eitaa logo
دانشجویان دانشگاه پیام نور استان آ .ش
6.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1هزار ویدیو
312 فایل
📣اطلاع رسانی اخبار آموزشی و فرهنگی دانشگاه پیام نور 🙋‍♂️پاسخ به سوالات آموزشی _تبلیغات _تبادل #ادمین_کانال👇 @adminpnuash درخواست ثبت #خدمات_آموزشی #کافی_نت کانال👇 @cafipnuash ✅ارتباط با مشاور مذهبی @gheshlaghiaghdam
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ شانزده ایام انقلاب🌹 🗣امیر ربیعی 👇👇👇 💫ابراهيم از دوران کودکي عشق و ارادت خاصي به امام خميني(ره)داشت. هر چه بزرگتر می شد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سال هاي قبل از انقلاب به اوج خود رسيد. 💫در سال 1356 بود. هنوز خبري از درگيري ها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه اي مذهبي در ميدان ژاله (شهدا)به سمت خانه بر ميگشتيم. 💫از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. ابراهيم شروع کرد براي ما از امام خميني(ره) تعريف کردن بعد هم با صداي بلند فرياد زد: درود بر خميني ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. 💫دقايقي بعد چندين ماشين پليس به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم. 💫دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي سينما ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. 💫صحنه جالبي ايجاد شده بود. دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم جمعيت را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم. 💫دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شدم جلوي ماشين ها را ميگيرند مسافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشين ساواک و حدود 10مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. 💫چهره مأموري که داخل ماشين ها را نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود!به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. 💫قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. 💫مأمور وسط خيابان يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش... 💫مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. 💫ابراهيم رفت داخل کوچه، آنها هم به دنبالش بودند. 💫حواس مأمورها که حسابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم... 💫ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آنها هم خبري نداشتند. خيلي نگران بودم. 💫ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم. يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم .دويدم دم در، با تعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و لبخند هميشگي پشت در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم خوشحالي ام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟ 💫نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم. 💫گفتم: شام خوردي؟ 💫گفت: نه، مهم نيست. 💫سريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم. 