#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
قسمت سی و شش
اسیر🌹
🗣مهدی فریدوند
🗣مرتضی پارسائیان
👇👇👇
💫 از ويژگی های ابراهيم، احترام به ديگران، حتی به اسيران جنگی بود.
💫هميشه اين حرف را از ابراهيم می شنيديم كه اكثر اين دشمنان ما انسان های جاهل و ناآگاه هستند. بايد اسلام واقعی را از ما ببينند آن وقت خواهيد ديد كه آنها هم مخالف حزب بعث خواهند شد.
💫لذا در بسياری از عمليات ها قبل از شليک به سمت دشمن در فکر به اسارت درآوردن نيروهای آنها بود. با اسير هم رفتار بسيار صحيحی داشت.
💫سه اسير عراقی را داخل شهر آوردند. هنوز محلی برای نگهداری آنها نبود.
💫مسئوليت حفاظت آنها را به ابراهيم سپرديم.
💫هر چيزی كه از طرف تداركات برای ما می آمد و يا هر چيزی كه ما می خورديم ابراهيم همان را بين اسرا توزيع می كرد.
💫همين باعث می شد كه همه، حتی اسرا مجذوب رفتار او شوند.
💫كمی هم عربی بلد بود. در اوقات بيكاری می نشست و با اسرا صحبت می كرد.
💫دو روز ابراهيم با آنها بود، تا اينكه خودرو حمل اسرا آمد.
💫آنها از ابراهيم سؤال كردند: شما هم با ما می آيی؟
💫وقتی جواب منفی شنيدند خيلی ناراحت شدند.
💫آنها با گريه التماس می كردند و می گفتند: ما را اينجا نگه دار، هر كاری بخواهی انجام می دهيم. حتی حاضريم با بعثی ها بجنگيم!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫عمليات بر روی ارتفاعات بازی دراز آغاز شد. ما دو نفر كمی به سمت بالای ارتفاعات رفتيم. از بچه های خودی دور شديم.
💫به سنگری رسيديم که تعدادی عراقي در آن بودند. با اسلحه اشاره كردم که به سمت بيرون حركت كنيد.
💫فكر نمی كردم اينقدر زياد باشند! ما دو نفر و آنها پانزده نفر بودند.
💫گفتم: حركت كنيد.
💫اما آنها هيچ حركتی نمی كردند! طوری بين ما قرار گرفتند كه هر لحظه ممكن بود به هر دوی ما حمله كنند. شايد هم فكر نمی كردند ما فقط دو نفر باشيم!
💫دوباره داد زدم: حركت كنيد و با دست اشاره كردم ولی همه عراقی ها به افسر درجه داری كه پشت سرشان بود نگاه می كردند!
💫 افسر بعثی ابروهايش را بالا می انداخت يعنی نرويد.
💫خيلی ترسيدم، تا حالا در چنين موقعيتی قرار نگرفته بودم.
💫دهانم از ترس تلخ شد. يك لحظه با خودم گفتم: همه را ببندم به رگبار، اما كار درستی نبود.
💫هر لحظه ممكن بود اتفاق بدی رخ دهد. از ترس اسلحه را محكم گرفتم. از خدا خواستم كمكم كند.
💫يكدفعه از پشت سنگر ابراهيم را ديديم. به سمت ما می آمد. آرامش عجيبی پيدا كردم.
💫 تا رسيد، در حالی كه به اسرا نگاه می كردم گفتم: آقا ابرام، كمک!
💫پرسيد: چی شده؟!
💫 گفتم: مشكل اون افسر عراقيه. نمی خواد اين ها حركت كنند!
💫بعد با دست افسر را نشان دادم.
💫لباس و درجه اش با بقيه فرق داشت و كاملاً مشخص بود.
💫ابراهيم اسلحه اش را روی دوشش انداخت و جلو رفت. با يک دست يقه افسر بعثی و با دست ديگر كمربند او را گرفت و در يک لحظه او را از جا بلند كرد! چند متر جلوتر او را جلوی پرتگاه آورد.
💫تمامی عراقی ها از ترس روی زمين نشستند و دستشان را بالا گرفتند.
💫افسر بعثی مرتب به ابراهيم التماس می كرد و می گفت: الدخيل الدخيل، ارحم ارحم و همينطور ناله می كرد.
💫ذوق زده شده بودم در پوست خودم نمی گنجيدم تمام ترس لحظات پيش من برطرف شده بود.
💫ابراهيم افسر عراقی را به ميان اسرا برگرداند.
💫آن روز خدا ابراهيم را به كمک ما فرستاد.
💫بعد با هم اسرا و افسر بعثی را به پايين ارتفاع انتقال داديم.
