eitaa logo
دخٺراݩ‌پویا‌/քօօʏaɢɨʀʟs
150 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
686 ویدیو
86 فایل
[…`°🌸🎨^…] 〖شاید مصلحٺ همونیھ کھ میخواے!😇〗 _خدا رو چھ دیدے؟!🌱 : ) [تولدکانال98/8/30💞] کپی؟!🕶 °|با‌ذکر‌یھ‌دونھ‌صلوات!☺ خادم امام زمان️🏖↫ 🎈| @Asma3184 ◎_◎ ادمین تبادلاٺ ☔️↫ 🎈| @ya_sahbazaman ^_^
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخٺراݩ‌پویا‌/քօօʏaɢɨʀʟs
#نیمه‌ی‌پنهان‌عشق💔 #پارت۱۴🍃 نویسنده: #سییـن‌بـاقـرے ‌باقری☺ تشخیص صدای مردونه ای که اسمم رو صدا زد
،💔 ۱۵🍃 نویسنده: ☺ استاد بدون اینکه کوچکترین نگاهی به سمتم بندازه فقط گفت: وقت ندارم خدانگهدار دستپاچه شدم و با عجله پشت سرش رفتم.. +استاد خواهش میکنم چند لحظه.. بدون توجه به حرفم دستگیره ی در رو گرفت که بره بیرون.. +استاد باهاتون کار فقط چند لحظه استاااد!! یکم که صدام رفت بالا،استاد مکث کرد.. پشت سرش بودم و تمام حرکاتشو ریز به ریز میدیدم.. یکم سرشو بالا گرفت! مطمین بودم چشماشو بسته و دندوناشو سفت روی هم قرار داده.. و مطمین بودم الان برمیگرده سمتم و با عصبانیت کنترل شده میگه: چیه خانوم درویشان پور! و همینطور هم شد!! نگاهم که کرد استرس گرفتم و شروع کردم با بند کوله م وَر رفتن!! +استاد میخواستم بپرسم ببخشید البته میخواستم.. -خانوووم من وقت ندارم به من من کردنای شما گوش بدم.. به سرعت از دهنم پرید: +استاد سحر کجاست؟!!! بیتفاوت گفت: به شما ربطی نداره! کوتاه نیومدم! +استاد دوستمه الان چندین ماهه بیخبرم زنگ میزنم رد میده استاد توروخدا بگین! اصلا استاد چرا شما این شکلی شدین! بی هوا "هیین" کشیدم و زدم روی دهنم! استاد هم با تعجب نگاهم کرد! چی از دهنم پرید ای خدا.. اشک تو چشام جمع شده بود.. استاد هم عمیق نگاهم میکرد.. +کارتون تموم شد؟؟!! عقب گرد کرد که بره.. -استااد؟! سحر کجاست؟؟؟!! همونطور که پشتش بهم بود نفس عمیقی کشید و آروم گفت: باهام بیا.. شت سرش رفتم.. هرجا رفت رفتم، عین جوجه اردکی که دنبال مادرش بره.. خیلی تو محوطه ی دانشگاه جا به جا شدیم.. تو راه زهرا گفت کجا با اشاره بهش فهموندم بعد میگم.. آقای پارسا شاید محزون نگاهم کرد ، اهمیت ندادم و نگاه باقی بچها.. بلاخره استاد جوون بود و مجرد و این نگاه ها طبیعی بود! کم کم داشتیم میرفتیم بیرون از دانشگاه.. دلهره گرفتم!! +استاد؟! صدام لرزید!! انگاری فهمید که بدون نیم نگاهی گفت: میتونی نیای!! +نه نه میام! سوییچشو در آورد و دکمه ی ریموتشو زد.. سانتافه ی سفید رنگی از گوشه ی خیابون چراغاش روشن و خاموش شد! دلهره م بیشتر شد یعنی باید میرفتم باهاش، اونم جایی که نمیدونستم کجاست، با مردی که تنها عنوانش چهار واحد کلاس درسی بود! یه دلشوره ی بدی تو دلم جوش خورد.. نمیرفتم خیلی ضایه بود! میرفتم چی؟! استاد تردیدم رو که دید، با پوزخندی سوار