب اول، بعد از رفتن مهمانان به حالت قهر از خدا نماز نخواندم و خوابیدم. 💫 به محض اینکه خوابم برد در عالم رويا پدرم را ديدم! درب خانه را باز كرد. مستقيم و با عصبانيت به سمت اتاق آمد. روبروي من ايستاد. براي لحظاتي درست به چهره من خيره شد. 💫همان لحظه از خواب پريدم. نگاه پدرم حرف هاي زيادي داشــت! هنوز نماز قضا نشده بود. بلند شدم، وضو گرفتم ونمازم را خواندم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫از ديگر مسائلي که او بسيار اهميت مي داد نمازجمعه بود. هر چند از زماني که نمازجمعه شکل گرفت ابراهيم درکردستان و يا در جبهه ها بود. 💫ابراهيم هر زمان که در تهران حضور داشت در نمازجمعه شركت مي كرد. 💫 ميگفت: شما نميدانيد نمازجمعه چقدر ثواب و برکات دارد. 💫امام صادق (ع)ميفرمايند: قدمي نيست که به سوي نمازجمعه برداشته شود، مگر اينکه خدا آتش را بر او حرام ميکند. 🆔 @nahadpnuash
✅آغاز ثبت نام ببیست و سومین جشن ✳️شرایط ثبت نام : 🔆 مجاز جهت ثبت نام اوليه 1397/01/01 تا 1398/09/30 مي باشد. 🔆 در مواردي كه هر دو زوج دانشجو هستند ، فقط يكي از آنها به عنوان داوطلب اصلي ثبت نام نمايد. 🔆دانشجويان عزیزتا بعد پس از ثبت نام ، مدارك لازم را جهت تائيد به دفتر نهادرهبری دانشگاه تحویل دهید. 🔆 لازم جهت تاييد: اصل عقدنامه، اصل شناسنامه و كارت ملي زوجين، اصل كارت دانشجويي 🕑 ثبت نام تا 30 آذر ماه 1398 مي باشد. لینک ثبت نام : 👇👇👇👇 http://ezdevaj.nahad.ir/98/ 🆔 @nahadpnuash
❇️📣📣 به اطلاع دانشجویان شرکت کننده در مسابقه کتابخوانی سلام بر ابراهیم می رساند اسامی برندگان به شرح زیر اعلام میگردد : 〽️〽️〽️〽️〽️〽️〽️〽️ 1️⃣فاطمه صادقپور 2️⃣ فاطمه پورصمد 3️⃣ میثم شریفی 🔶 برندگان لطفا جهت هماهنگی بمنظور دریافت جایزه خود در ساعات اداری با شماره 35429070 تماس حاصل فرمایند. ✅ @nahadpnuash
🔴ماجرای و نمایندگان مجلس و 👆👆 ♦️ مردم! بروید آدم انتخاب کنید... 🌹امام خامنه‌ای: «خصوصیت مدرس چه بود؟ خصوصیت عمده‌اش این بود که هیچ عامل ارعاب و تهدید و تطمیع و فریبگری در او اثر نمیکرد.» ۱۳۷۸/۱۱/۲۶ 💐روحش شاد راهش پررهرو💐 @nahadpnuash
(ع) : 🔹 (ع) که معاصر امام هادی (ع) بود، مهمترین مطالب خود را به محضر خود عرضه داشت ... تا اگر کاستی در آنها وجود دارد مرا راهنمایی کنید که آن حضرت پس از شنیدن عقاید ایشان ، ضمن معرفی امامان بعد از خود، عقاید وی را تایید کرد و فرمود دین تو لذا بر آن ثابت بمان. 🔹این حدیث نشان می دهد انسان باید همواره عقیده خود را بر کتاب و سنت الهی یعنی بر عرضه کند تا نواقص و زواید اعتقادی هر کس برای خودش آشکار شود. 🌹🌹ولادت حضرت عبدالعظیم الحسنی (ع) مبارک باد🌹🌹 💻 @nahadpnuash
🌼✨🌸✨🌼✨🌸 💠 بزرگی می فرمود: 📍زمانيكه ميخواهي وضوء بگيري، اگر لباست را نزد كودكي بگذاري تا نگه دارد ، وقتي بازگردي تالباس را برداري ، اگر كودك بگويد در لباست عقربي رفته است ، هرچند احتمال كمي هم بدهي كه واقعيت دارد ، از پوشيدن لباس اجتناب ميكني! آن وقت خيلي عجيب است كه إخبارِ ١٢٤هزار پيامبر از قيامت و عوالم بعد از مرگ در ما اثر نميكند و در غفلت به سر ميبريم! . @tanz_pand
🔹📣📣 به اطلاع دانشجویان شرکت کننده در مسابقه کتابخوانی می رساند اسامی برندگان به شرح زیر اعلام میگردد : 👇🏽👇🏽👇🏽👇🏽👇🏽👇🏽👇🏽 1️⃣حکیمه جداری 2️⃣ علی بنده ای 3️⃣ پریا عمیدفر 4️⃣ فائقه طاهریان 5️⃣ نگین یحیی زاده 🔺 برندگان لطفا جهت هماهنگی بمنظور دریافت جایزه خود در ساعات اداری با شماره 35429070 تماس حاصل فرمایند. ✅ @nahadpnuash