@nahadpnuash
🔸«نسل نو و پرشور و تشنهی تلاش و کار، امروز بحمداللّه #نسل_جوان_کشور ما این خصوصیات را دارند.
🔸سرشار از نیرو و توان و انگیزه و آماده برای هر کاری که احساس وظیفه کنند که باید این کار را انجام داد؛ #وجود_میلیونها_جوان در کشور - کشوری که این همه ظرفیت کار و تلاش دارد - یک #نعمت_بزرگی است.»
✅ #مقام_معظم_رهبری
🆔 @nahadpnuash
هدایت شده از طنز سیاسی دکترسلام
9.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم کوتاه «عدم»
💠 امام صادق عليه السلام:
هنگامى كه به #نماز ايستادى بدان كه در پيشگاه خداوند هستى و اگر او را نمى بينى، او تو را مى بيند. پس به نمازت توجه كن...
کانال طنز «دکترسلام»:
@Drsalaam
📚 به مناسبت روز پژوهش مراسم تجلیل از پژوهشگران برتر دانشگاه پیام نور استان برگزار شد.
🏛 در این مراسم حجت الاسلام دکتر جلیلی مسئول دفتر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری دانشگاه پیام نور استان و ریاست دانشگاه پیام نور استان به ایراد سخنرانی پرداختند.
🔸 لازم به ذکر است مهمان و سخنران ویژه این مراسم دکتر پورمحمدی استاندار آذربایجان شرقی بودند.
🆔 @nahadpnuash
هدایت شده از مهدی قشلاقی
#مهارتهای_قبل_ازدواج
معیار اصلی انتخاب همسر تدین اوست نه ثروت و زیبایی اش.
✍️پیامبر خدا(ص) :
با زن به خاطر چهار ویژگی
ازدواج می شود:
☜ثروتش
☜زیبایی اش
☜دین داری اش
☜و شرافت و خانواده اش
و"تو با زنان متدین ازدواج کن"
📚میزان الحکمه،ج۵،ص۸۸
🌸🍃🌷✨🌷🍃🌸 #همه_دعوتید
@ezdevajj
🔹 عواقب #دوری_از_یاد_خدا_و_نماز👆👆
🔹آیا اضطراب و هیجان های روانی ، تزلزل خانوادگی ، احساس غربت و تنهایی درون ، درجامعه بی نماز بیشتر است یا بانماز⁉️
📚 استاد قرائتی
🆔 @nahadpnuash
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
قسمت سی و هفت
نیمه شعبان🌹
🗣دوستان شهید
👇👇👇
💫عصر روز نيمه شعبان ابراهيم وارد مقر شد. از نيمه شب خبری از او نبود. حالا هم كه آمده يک اسير عراقی را با خودش آورده!
💫پرسيدم: آقا ابرام كجايی، اين اسير كيه!؟
💫گفت: نيمه شب رفته بودم سمت دشمن، كنار جاده مخفی شدم. به تردد خودروهای عراقی دقت كردم.
💫 وقتی جاده خلوت شد يک جيپ عراقی را ديدم، با يک سرنشين به سمت من می آمد.
💫سريع رفتم وسط جاده، افسر عراقی را اسير گرفتم و برگشتم.
💫 بين راه با خودم گفتم: اين هم هديه ما برای امام زمان(عج). ولی بعد، از حرف خودم پشيمان شدم. گفتم: ما كجا و هديه برای امام زمان(عج) کجا.
💫همان روز بچه ها دور هم جمع شديم. از هر موضوعی صحبتی به ميان آمد تا اين كه يكی از ابراهيم پرسيد: بهترين فرماندهان در جبهه را چه كسانی ميدانی و چرا؟!
💫ابراهيم كمی فكر كرد و گفت: تو بچه های سپاه هيچ كس را مثل محمد بروجردی نمی دانم.
💫محمد كاری كرد كه تقريباً هيچ كس فكرش را نمی كرد.
💫در كردستان با وجود آن همه مشكلات توانست گروه های پيش مرگ كرد مسلمان را راه اندازی كند و از اين طريق كردستان را آرام كند.
💫در فرمانده هان ارتش هم هيچ كس مثل سرگرد علی صياد شيرازی نيست.
💫ايشان از بچه های داوطلب ساده تر است.
💫آقای صياد شیرازی قبل از نظامی بودن يک جوان حزب الله و مومن است.
💫از نيروهای هوانيروز، هر چه بگردی بهتر از سروان شيرودی پيدا نمی كنی.
💫شيرودی در سرپل ذهاب با هليكوپتر خودش جلوی چندين پاتک عراق را گرفت.