💫رفتيم داخل ميدان غياثي (شهيد سعيدي) بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوی همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كرد. با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. 💫آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شب ها با هم برويم مسجد لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. 💫شب بود که با ابراهيم و سه نفراز رفقا رفتيم مسجد لرزاده. 💫حاج آقا چاووشی خيلي نترس بود. حرف هایی روي منبر ميزد که خيلي ها جرأت گفتنش را نداشتند. 💫حديث امام موسي کاظم(ع) که ميفرمايد: مردي از قم مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پاره هاي آهن پيرامون او جمع ميشوند. 💫خيلي براي مردم عجيب بود. صحبت هاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت. ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدايي شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند. 💫جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند. 💫ابراهيم خيلي عصباني شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورهادرگير شد. 💫نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد. خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. 💫ابراهيم با شجاعت با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. 💫بعدها فهميديم که در آن شب حاج آقا را گرفتند. چندين نفر هم شهيد و مجروح شدند. ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، کمردرد شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت. 💫با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلاميه ها و... او خيلي شجاعانه کار خود را انجام ميداد. 💫اواسط شهريور ماه بسياري از بچه ها را با خودش به تپه هاي قيطريه برد و در نماز عيد فطر شهيد مفتح شرکت کرد. 💫بعد از نماز اعلام شد که راهپيمائي روز جمعه به سمت ميدان ژاله برگزار خواهد شد. 🆔 @nahadpnuash
💠رسول خدا صلي الله عليه و آله 🔺شرُّ النّاسِ عِندَ اللّه يَوْمَ القِيامَةِ الَّذينَ يُكْرَمُونَ اتّقاءَ شَرِّهِمْ. 🔰در روز قيامت، بدترين مردم نزد خدا، کسانی هستند مردم از ترس گزندشان به آنها احترام بگذارند. 💢 نكته : برخى بر دلها حكومت مى كنند، بعضى بر جمجمه ها! 📙میزان الحکمه، ج 5 ص 495 💎 @nahadpnuash 💎
🔺غالباً جوانهای امروز ما، #قدر_استقلال را نمیدانند؛ 🔹#جوان_دانشجو از اوّل عمرش، در یک کشوری زندگی کرده که هیچ وابستگی به قدرتهای خارجی نداشته ... آن دوره‌ای را که هر چه آمریکا و انگلیس میگفت باید در کشور تحقّق پیدا میکرد، درک نکرده‌اند، لذا #قدر_استقلال را نمیدانند؛ این باید توسط اساتید به دانشجویان تفهیم بشود. ✅ #مقام_معظم_رهبری 💻 @nahadpnuash