🗳رهبر انقلاب ضمن انتقاد به ثبت‌نام بی‌محابای برخی افراد در انتخابات مجلس، تاکید کردند: ... اگر توان مدیریتی ندارید، مسئولیت نپذیرید. ۹۸/۹/۱۰ 🔹 پیامبر (ص) به ابی‌ذر فرمودند: من هر چه برای خودم دوست میدارم، برای تو هم دوست میدارم. من جنابعالی را در ، ضعیف میبینم. خیلی آدم خوبی هستی اما حالا که آدم ضعیفی هستی، مواظب باش بر دو نفر هم ریاست نکنی و تولیت مال یتیم را قبول نکنی. 🔹 این، درس برای ماها است. بعضی از ما به مجرّد اینکه یک مسندی یا خالی میشود یا ممکن است خالی بشود، فوراً چشم میدوزیم به آنجا! خب اوّل نگاه کن ببین میتوانی یا نمیتوانی. 👈... اگر توان مدیریتی ندارید، مسئولیت نپذیرید. ۹۸/۹/۱۰ 💻 @nahadpnuash
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنز جوری که رییس جمهور از گرون شدن بنزین باخبر‌ شد😂😂😂👌 @tanz_pand
◀️ مرد ماهیگیر ▶️ مرد جوان فقیر و گرسنه ای دلتنگ و افسرده روی پلی نشسته بود و گروهی از ماهی‌گیران را تماشا می کرد، در حالیکه به سبد پر از ماهی کنار آنها چشم دوخته بود. با خود گفت: کاش من هم یک عالمه از این ماهی ها داشتم. آن وقت آن ها را می فروختم و لباس و غذا می خریدم. یکی از ماهی‌گیران پاسخ داد: اگر لطفی به من بکنی هر قدر ماهی بخواهی به تو می دهم. -:این قلاب را نگه دار تا من به شهر بروم و به کارم برسم. مرد جوان با خوشحالی این پیشنهاد را پذیرفت. در حالیکه قلاب مرد را نگه داشته بود، ماهی ها مرتب طعمه را گاز می زدند و یکی پس از دیگری به دام می افتادند. طولی نکشید که مرد از این کار خوشش آمد و خندان شد. مرد مسن تر وقتی برگشت، گفت: همه ی ماهی ها را بردار و برو اما می خواهم نصیحتی به تو بکنم. دفعه بعد که محتاج بودی وقت خود را با خیال‌بافی تلف نکن. قلاب خودت را بنداز تا زندگی ات تغییر کند، زیرا هرگز آرزوی ماهی داشتن تور ما را پر از ماهی نمی کند به ما بپیوندید. 👉🌹 @tanz_pand 🌹👈
👑 تشریفات در زندگی 🌱 رهبرانقلاب: سعی کنید از اول، زندگی را #سادہ و ہی‌تشریفات شروع کنید. طوری نباشد که از اول کار، تشریفات و زیاده خواهیها را وارد زندگی کنید. این ها هیچ ارزشی پیش خدا ندارد. ارزش در #ایمان و #تقوا است. ١٣٧١/١٠/١٧ #ازدواج_ساده ❣️ @nahadpnuash
قسمت بیست و شش برخورد با دزد🌹 🗣عباس هادی 👇👇👇 💫نشسته بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايی از داخل کوچه آمد. 💫ابراهيم سريع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود! بگيرش.. دزد.. دزد! بعد هم سريع دويد دم در. 💫 يکی از بچه های محل لگدی به موتور زد. 💫دزد با موتور نقش بر زمين شد! تکه آهن روی زمين دست دزد را بريد و خون جاری شد. 💫چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. 💫 درد می كشيد که ابراهيم رسيد. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سريع سوار شو! 💫رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند. بعد با هم رفتند مسجد! 💫بعد از نماز كنارش نشست. چرا دزدی می كنی!؟ آخه پول حرام كه.. 💫دزد گريه می كرد. بعد به حرف آمد: همه اينها را می دانم. بيكارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم. 💫ابراهيــم فكری كرد. رفت پيش يكی از نمازگزارها، با او صحبت كرد. 💫خوشحال برگشت و گفت: خدا را شكر، شغلی مناسب برايت فراهم شد. از فردا برو سر كار. اين پول را هم بگير، از خدا هم بخواه كمكت كند. هميشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می كشد. پول حلال كم هم باشد بركت دارد. 🆔 @nahadpnuash
