eitaa logo
شعر و شاعری
10 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
به کانال شعر و شاعری خوش آمدین
مشاهده در ایتا
دانلود
بر عشقِ توام نه صبر پیداست نه دل بی رویِ توام نه عقل برجاست نه دل این غم که مراست کوهِ قاف است نه غم این دل که تو راست سنگِ خاراست نه دل
آیینه‌ایم، هرچه بگویی به ما تویی نامهربان سنگدل بی‌وفا تویی آن‌کس که نیست جز تو کسی در دلش، منم آن‌کس که برده است ز خاطر مرا تویی ای عشق! در صحیفە‌ی تقدیر من چرا هر قصه‌ای‌ست، راوی آن ماجرا تویی سنگم زدند خلق و تو انداختی گلی بیگانه‌ای میان هزار آشنا تویی خون گریه کن به حال من ای شیشە‌ی شراب! تنها حریف درد من این روزها تویی فاضل نظری
والا اعصاب روان درست حسابی که نداریم نه به خودم اعتماد دارم نه به تو
می و میخانه کجا! حال نگاه تو کجا؟ که ندارد بشری حالت چشمان تو را
میترسم اد کنیم بعد نزاریم
😂
آن کس که تو را دارد؛ از عیش چه کم دارد؟ وان کس که تو را بیند؛ ای ماه! چه غم دارد؟
خو لااقل یه نفر دیگه رو هم اد کن بخاطر اون شعر بزاریم😄
چشم تو چون شعر فاضل می رباید قلب را پلک محکم تر بزن تا دل شود آرام تر
یڪ لحظہ شدم از دل خود غافل و ناگاہ چون رود به دریا زد و چون موج خطر ڪرد
 ‌ ‍ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌ ‍ باید از تصویر چشمانت بسازم ڪلبه اے             از سحر تا شام تنها                   من تماشایت ڪنم.... یا ببوسم دم به دم      من معبد چشم تو را              با دعاے خیر خود               هر لحظه زیبایت ڪنم....
ﮔﺮ ﺯ ﺧﯿﺎﻝ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺕ، ﻋﮑس ﻓﺘﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﻡِ ﻣِﯽ ﻣﺴﺘﯽ ﭼﺸﻢ ﻣﺴﺖ ﺗﻮ، ﻣﺴﺖ ﮐﻨﺪ ﭘﯿﺎﻟﻪ ﺭﺍ
کس را به خلوتِ دلِ من جز تو راه نیست این در به روی غیرِ تو پیوسته بسته باد...
شده آیا که نفهمی که چه مرگت شده است؟ من دقیقا به همین درد دچارم امروز... علیرضا آذر
می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را می جویمت چنانکه لب تشنه آب را محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح یا شبنم سپیده دمان آفتاب را بی تابم آنچنانکه درختان برای باد یا کودکان خفته به گهواره تاب را بایسته ای چنان که تپیدن برای دل یا آنچنان که بالِ پریدن عقاب را حتی اگر نباشی، می آفرینمت چونان که التهاب بیابان سراب را ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی با چون تو پُرسشی چه نیازی جواب را قیصر امین پور
از هر چه می‌رود سخن دوست خوشتر است پیغام آشنا نفس روح‌پرور است هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای؟ من در میان جمع و دلم جای دیگر است حافظ
‏گفتم که تو منظور من از این همه شعری مغرور، نگاهی به من انداخت که: منظور؟! سجاد سامانی
من کلبه ای از عشقم و ویران تو هستم درمانده ی گرمای دو دستان تو هستم آغشته به “تو” میشود این جسم پر از عشق چون شاعر دیوانه ی چشمان تو هستم لبهای تو مانند دوبیتی قشنگی ست من عاشق آن خنده و دندان تو هستم هر یک مژه ات مثل غزلهای قشنگی ست چون شیفته ی هر خط دیوان تو هستم از سلسله ی موی تو شب هم شده عاشق بیمار شده این دل و حیران تو هستم بی جان شده ام در پی وصل رخ ماهت با خنده ی خود جان بده ویران تو هستم شهریار
چشم وا کردم و دیدم که خدایم تو شدی دفتر پر غزل خاطره هایم تو شدی در سرم نیست بجز حال و هوای تو و عشق شادم از اینکه همه حال و هوایم تو شدی درد من دوری از توست بغل وا کن عشق! تا بگویم به همه قرص و دوایم تو شدی علیرضا آذر