💫با اينكه فرمانده پايگاه هوايی شده آنقدر ساده زندگی می كند كه تعجب می كنيد!
💫وقتي هم از طرف سازمان تربيت بدنی چند جفت كفش ورزشی آوردند يكی را دادم به شيرودی، با اينكه فرمانده بود اما كفش مناسبی نداشت.
💫همان روز صحبت به اينجا رسيد كه آرزوی خودمان را بگوئيم. هر كسی چيزی گفت. بيشتر بچه ها آرزويشان شهادت بود.
💫بعضی ها مثل شهيد سيد ابوالفضل كاظمی به شوخی می گفتند: خدا بنده های خوب و پاک را سوا می كند برای همين ما مرتب گناه می كنيم كه ملائكه سراغ ما را نگيرند! ما می خواهيم حالا حالاها زنده باشم.
💫بچه ها خنديدند و بعد هم نوبت ابراهيم شد. همه منتظر آرزوی ابراهيم بودند.
💫ابراهيم مكثی كرد و گفت: آرزوی من شهادت هست ولی حالا نه! من دوست دارم در نبرد با اسرائيل شهيد شوم!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫صبح زود بود. از سنگرهای كمين به سمت گيلان غرب برگشتم. وارد مقر سپاه شدم.
💫برخلاف هميشه هيچ كس آنجا نبود. كمی گشتم ولی بی فايده بود.
💫خيلی ترسيدم. نكند عراقی ها شهر را تصرف كرده اند!
💫داخل حياط فرياد زدم: كسی اينجا نيست؟!
💫 درب يكی از اتاق ها باز شد. يكی از بچه ها اشاره كرد، بيا اينجا!
💫 وارد اتاق شدم. همه ساكت رو به قبله نشسته بودند!
💫ابراهيم تنها، در اتاق مجاور نشسته بود و با صدای سوزناک مداحی می كرد. برای دل خودش می خواند. با امام زمان(عج) نجوا می كرد.
💫آنقدر سوز عجيبی در صدايش بود كه همه اشك می ريختند.
💻 @nahadpnuash
▫️رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از اصحابشان پرسیدند:
كدام يك از دستاویزهای ايمان محكم تر است؟
گفتند: خدا و رسولش داناترند.
بعضی گفتند: نماز، بعضی گفتند: زكات، بعضى گفتند: روزه، بعضى گفتند: حج و عمره، بعضى گفتند: جهاد؛
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:
لِكُلِّ مَا قُلْتُمْ فَضْلٌ وَ لَيْسَ بِهِ وَ لَكِنْ أَوْثَقُ عُرَى الْإِيمَانِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ وَ تَوَالِي أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ التَّبَرِّي مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ.
هر کدام از چیزهایی که گفتید فضيلتی دارد ولی محکمترین نيست؛
محكمترین دستاویز ايمان، دوستى در راه خدا و دشمنى در راه خدا و مهرورزى با دوستان خدا و بیزارى از دشمنان خدا است.
📚 الكافي، ج2، ص: 126.
#حدیث_گرافی
#سبک_زندگی_مهدوی
@nahadpnuash
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
قسمت سی و هشت
جایزه🌹
🗣قاسم شبان
👇👇👇
💫 يكی از عمليات های نفوذی ما در منطقه غرب به اتمام رسيد. بچه ها را فرستاديم عقب.
💫پس از پايان عمليات، يک يک سنگرها را نگاه كرديم. كسی جا نمانده بود. ما آخرين نفراتی بوديم كه بر می گشتيم.
💫ساعت يک نيمه شب بود. ما پنج نفر مدتی راه رفتيم. به ابراهيم گفتم: آقا ابرام خيلی خسته ايم، اگه مشكلی نيست اينجا استراحت كنيم.
💫ابراهيم موافقت كرد و در يک مكان مناسب مشغول استراحت شديم.
💫هنوز چشمانم گرم نشده بود که احساس كردم از سمت دشمن كسی به ما نزديك می شود!
💫يكدفعه از جا پريدم. از گوشه ای نگاه كردم. درست فهميده بودم در زير نور ماه كاملاً مشخص بود. يک عراقی در حالی كه كسی را بر دوش حمل می كرد به ما نزديك می شد!
💫خيلی آهسته ابراهيم را صدا زدم.
💫اطراف را خوب نگاه كردم. كسی غير از آن عراقی نبود!
💫 وقتی خوب به ما نزديک شد از سنگر بيرون پريديم و در مقابل آن عراقی قرار گرفتيم.
💫سرباز عراقی خيلی ترسيده بود. همان جا روی زمين نشست.
💫يكدفعه متوجه شدم، روی دوش او يكی از بچه های بسيجی خودمان است! او مجروح شده و جامانده بود!