۱ هفده ۱۷ شهریور🌹 🗣امیر منجر 👇👇👇 💫صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال ابراهيم. با موتور به همان جلسه مذهبي رفتيم. اطراف ميدان ژاله (شهدا). جلسه تمام شد. 💫سر و صداي زيادي از بيرون مي آمد. نيمه هاي شب حكومت نظامي اعلام شده بود. بسياري از مردم هيچ خبري نداشتند. سربازان و مأموران زيادي در اطراف ميدان مستقر بودند. جمعيت زيادي هم به سمت ميدان در حركت بود. مأمورها با بلندگو اعلام ميكردند كه: متفرق شويد. 💫ابراهيم سريع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت: امير، بيا ببين چه خبره؟! 💫آمدم بيرون. تا چشم کار ميکرد از همه طرف جمعيت به سمت ميدان مي آمد. شعارها از درود بر خميني به سمت شاه رفته بود. فرياد مرگ بر شاه طنين انداز شده بود. جمعيت به سمت ميدان هجوم مي آورد. بعضي ها ميگفتند: ساواکي ها از چهار طرف ميدان را محاصره کرده اند و... 💫لحظاتي بعد اتفاقي افتاد که کمتر کسي باور ميکرد! از همه طرف صداي تيراندازي مي آمد. حتي از هليکوپتري که در آسمان بود و دورتر از ميدان قرار داشت. 💫سريع رفتم و موتور را آوردم. از يک کوچه راه خروجي پيدا کردم. ماموری در آنجا نبود. 💫ابراهيم سريع يکي از مجروح ها را آورد.با هم رفتيم سمت بيمارستان سوم شعبان و سريع برگشتيم. تا نزديک ظهر حدود هشت بار رفتيم بيمارستان. مجروح ها را ميرسانديم و بر ميگشتيم. تقريباً تمام بدن ابراهيم غرق خون شده بود. 💫يکي از مجروحين نزديك پمپ بنزين افتاده بود. مأمورها از دور نگاه ميکردند. هيچکس جرأت برداشتن مجروح را نداشت. 💫ابراهيم ميخواست به سمت مجروح حرکت کند. جلويش را گرفتم. 💫گفتم: آنها مجروح رو تله کرده اند. اگه حركت كني با تير ميزنند. 💫ابراهيم نگاهي به من کرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همين رو ميگفتي!؟ 💫نميدانستم چه بگويم فقط گفتم: خيلي مواظب باش. 💫صداي تيراندازي کمتر شده بود. مأمورها کمي عقب تر رفته بودند. ابراهيم خيلي سريع به حالت سينه خيز رفت داخل خيابان، خوابيد کنار مجروح، بعد هم دســت مجروح را گرفت و آن جوان را انداخت روي کمرش. بعد هم به حالت سينه خيز برگشت. ابراهيم شجاعت عجيبي از خودش نشان داد. 💫بعد هم آن مجروح را به همراه يک نفر ديگر سوار موتور من کرد و حرکت کردم. در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامي شديدتر شد. من هم ابراهيم را گم کردم! هر طوري بود برگشتم به خانه. 💫عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچكس خبري از او نداشت. خيلي ناراحت بوديم. 💫آخر شب خبر دادند ابراهيم برگشته. خيلي خوشحال شدم. با آن بدن قوي توانسته بود از دست مأمورها فرار کند. 💫روز بعد رفتيم بهشت زهرا(س) در مراسم تشييع و تدفين شهدا کمک کرديم. 💫بعد از هفدهم شهريور هر شب خانه يکي از بچه ها جلسه داشتيم. براي هماهنگي در برنامه ها. مدتي محل تشکيل جلسه پشت بام خانه ابراهيم بود. مدتي منزل مهدي و...در اين جلسات از همه چيز خصوصاً مسائل اعتقادي و مسائل سياسي روز بحث ميشد. تا اينکه خبر آمد حضرت امام به ايران باز ميگردند. 🆔 @nahadpnuash
سلام بر ابراهیم به اطلاع دانشجویان محترم می رساند که فردا 30 آبان ماه اولین دوره از مسابقه ماهانه پویش سلام بر ابراهیم برگزار خواهد شد و سوالات 18 داستان از اول کتاب در کانال قرار خواهد گرفت. ✅خواهشمند است ضمن پاسخ به سوالات پاسخنامه را به ادمین کانال ارسال و یا به دفتر نهاد تحویل دهید. 🏆🏆به نفرات برگزیده جوایز نقدی اهدا خواهد شد. . @nahadpnuash