🍃 امیرالمؤمنین علیه السلام: 🌸شادی مومن در چهره‌ی اوست، قدرتش در دینش، و اندوهش در دلش است... 📚 غررالحکم 😊 @nahadpnuash ☺️
جوانی؛فرصت سازی یا فرصت سوزی 🔹 #جوانی_و_دانشجویی هم می ‏توانند حجاب چهره ی منعم یا به تعبیر رسا، حجاب دیده ی متنعّم باشند تا خدا را نبیند و هم می ‏توانند آینه ‏دار جمال مُنعم باشد تا ولیّ نعمت خود را در مرآتِ شباب و علم ببیند. 💎 #آیت_الله_جوادی_آملی 🆔 @nahadpnuash
کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردارهای نفس گیر نکرده باشدو... @tanz_pand
کانون هلال احمر دانشگاه پیام نور تبریز برگزار می نماید: ❤️اهدای خون = اهدای زندگی❤️ 🔺🔻باتوجه به هماهنگی به عمل آمده با سازمان انتقال خون از ♦️دانشجویان♦️ همکاران♦️کارمندان♦️ و اساتید♦️ دانشگاه که مایل به اهداء خون می باشند دعوت به عمل می آید. 📆زمان :روز یکشنبه ۱۷ آذر ماه 📜مکان : دانشگاه پیام نور مرکز تبریز 🕘ساعت شروع برنامه : از ساعت ۹ صبح الی ۱۳ ✅جهت هماهنگی لازم: تا تاریخ ۹۸/۹/۱۶ جهت پیش ثبت نام به کانون هلال احمر دانشگاه (طبقه همکف) مراجعه کنند و نام نویسی کنند. ویا نام و نام خانوادگی و شماره همراه خود را به شماره همراه. ( ۰۹۳۸۲۱۲۷۵۳۲ ) از طریق فضای مجازی یا پیامک اعلام نمایند. باتشکر ⭕️کانون دانشجویی هلال احمر دانشگاه پیام نور تبریز 🆔 @helalpnut 🆔 @nahadpnuash
قسمت بیست و هفت شروع جنگ🌹 🗣تقی مسگرها 👇👇👇 💫صبح روز دوشنبه سی و يكم شهريور 1359 بود. ابراهيم و برادرش را ديدم. مشغول اثاث كشی بودند. 💫سلام كردم و گفتم: امروز عصر قاسم با يک ماشين تداركات ميره كردستان ما هم همراهش هستيم. 💫با تعجب پرسيد: خبريه؟! 💫 گفتم: ممكنه دوباره درگيری بشه. 💫جواب داد: باشه اگر شد من هم ميام. 💫ظهر همان روز با حمله هواپيماهای عراق جنگ شروع شد. همه در خيابان به سمت آسمان نگاه می كردند. 💫ساعت 4 عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشكری با يک جيپ آهو پر از وسایل تدارکاتی آمد. علی خرمدل هم بود. من هم سوار شدم موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد. 💫گفتم: داش ابرام مگه اثاث كشی نداشتيد؟! 💫گفت: اثاث ها رو گذاشتيم خونه جديد و اومدم. 💫روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با سختی بسيار و عبور از چندين جاده خاكی رسيديم سرپل ذهاب. 💫هيچ كس نمی توانست آنچه را می بيند باور كند. مردم دسته دسته از شهر فرار می كردند. از داخل شهر صدای انفجار گلوله های توپ و خمپاره شنيده می شد. 💫مانده بوديم چه كنيم. در ورودی شهر از يك گردنه رد شديم. از دور بچه های سپاه را ديديم كه دست تكان می دادند! 💫گفتم: قاسم، بچه ها اشاره می كنند كه سريع تر بياييد! 💫 يكدفعه ابراهيم گفت: اونجا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد. 💫از پشت تپه تانک های عراقی كاملاً پيدا بود. مرتب شليک می كردند. 💫چند گلوله به اطراف ماشين اصابت كرد ولی خدا را شكر به خير گذشت. از گردنه رد شديم. 💫يكی از بچه های سپاه جلو آمد و گفت: شما كی هستيد!؟ من مرتب اشاره می كردم كه نياييد، اما شما گاز می داديد! 💫قاسم پرسيد: اينجا چه خبره؟ فرمانده كيه؟! 💫آن رزمنده هم جواب داد: آقای بروجردی تو شهر پيش بچه هاست. امروز صبح عراقی ها بيشتر شهر را گرفته بودند. اما با حمله بچه ها عقب رفتند. 💫حركت كرديم و رفتيم داخل شهر، در يک جای امن ماشين را پارك كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت نماز خواند! 💫ابراهيم جلو رفت و با تعجب پرسيد: قاسم، اين نماز چی بود؟! 💫قاسم هم خيلی با آرامش گفت: تو كردستان هميشه از خدا می خواستم كه وقتی با دشمنان اسلام و انقلاب می جنگم اسير يا معلول نشم. اما اين دفعه از خدا خواستم كه شهادت رو نصيبم كنه! ديگه تحمل دنيا رو ندارم! 💫ابراهيم خيلی دقيق به حرف های او گوش می كرد. 💫بعد با هم رفتيم پيش محمد بروجردی، ايشان از قبل قاسم را می شناخت. خيلی خوشحال شد. بعد از كمی صحبت، جائی را به ما نشان داد و گفت: دو گردان سرباز آن طرف رفتند و فرمانده ندارند. قاسم جان، برو ببين ميتونی اونها رو بياری تو شهر. 💫با هم رفتيم. آنجا پر از سرباز بود. همه مسلح و آماده، ولی خيلی ترسيده بودند. اصلاً آمادگی چنين حمله ای را از طرف عراق نداشتند. 💫قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند طوری با آنها حرف زدند كه خيلی از آنها غيرتی شدند. 💫آخر صحبت ها هم گفتند: هر كی مَردِه و غیرت داره و نمی خواد دست بعثی ها به ناموسش برسه با ما بياد. 💫سخنان آنها باعث شد كه تقريباً همه سربازها حركت كردند. قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندی. 💫چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم. قاسم هم منطقه خوبی را پيدا كرد و نشان داد. توپ ها را به آنجا انتقال دادند و شروع به شليک کردند. 💫با شليک چند گلوله توپ، تانک های عراقی عقب رفتند و پشت مواضع مستقر شدند. 💫بچه های ما خيلي روحيه گرفتند. 💫غروب روز دوم جنگ بود. قاسم خانه ای را به عنوان مقر انتخاب كرد كه به سنگر سربازها نزديک تر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعای توسل بخوانيم. 💫شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نماز مغرب شد. هنوز زياد دور نشده بودم كه يک گلوله خمپاره جلوی درب همان خانه منفجر شـد. 💫 گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه صدای انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد. 💫وارد اتاق شديم. چيزی كه می ديديم باورمان نمی شد. يک تركش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه قاسم خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد! 💫 محمد بروجردی با شنيدن اين خبر خيلی ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعای توسل را خوانديم. 💫فردا جنازه قاسم را به سمت تهران راهی كرديم. 💫روز بعد رفتيم مقر فرماندهی. به ما گفتند: شما چند نفر مسئول انبار مهمات باشيد. 💫بعد يک مدرسه را كه تقريباً پر از مهمات بود به ما تحويل دادند. يک روز آنجا بوديم و چون امنيت نداشت مهمات را از شهر خارج كردند. 💫ابراهيم به شوخی می گفت: بچه ها اينجا زياد ياد خدا باشيد، چون اگه خمپاره بیاد، هيچی از ما نميمونه! 💫وقتی انبار مهمات تخليه شد، به سمت خط مقدم درگيری رفتيم. سنگرها در غرب سرپل ذهاب تشكيل شده بود. 💫چند تن از فرماندهان دوره ديده نظير اصغر وصالی و علی قربانی مسئول نيروهای رزمنده شده بودند. 👇👇👇