💫خيلی تعجب كردم. اسلحه را روی كولم انداختم. بــا كمک بچه ها، مجروح را از روی دوش او برداشتيم.
💫رضا از او پرسيد: تو كی هستي، اينجا چه ميكنی!؟
💫سرباز عراقی گفت: بعد از رفتن شما من مشغول گشت زنی در ميان سنگرها و مواضع شما بودم. يكدفعه با اين جوان برخورد كردم. اين رزمنده شما از درد به خود می پيچيد و مولا اميرالمومنين(ع) و امام زمان(عج) را صدا می زد.
💫من با خودم گفتم: به خاطر مولا علی(ع) تا هوا تاريک است و بعثی ها نيامده اند اين جوان را به نزديک سنگر ايرانی ها برسانم و برگردم!
💫بعد ادامه داد: شما حساب افسران بعثی را از حساب ما سربازان شيعه كه مجبوريم به جبهه بيائيم جدا كنيد.
💫حسابی جاخوردم.
💫ابراهيم به سرباز عراقی گفت: حالا اگر بخواهی می توانی اينجا بمانی و برنگردی. تو برادر شيعه ما هستی.
💫سرباز عراقی عكسی را از جيب پيراهنش بيرون آورد و گفت: اين ها خانواده من هستند. من اگر به نيروهای شما ملحق شوم صَدام آنها را می کشد.
💫بعد با تعجب به چهره ابراهيم خيره شد! بعد از چند لحظه سكوت با لهجه عربی پرسيد: اَنت #ابراهيم_هادی
💫همه ما ساكت شديم! با تعجب به يكديگر نگاه كرديم. اين جمله احتياج به ترجمه نداشت.
💫ابراهيم با چشمان گرد شده و با لبخندی از سر تعجب پرسيد: اسم من رو از كجا ميدونی!؟
💫من به شوخی گفتم: داش ابرام، نگفته بودی تو عراقی ها هم رفيق داری!
💫سرباز عراقی گفت: يک ماه قبل، تصوير شما و چند نفر ديگر از فرماندهان اين جبهه را برای همه يگان های نظامی ارسال كردند و گفتند: هركس سر اين فرماندهان ايرانی را بياورد جايزه بزرگی از طرف صدام خواهد گرفت!
💫در همان ايام خبر رسيد که از فرماندهی سپاه غرب، مسئولی برای گروه اندرزگو انتخاب شده و با حكم مسئوليت راهی گيلان غرب شده.
💫ما هم منتظر شديم ولی خبری از فرمانده نشد. تا اينكه خبر رسيد، جمال تاجيك كه مدتی است به عنوان بسيجي در گروه فعاليت دارد همان فرمانده مورد نظر است!
💫با ابراهيم و چند نفر ديگر به سراغ جمال رفتيم. از او پرسيديم: چرا خودت را معرفی نكردی؟! چرا نگفتی كه مسئول گروه هستي؟
💫جمال نگاهی به ما كرد و گفت: مسئوليت برای اين است كه كار انجام شود. خدا را شكر، اينجا كار به بهترين صورت انجام ميشود.
💫من هم از اينكه بين شما هستم خيلی لذت می برم. از خدا هم به خاطر اينكه مرا با شما آشنا كرد ممنونم.
💫شما هم به كسی حرفی نزنيد تا نگاه بچه ها به من تغيير نكند.
💫جمال بعد از مدتی در عمليات مطلع الفجر در حالی كه فرمانده يكی از گردان های خط شكن بود به شهادت رسيد.
🆔 @nahadpnuash
🌹نقش شهیدمفتح در قبل و بعد از انقلاب
♦️امام خامنهای(حفظه الله):«مرحوم شهید مفتّح علاوه بر اینكه یک روحانی برجسته و فداكار و روشنفكر و آشنای به نیاز زمان بود، خصوصیتی داشت كه در تعداد معدودی از فضلای آن زمان این خصوصیت دیده میشد.
♦️آن، «قدرت ارتباطگیری با نسل جوان و دانشجویان و كسانی بود كه مایل بودند پیام دین را با زبان روز از یك روحانی و یك عالم به دین بشنوند».
♦️لذا هم در دوران قبل از انقلاب و هم بعد از پیروزی انقلاب، میدان كار این مرد روحانی بزرگوار، غالباً منطقهی جوانان بخصوص دانشجویان بود؛ هم در مساجدی كه ایشان حضور پیدا میكرد و هم در سخنرانیهایی كه در محیط كار خود داشت.»
✳️27 آذر سالروز شهادت حضرت آیت الله #مفتح و روز #وحدت_حوزه_و_دانشگاه گرامی باد.
@nahadpnuash