۱ هجده بازگشت امام خمینی (ره)🌹 🗣حسین الله کرم 👇👇👇 💫اوايل بهمن بود. با هماهنگي انجام شده، مسئوليت يکي از تيم هاي حفاظت حضرت امام(ره)به ما سپرده شد. 💫گروه ما در روز دوازده بهمن در انتهاي خيابان آزادي منتهي به فرودگاه به صورت مسلحانه مستقر شد. 💫صحنه ورود خودرو حضرت امام را فراموش نميکنم. ابراهيم پروانه وار به دور شمع وجودي حضرت امام ميچرخيد. بلافاصله پس از عبور اتومبيل امام، بچه ها را جمع کرديم. همراه ابراهيم به سمت بهشت زهرا(س) رفتيم. امنيت درب اصلي بهشت زهرا(س) از سمت جاده قم به ما سپرده شد. ابراهیم در کنار در ايســتاد. اما دل و جانش در بهشت زهرا(س) بود. آنجا که حضرت امام مشغول سخنراني بودند. 💫ابراهيم ميگفت: صاحب اين انقلاب آمد، ما مطيع ايشانيم. از امروز هر چه امام بگويد همان اجرا ميشود. 💫 از آن روز به بعد ابراهيم خواب و خوراک نداشت. در ايام دهه فجر چند روزي بود كه هيچكس از ابراهيم خبري نداشت. تا اينكه روز بيستم بهمن دوباره او را ديدم. بلافاصله پرسيدم: كجائي ابرام جون!؟ مادرت خيلي نگرانه. 💫مكثي كرد و گفت: توي اين چند روز، من و دوستم تلاش ميكرديم تا مشخصات شهدائي كه گمنام بودند را پيداكنيم. چون كسي نبود به وضعيت شهدا، تو پزشكي قانوني رسيدگي كنه. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫شب بيست و دوم بهمن بود. ابراهيم با چند تن از جوانان انقلابي براي تصرف کلانتري محل اقدام كردند. 💫 آن شب، بعد از تصرف کلانتري 14 با بچه ها مشغول گشت زني در محل بوديم. صبح روز بعد، خبر پيروزي انقلاب از راديو سراسري پخش شد. 💫ابراهيم چند روزي به همراه امير به مدرسه رفاه ميرفت. او مدتی جزء محافظين حضرت امام بود. بعد هم به زندان قصر رفت و مدت کوتاهي از محافظين زندان بود. در اين مدت با بچه هاي کميته در مأموريت هايشان همکاري داشت، ولي رسماً وارد کميته نشد. 🆔 @nahadpnuash
💠اميرالمؤمنين عليه‌السلام 🔻ما اَقبَحَ البُخلَ بِذَوي النُّبلِ 🔰به راستي چقدر قبيح است که مردمان اصيل و بزرگمنش، خسيس و تنگ‌نظر باشند. 📙فهرست غرر، ص ٣٠ 💎 @nahadpnuash 💎
هدایت شده از مهدی قشلاقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😃😃😃😃 این دانشجو بعد از گرانی بنزین با الاغ اومده بره دانشگاه آزاد واحد چالوس جلوشو گرفتن اجازه نمی دهند برود داخل!😍😄😄😂😂 @nahadpnuash
هدایت شده از مهدی قشلاقی
salam bar ebrahim.pdf
1.22M
و 👆👆 سلام بر ابراهیم به اطلاع دانشجویان محترم می رساند که سوالات 18 داستان از اول کتاب سلام بر ابراهیم در کانال قرار گرفت. ✅خواهشمند است ضمن پاسخ به سوالات پاسخنامه را به ادمین کانال ارسال و یا به دفتر نهاد تحویل دهید. 🏆🏆به نفرات برگزیده جوایز نقدی اهدا خواهد شد. . 🆔 @nahadpnuash
🌸امام هادی علیه السلام 🔺العُجبُ صارِفٌ عَن طَلَبِ العِلمِ ، داعٍ إلَى الغَمطِ والجَهلِ ؛ 🔰 خودپسندى، آدمى را از دانش جويى باز مى دارد و به ناسپاسى و انكار حق مى خواند. 📙 بحارالانوار،ج 72، ص 199 💎 @nahadpnuash 💎
💠 بسیاری از پیشرفت های کشور مرهون تفکر بسیجی است. 📚 مقام معظم رهبری 🔹 هفته بسیج گرامی باد.🔹 🆔 @nahadpnuash
هدایت شده از مهدی قشلاقی