ماشینش شد و استارت زد! نمیدونم چرا اما "توکل" کردم و سوار شدم!! هرچند خودم به توکلم پوزخند زدم! کوله پشتیم رو محکم گرفته بودم روی پام.. گوشیش زنگ خورد! +دارم میرم جایی! نمیتونم! خودت باهاش برو! نمیتونم گفتم بحث نکن! گوشیشو کوبوند داشبورد جلوی ماشین! ترسیدم کشیدم عقب.. داشت وارد فضای شلوغ شهر میشد! خیالم کمی راحت تر شد.. شاید نیم ساعت ۴۵ دقیقه ای همینطور به سکوت گذشتـ.. کنار پیاده رویی توقف کرد! +پیاده شو! فورا پریدم بیرون و با نگاه کردن به سمت مخالف خیابون تابلوی بزرگی دیدم و استاد هم داشت میرفت سمت همون تابلو "بیمارستان فوق تخصصی حافظ" ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ #@Pooyagirls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخٺراݩ‌پویا‌/քօօʏaɢɨʀʟs
،#نیمه‌ی‌پنهان‌عشق💔 #پارت۱۵🍃 نویسنده: #سییـن‌بـاقـرے ☺ استاد بدون اینکه کوچکترین نگاهی به سمتم بند
💔 ۱۶🍃 نویسنده: ☺ بیمارستان فوق تخصصی چرا.. یعنی سحر اینجاست؟! چرا سحر اینجا باشه؟! دلم طاقت نیوورد.. +استاد؟! با دندون قروچه گفت:هیچی نگو! چرا این انقدر با روزای اول فرق داشت چرا انقدر بی اعصاب شده بود انگاری یه روانی.. رسیدیم بخش اطلاعات.. استاد رفت سمت نگهبان و گفت: اتاق سحر دوران! قلبم ریخت.. پس سحر اینجا بود! تیر خلاص وقتی بود که نگهبان گفت همون دختری که خودکشی کرده چند روزه بیهوشه؟! هضم این اتفاق اونقد سنگین بود برام که یه لحظه نفهمیدم چیشد، ته گلوم تلخ شد کنار دیوار سـُر خوردم.. افتادم زمین و دیگه نفهمیدم چیشد.. +خانوم درویشان پور!؟ سها خانوم!؟ ای خدا عجب گیری افتادیم!! صدای استاد بود. چشمامو باز کردم. قیافه ی عصبانیشو که دیدم شاید ازترس زیاد بود که بی توجه به سِرُم توی دستم بلند شدم و آخم رفت هوا.. +حواست کجاست خانوم چخبرته اخه!! سوزن سرم اومده بود بیرون خون از دستم میچکید.. +ببخشید استاد ، نفهمیدم چیشد!! -خیلی خب بیا اینو بخور فقط پاشو بریم که دیگه بُریدم.. آبمیوه ای داد دستمو رفت کنار پنجره ی اتاق ایستاد.. آبمیوه رو تا تهش خوردم،اونقدی که صدای خالی شدنش در اومد.. استاد با تعجب برگشت سمتم.. خندم گرفت سرمو انداختم پایین.. +میدونستم، دوتا میووردم! -ممنون.. یادم به سحر افتاد.. +استاد سحر کجاست؟! لبخند زد.. اونقدر قشنگ که یادم افتاد اون روز رو.. دوباره جون گرفت احساسی که چند ساعتی بود یادم رفته بود.. -سحر به هوش اومده!! میتونی بری ببینیش! ولی هیچ سوالی ازش نپرس ،روانی شده باز میزنه به سرش!! +چشم.. نزدیکای اتاق سحر بودیم که آقا رضا رو دیدم! بدون کوچکترین توجهی از کنارمون رد شد.. برگشتم به استاد نگاه کردم که با حرکت سر بهم فهموند که مهم نیست.. سحر تنها بود.. نگاهش تو سقف بود که با ورود ما یکمی چرخید سمتمون.. +سحر خانوم ببین رفیق شفیقت اومده پیشت.. خودمو رسوندم به تختش.. -سلام سحری! چیزی نگفت! +لوس شده دخترمون یکم، مگه نه سها!؟ تو این گیر و دار چرا اسممو میگی آخه؟! استاد منتظر تایید من بود و من نگاهم به چشمایی بود که اسممو صدا زده بود! با دستی که جلوی چشمام تکون داد به خودم اومدم و گفتم: آ بله یعنی چیزه آره سحری ببین اومدم پیشت، کلی دلم برات تنگ شده بود.. صدای استاد رو شنیدم که گفت: اینم خل شد... و رفت بیرون.. هرچی فحش مناسب بود تو دلم نثار روحش کردم.. دست سحر رو گرفتم آروم نوازش کردم.. شاید بیست دقیقه ای به سکوتمون گذشت که سحر بی مقدمه زد زیر گریه.. و گفت: سهاااا؟؟ رضا رو از دست دادمممم نفسم حبس و نگاهم روی لباش ثابت موند، یعنی چی؟! رضا که اینجابود.. +چی میگی سحر آقا رضا همینجا بودن که!!! -یک ماهه طلاق گرفتیم!!!! +واااای چرااااااااا!؟؟؟ لب باز کرد که برام بگه؛ یه خانومی شکر خدا گویان وارد اتاق شد.. وقتی گفت: سحر مامان دردت به جونم؛ فهمیدم اقایی که پشت سرش میاد هم پدرشه و اون پسر تقریبا ۱۷-۱۸ ساله برادرش!! سحر نتونست برام تعریف کنه و من باید برمیگشتم خوابگاه.. +خانوم درویشان پور،هیچکس از دانشگاه از این موضوع با خبر نمیشه هیچکس! همونطور که سرم پایین بود با بند کیفم بازی کردم گفتم:چشم! زیر لب گفت امیدوارم و راه افتاد سمت دانشگاه.. کل مسیر و قبل و خوابم اون شب درگیر یه صدای بمی بود که اسم کوچیکم رو به زبونش آوورد" مگه نه سها" ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭@Pooyagirls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشبختی چیزی ساخته و آماده نیست بلکه از اقدامات شما به دست می آید ☺️ @Pooyagirls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز اول وقت فراموش نشه...😊❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقت افطار...☕ اگه لبخند فرشته‌ها رو دیدی😇 یادت باشه خیلیا بیمارن😷 خیلیا گرفتارن خیلیا قرض دارن خیلیا غصه دارن😔 فراموش شون نکن! برای دیگران دعا کنیم تا در حقمون دعا بشه التماس دعا 🙏 🌹 @Pooyagirls 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه کانال زدیم چه کانالی😋 دخترانه،برای شما که خیلی جیگرین😘 همه جور چیزی میزاریم... {پروفایل،دلنوشته،معرفی کتاب،شهیدانه و...} خوشحال میشم عضو بشین😊 @dokhtaranehayedaregoshy
💎🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹💎 محصولات نقره و سنگهای مذهبی به صورت فوق العاده به فروش میرسد.🌿 🌹 انواع انگشتر زنانه و مردانه ، سرویس ، نیم ست ، گردنبند ، دستبند ، النگو و ..‌‌‌. 🌹انواع نگین عقیق یمنی ، فیروزه نیشابور ، درّ نجف و.... همه ‌و همه در فروشگاه قائم😍 ارسال محصولات به سر تا سر کشور📬 برای دیدن و خرید محصولات با قیمت ارزان به کانالمون 👇 بپیوندین🌿🌺 https://eitaa.com/joinchat/1277493297C83797290e9 https://eitaa.com/joinchat/1277493297C83797290e9 👆👆👆👆👆👆 راستی یادم رفت بگم جمعه ها تخفیف ویژه داریم😉