♣️اشک‌‌ها در فراق پدر ♣️ مراسم تشییع پیکرشهید «مرتضی ابراهیمی» از اعضای گردان امام حسین ملارد که در اغتشاشات اخیر به شهادت رسید. طاقت اشک برادر را ندارند!!! 🌹🌹شادی ارواح طیبه شهدا بخوانیم الفاتحة مع الصلوات🌹🌹 @nahadpnuash
😄😄😄 خدا هیچ موجودی رو سر دوراهی درس خوندن و خوابیدن نذاره ، هر کدومو انتخاب کنی عذاب وجدان میگیری که چرا اون یکی رو انتخاب نکردی.😁😁😁 @nahadpnuash
🔸خداوند هم قرآن و هم باران، هر دو را نازل کرد، اما #قرآن را به صورت #تجلی و #باران را به صورت #تجافی نازل کرده است، 🔸 آنچه به صورت تجافی نازل می شود وقتی در پایین هست دیگر در بالا نیست، اما آنچه به صورت تجلی نازل می شود وقتی در پایین است در بالا هم هست. به عبارت دیگر خداوند باران را به زمین «انداخت» اما قرآن کریم را به مثابه حبل متین به زمین «آویخت» و ابتدای او نزد خود خداست. 💎 #آیت_الله_جوادی_آملی 💻 @nahadpnuash
قسمت نوزده جهش معنوی🌹 🗣جبارستوده 🗣حسین الله کرم 👇👇👇 💫در زندگی بسياری از بزرگان ترک گناهی بزرگ ديده می شود. اين كار باعث رشد سريع معنوی آنان می گردد. اين کنترل نفس بيشتر در شهوات جنسی است. 💫حتی در مورد داستان حضرت يوسف (ع) خداوند می فرمايد: هرکس تقوا پيشه کند و در مقابل شهوت و هوس صبر و مقاومت نمايد، خداوند پاداش نيکوکاران را ضايع نمی کند. که نشان می دهد اين يک قانون عمومی بوده و اختصاص به حضرت يوسف(ع) ندارد. 💫از پيروزی انقلاب يک ماه گذشت. چهره و قامت ابراهيم بسيار جذاب تر شده بود. هر روز در حالی که کت و شلوار زيبائی می پوشيد به محل كار می آمد. محل کار او در شمال تهران بود. 💫يک روز متوجه شدم خيلی گرفته و ناراحت است! کمتر حرف می زد، تو حال خودش بود. 💫به سراغش رفتم و با تعجب گفتم: داش ابرام چيزی شده؟! 💫گفت: نه، چيز مهمی نيست. 💫اما مشخص بود كه مشكلی پيش آمده. 💫گفتم: اگه چيزی هست بگو، شايد بتونم کمکت کنم. 💫کمی سکوت کرد. به آرامی گفت: چند روزه كه دختری بی حجاب، توی اين محله به من گير داده! گفته تا تو رو به دست نيارم ولت نمی کنم! 💫رفتم تو فكر، بعد يکدفعه خنديدم! 💫ابراهيم با تعجب سرش را بلند کرد و پرسيد: خنده داره؟! 💫گفتم: داش ابرام ترسيدم، فكر كردم چی شده!؟ 💫بعد نگاهی به قد و بالای ابراهيم انداختم و گفتم: با اين تيپ و قيافه که تو داری، اين اتفاق خيلی عجيب نيست! 💫گفت: يعنی چی؟! يعنی به خاطر تيپ و قيافه ام اين حرف رو زده. 💫لبخندی زدم و گفتم: شک نکن! 💫روز بعد تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت. با موهای تراشيده آمده بود محل كار، بدون کت و شلوار! 💫فردای آن روز با پيراهن بلند به محل کار آمد! با چهره ای ژوليده تر، حتي با شلوار کردی و دمپائی آمده بود. 💫ابراهيم اين کار را مدتی ادامه داد. بالاخره از آن وسوسه شيطانی رها شد. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫ريزبينی و دقت عمل در مسائل مختلف از ويژگيهای ابراهيم بود. اين مشخصه، او را از دوستانش متمايز می کرد. 💫فروردين 1358 بود. به همراه ابراهيم و بچه های کميته به مأموريت رفتيم. 💫خبر رسيد، فردی که قبل از انقلاب فعاليت نظامی داشته و مورد تعقيب می باشد در يکی از مجتمع های آپارتمانی ديده شده. آدرس را در اختيار داشتيم. 💫با دو دستگاه خودرو به ساختمان اعلام شده رسيديم. وارد آپارتمان مورد نظر شديم. بدون درگيری شخص مظنون دستگيرشد. می خواستيم از ساختمان خارج شويم. 💫جمعيت زيادی جمع شده بودند تا فرد مورد نظر را مشاهده کنند. خيلی از آنها ساکنان همان ساختمان بودند. 💫ناگهان ابراهيم به داخل آپارتمان برگشت و گفت: صبر کنيد! 💫با تعجب پرسيديم: چی شده!؟ 💫چيزی نگفت. فقط چفيه ای که به کمرش بسته بود را باز کرد. آن را به چهره مرد بازداشت شده بست. 💫پرسيدم: ابرام چيکار می کنی!؟ 💫در حالی كه صورت او را می بست جواب داد: ما بر اساس يك تماس و خبر، اين آقا را بازداشت کرديم، اگر آنچه گفتند درست نباشد آبرويش رفته و ديگر نمی تواند اينجا زندگی کند. همه مردم اينجا به چهره يک متهم به او نگاه می کنند. اما حالا، ديگر کسی او را نمی شناسد. اگر فردا هم آزاد شود مشکلی پيش نمي آيد. 💫وقتی از ساختمان خارج شديم کسی مظنون مورد نظر را نشناخت. 💫به ريزبينی ابراهيم فکر می کردم. چقدر شخصيت و آبروی انسانها در نظرش مهم بود. 🆔 @nahadpnuash
🔺 🔸دستگاه های تبلیغاتی دنیا برای گمراه کردن انسانها... از همه ی امکانات استفاده می کنند برای الگو سازی، ملتها هم دستشان خالی است و الگویی برای ارائه در مقابل آنها ندارند. ما دستمان پُر است.... امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) را گفته اند: {سیدا شباب أهل الجنه...} یعنی اینها باید به عنوان یک همیشه در مقابل چشم جوانهای دنیا باشد. جوانی پیغمبر و امیر المومنین(علیهم السلام) هم همین جور است. 🔹 @nahadpnuash
هدایت شده از مهدی قشلاقی
salam bar ebrahim.pdf
1.22M
و 👆👆 سلام بر ابراهیم به اطلاع دانشجویان محترم می رساند که سوالات 18 داستان از اول کتاب سلام بر ابراهیم در کانال قرار گرفت. ✅خواهشمند است ضمن پاسخ به سوالات پاسخنامه را به ادمین کانال ارسال و یا به دفتر نهاد تحویل دهید. 🏆🏆به نفرات برگزیده جوایز نقدی اهدا خواهد شد. . 🆔 @nahadpnuash
هدایت شده از مهدی قشلاقی
❤️من دست یکایک شما بسیجیان را میبوسم و میدانم اگر مسئولین نظام اسلامی از شما غافل شوند به آتش دوزخ الهی خواهند سوخت ۶۷/۹/۲ . @nahadpnuash
هدایت شده از مهدی قشلاقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹نماهنگی از ديدار بسيجيان با رهبرمعظم انقلاب ♦️شوخی رهبرمعظم انقلاب با حضار (از قديم گفتن بسيجی بی‌ترمز است) @nahadpnuash
🔴به سوی او فرار کنید! ☘️امام علی علیه السلام 🔷إذَا خِفْتَ اَلْخَالِقَ فَرَرْتَ إِلَيْه 🔶هر گاه از #آفریدگار خود #ترسیدى،به سوى او #بگریز 📙غررالحکم، ج1 ، ص244 💎 @nahadpnuash 💎