🌈قاصدک🌱 🌈یه کانال دلی💝 🌈پر از متن و دلنوشته 🤤 🌈یه کانال حِســــــ محور💫💯 بیا ببین چ خبرررررره🤩🤩🤩 🔥🔥داغ داغ🔥🔥 ‼️تازه تاسیسه‼️ 😁😁😁😁 اینم آیدی:👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 ~•| @Ghasedakkkkk |•~ بیا ببینم چ میکنیاااا👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
♨️همہ اهل جہان راحسنــــ💚ـــےخواهــیم کرد... مگہ میشہ امام حســــ💚ـــــنے باشی؟؟وعضو این ڪاناݪـ نباشے!!!😳😁 ✅کـانالے کہ هـمہ مـطـالبش بـا محــوریٺ اِمامْـ حَسَـنْ مُجْـتَبـٰے (علیه السلام) هسٺ...😀😍 💯شعر،مداحے،عکس،پروفایل... پس معطـݪ نڪنـید و زود عضو شوید اینم لینڪ ڪانـاݪ امام حسنے ها👇👇👇 /ʝסíꪀ➘ |❥eitaa.com/joinchat/4201906226C2ebfa2acfe
اولین منبع گرافیکی🗄 تصاویر اقا در ایتا 🌷🌷تصاویر خاص و زیبا از آقاجان🌺🌺 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تصاویر و صفحه زمینه از آقا تصاویر📷 زیبا برای متن نگاری و تایپوگرافی تصاویر قدیمی با ترمیم با کیفیت تمام👌 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اگه پروفایل امام خامنه ای میخوای بیا ابنجا👇👇 @emam_khamenei313 @emam_khamenei313
😊 با ما همراه باشید❤️
🔺ثانيه به ثانيه عمر را با لذت سپری کن، در هر کار و هر حال. زندگی، فقط در رسيدن به هدف خلاصه نشده است؛ ما به اشتباه اينگونه ميانديشیم. 🔺مادامی که زنده هستيم و زندگی مي‌کنیم، هيچ فعاليتی تمام شدنی نيست، بلکه آغاز فعاليتی ديگر است. پس چه بهتر که در حين انجام دادن هر کاری، لذت بردن را فراموش نکنيم. لذت، باعث قدرتمند شدن مي‌شود و به طرز باور نکردنی، باعث بالا رفتن اعتماد به نفس مي‌شود. 🔺لذت بردن، هدف زندگی است. تا مي‌توانی، همه کارها را با لذت همراه کن. حتی نفس کشيدن، که کمترين فعاليت توست! 📖 اثر مرکب 👤 دارن هاردی ❤️ @Pooyagirls ❤️
*سحـر گاهی اگـر سجاده وا کردی دعایم کن* *بساط گـریـه در خلوت بپـا کردی دعایم کن* دلت دریاست میدانم که پیشش آبرو داری نشستی با خدای خود صفا کردی دعایم کن *کسی این گوشه ی دنیاست محتاج دعای تو* *به تسبیحت اگـر ذکـر خدا کردی دعایم کن* پر از حرف و پر از دردم، به رسم عاشقان ای دوست دلت لرزید و یادی هم ز ما کردی دعایم کن *به هر در میزنم بسته، همه درها به روی من* *خدا را زیر لب امشب صدا کردی دعایم کن* منم آن روسیاهی که خجالت میکشد از خود بحق هـر غریبی کـه دعــا کردی دعایم کن 🙏🙏🙏😔😔 @Pooyagirls ❤️
سلام‌دوستان ادمین‌جدید هستم
رفیق اونیکه جلو خودت اذیتت میکنه ولی پیش بقیه مثل کوه پشتته 😑👑😉❤️
مَـح يـع تـارح مـوي گَـنـديده ي طُ رو بـا دُنـيـا عَـوض نـمـي کٌـنـم رفـيـق😍💋💎✨♥️ @Narges2084
مَن‌هَمونیَم‌که‌بی‌تو‌دُنیاش جَهَنمه‌رِفیق!🌸✨🔐 @Narges2084