قمست بیست تاثیر کلام🌹 🗣مهدی فریدوند 👇👇👇 💫چند ماه از پيروزي انقلاب گذشت. يکي از دوستان به من گفت: فردا با ابراهيم برويد سازمان تربيت بدني، آقاي داودي رئيس سازمان با شما کار دارند! 💫فردا صبح آدرس گرفتيم و رفتيم سازمان. آقاي داودي که معلم دوران دبيرستان ابراهيم بود خيلي ما را تحويل گرفت. بعد به همراه چند نفر ديگر وارد سالن شديم. 💫ايشان براي ما صحبت کرد و گفت: شما که افرادي ورزشکار و انقلابي هستيد، بيائيد در سازمان و مسئوليت قبول کنيد و.. 💫ايشان به من و ابراهيم گفت: مسئوليت بازرسي سازمان را براي شما گذاشته ايم. ما هم پس از کمي صحبت قبول کرديم. 💫از فرداي آن روزکار ما شروع شد. هر جا که به مشکل برميخورديم با آقاي داودي هماهنگ ميکرديم. 💫فراموش نميكنم، صبح يک روز ابراهيم وارد دفتر بازرسي شد و سؤال کرد: چيکار ميکني؟ 💫گفتم: هيچي، دارم حکم انفصال از خدمت ميزنم. 💫پرسيد: براي کي!؟ 💫ادامه دادم: گزارش رسيده رئيس يکي از فدراسيون ها با قيافه خيلي زننده به محل كار مياد. برخوردهاي خيلي نامناسب با کارمندها خصوصاً خانم ها داره. حتي گفته اند مواضعي مخالف حرکت انقلاب داره. تازه همسرش هم حجاب نداره! داشتم گزارش را مينوشتم. گفتم: حتماً يك رونوشت براي شوراي انقلاب ميفرستيم. 💫ابراهيم پرسيد: ميتونم گزارش رو ببينم؟ 💫گفتم: بيا اين گزارش، اين هم حكم انفصال ازخدمت! 💫گزارش را بادقت نگاه کرد. بعد پرسيد: خودت با اين آقا صحبت کردي؟ 💫گفتم: نه، لازم نيست، همه ميدونند چه جورآدميه! 💫جواب داد: نشد ديگه، مگه نشنيدي: فقط انسان دروغگو، هر چه که ميشنود را تأييد ميکند! 💫گفتم: آخه بچه هاي همان فدراســيون خبر دادند.. 💫پريد تو حرفم و گفت: آدرس منزل اين آقا رو داري؟ 💫گفتم: بله هست. 💫ابراهيم ادامه داد: بيا امروز عصر بريم در خونه اش، ببينيم اين آقا كيه، حرفش چیه! 💫من هم بعد چند لحظه سکوت گفتم: باشه. 💫عصر بعد از اتمام کار آدرس را برداشتم و با موتور رفتيم. آدرس او بالاتر از پل سيد خندان بود. داخل کوچه ها دنبال منزلش ميگشتيم. همان موقع آن آقا از راه رسيد. از روي عکسي که به گزارش چسبيده بود او را شناختم. اتومبيل بنز جلوي خانه اي ايستاد. خانمي که تقريباً بي حجاب بود پياده شد و در را باز کرد. بعد همان شخص با ماشين وارد شد. 💫گفتم: ديدي آقا ابرام! ديدي اين بابا مشکل داره. 💫گفت: بايد صحبت كنيم. بعد قضاوت کن. 💫موتور را بردم جلوي خانه و گذاشتم روي جک. ابراهيم زنگ خانه را زد. آقا که هنوز توي حياط بود آمد جلوي در. مردي درشــت هيکل بود. با ريش و سبيل تراشيده. با ديدن چهره ما دو نفر در آن محله خيلي تعجب کرد! نگاهي به ما كرد و گفت: بفرمائيد؟! 💫با خودم گفتم: اگر من جاي ابراهيم بودم حسابي حالش را ميگرفتم. 💫اما ابراهيم با آرامش هميشگي، در حالي که لبخند ميزد سلام کرد و گفت: ابراهيم هادي هستم و چند تا سؤال داشتم، براي همين مزاحم شما شدم. 💫آن آقا گفت: اسم شما خيلي آشناست! همين چند روزه شنيدم، فکرکنم تو سازمان بود. بازرسي سازمان، درسته؟! 💫ابراهيم خنديد و گفت: بله. 💫بنده خدا خيلي دست پاچه شد. مرتب اصرار ميکرد بفرمائيد داخل. 💫ابراهيم گفت: خيلي ممنون، فقط چند دقيقه با شما کار داريم ومرخص ميشويم. 💫ابراهیم شروع به صحبت کرد. حدود يک ساعت مشغول بود، اما گذشت زمان را اصلاً حس نميکرديم. ابراهيــم از همه چيز برايش گفت. از هر موردي برايش مثال زد. 💫ميگفت: ببين دوست عزيز، همسر شما براي خود شماست، نه براي نمايش دادن جلوي ديگران! ميداني چقدر از جوانان مردم با ديدن همسر بي حجاب شما به گناه ميافتند! يا اينکه، وقتي شما مسئول کارمندها در اداره هستي نبايد حرف هاي زشت يا شوخي هاي نامربوط،آن هم با کارمند زن داشته باشيد! شما قبلاً توي رشته خودت قهرمان بودي، اما قهرمان واقعي کسي است که جلوي کار غلط رو بگيره. بعد هم از انقلاب گفت. از خون شــهدا، از امام، از دشمنان مملکت. ادامه پایین👇👇
💫آن آقا هم اين حرفها را تأييد ميکرد. 💫ابراهيم در پايان صحبت ها گفت: ببين عزيز من، اين حكم انفصال از خدمت شماست. 💫آقای رئيس يکدفعه جا خورد. آب دهانش را فرو داد. بعد با تعجب به ما نگاه کرد. 💫ابراهيم لبخندي زد و نامه را پاره کرد! بعد گفت: دوست عزيز به حرف هاي من فکر کن! 💫بعد خداحافظي کرديم. سوار موتور شديم و راه افتاديم. از سر خيابان که رد شديم نگاهي به عقب انداختم. آن آقا هنوز داخل خانه نرفته و به ما نگاه ميکرد. 💫گفتم: آقا ابرام، خيلي قشنگ حرف زدي، روي من هم تأثير داشت. 💫خنديد و گفت: اي بابا ما چيکاره ايم. فقط خدا، همه اينها را خدا به زبانم انداخت انشاءالله كه تأثير داشته باشد. 💫بعد ادامه داد: مطمئن باش چيزي مثل برخورد خوب روي آدم ها تأثير ندارد مگر نخوانده اي، خدا در قرآن به پيامبرش ميفرمايد: اگر اخلاقت تند وخشن بود، همه از اطرافت ميرفتند. پس لااقل بايد اين رفتار پيامبر را ياد بگيریم. 💫گفتم: آقا ابرام، خيلي قشنگ حرف زدي، روي من هم تأثير داشت. 💫خنديد و گفت: اي بابا ما چيکاره ايم. فقط خدا، همه اينها را خدا به زبانم انداخت انشاءالله كه تأثير داشته باشد. 💫بعد ادامه داد: مطمئن باش چيزي مثل برخورد خوب روي آدم ها تأثير ندارد مگر نخوانده اي، خدا در قرآن به پيامبرش ميفرمايد: اگر اخلاقت تند وخشن بود، همه از اطرافت ميرفتند. پس لااقل بايد اين رفتار پيامبر را ياد بگيریم. 💫يکي دو ماه بعد، از همان فدراسيون گزارش جديد رسيد؛ جناب رئيس بسيار تغيير کرد! اخلاق و رفتارش در اداره خيلي عوض شده. حتي خانم اين آقا با حجاب به محل کار مراجعه ميکند! 💫ابراهیم را ديدم و گزارش را به دستش دادم. منتظرعکس العمل او بودم. بعد از خواندن گزارش گفت: خدا را شکر، بعد هم بحث را عوض کرد. 💫اما من هيچ شکي نداشتم که اخلاص ابراهيم تأثير خودش را گذاشته بود. كلام خالصانه او آقاي رئيس فدراسيون را متحول کرد. 🆔 @nahadpnuash
✅ نقشه دشمن برای #جوانان_ایرانی در فضای مجازی 🔹دشمنان در فضای مجازی و رسانه ها میلیاردها خرج میکنند برای اینکه بتوانند از جوان ایرانی اخلاق، ایمان، پایبندی به شریعت و حیا را بگیرند؛چرا؟ 🔹چون #مایه_اقتدار_کشور است. با جوان مومن متشرع با حیای با ایمان که در مقابل این وسایل شهوت انگیز نمیلغزد، دشمنند. 💎 #مقام_معظم_رهبری 🔹 @nahadpnuash 🔹
❤️مظلوم تر از اون بچه بسیجی که برا ایجاد امنیت و راحتی مردم تو سرما،تو پمپ بنزین وایستاده بود و دختره بهش گفت به شما حقوق و بنزین مفتی میدن که اینجا وایستادین و وقتی آخرشب رفت خونه خونوادش بهش گفتن مگه به تو حقوق میدن که این وقت شب اومدی خونه، نداریم. 🌹بسیجیای مخلص هفته‌تون مبارک🌹 @nahadpnuash
هدایت شده از مهدی قشلاقی
در این حد برای ازدواج آمادگی دارم☺️ 😊 @nahadpnuash