eitaa logo
دخٺراݩ‌پویا‌/քօօʏaɢɨʀʟs
152 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
686 ویدیو
86 فایل
[…`°🌸🎨^…] 〖شاید مصلحٺ همونیھ کھ میخواے!😇〗 _خدا رو چھ دیدے؟!🌱 : ) [تولدکانال98/8/30💞] کپی؟!🕶 °|با‌ذکر‌یھ‌دونھ‌صلوات!☺ خادم امام زمان️🏖↫ 🎈| @Asma3184 ◎_◎ ادمین تبادلاٺ ☔️↫ 🎈| @ya_sahbazaman ^_^
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ۹🍃 نویسنده: ‌☺ نیمه های ترم دو رو میگذروندم، این روزها همه چی سرجای خودش بود و من هم خوشحال و سرحال تر از همیشه درسامو میخوندم امتحانام رو با موفیقت پاس میکردم. همچنان اسم سها درویشان پور ورد زبون همه بود و این باعث افتخار من شده بود.. سه شنبه ساعت دو تا چهار کلاس "اصول جزا" داشتیم! درس مورد علاقه م بود که باعث میشد فعالتر و پویا تر از همیشه حاضر بشم! امروز هم مثل هفته های قبل نبض کلاس به دستم بود و هرسوالی به ذهنم میرسید از استاد میپرسیدم! استاد اونقدر به هیجان اومده بود که هربار بحث جدیدی رو باهام آغاز میکرد! اما ای کاش هیچوقت نگفته بود که برم درباره جزا و حقوق ضایع شده ی زن در اسلام از نڟر کارشناسان غربی بررسی کنم!چند روزی کلافه و سر در گم بودم اونقدری که همکلاسیام دلداریم میدادن.. تنبل نبودم اما تحقیق بزرگی بود برای منه ترم دویی.. سختتر شد وقتی فهمیدم این موضوع پایان نامه ی ترم بالاتریاست.. هرکسی پیشنهادی میداد برای کمک کردن بهم.. حتی آقای پارسا که بعد از من جزء دانشجوهای برتر کلاسمون بود! +خانوم درویشان پور میخوای همکاری کنیم بخدا کمکتون میکنم البته حمل بر جسارت نشه! چون حمل بر جسارت کردم پیشنهادش و رد کردم و ترجیح دادم به حرف سحر فکرکنم! +میگم سها دایی من هرچقدرم خل باشه تو تخصصش عالیه! میخوای ازش کمک بگیری؟ ازش بدم میومد عمرا اگه از اون کمک میگرفتم! اما وقتی چند روز گذشت و به نتیجه نرسیدم بعد از کلنجار وحشتناکی که با خودم رفتم، از سحر خواستم از استاد صادقی برام وقت بگیره! نمیدونم بگم از بخت بلندم یا از بدشانسیم بود که اقای صادقی قبول کردن و من دو روز بعد تنها رفتم دفترشون! +سلام خانوم خوب هستین؟ -متشکرم استادشرمنده کهــ +دشمنتون، درخدمتم!! استاد شروع کردن اندازه ی یک ساعت برام توضیح دادن.. ازاسترسم کم شد انگاری فهمیدم باید چیکار کنم.. اما با حرفی که قبل از خارج شدنم از اتاق زد کلا پشیمون شدم! +خانوم درویشان پور سعی کنید هیچوقت از کسی متنفر نباشید حتی توی ذهنتون! ممکنه کارتون گیر کنه بهش! روز خوش! سطل آب یخ بود روی سرم!! ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭ @Pooyagirls
💔 🍃 نویسنده: ‌☺ نیمه های ترم دو رو میگذروندم، این روزها همه چی سرجای خودش بود و من هم خوشحال و سرحال تر از همیشه درسامو میخوندم امتحانام رو با موفیقت پاس میکردم. همچنان اسم سها درویشان پور ورد زبون همه بود و این باعث افتخار من شده بود.. سه شنبه ساعت دو تا چهار کلاس "اصول جزا" داشتیم! درس مورد علاقه م بود که باعث میشد فعالتر و پویا تر از همیشه حاضر بشم! امروز هم مثل هفته های قبل نبض کلاس به دستم بود و هرسوالی به ذهنم میرسید از استاد میپرسیدم! استاد اونقدر به هیجان اومده بود که هربار بحث جدیدی رو باهام آغاز میکرد! اما ای کاش هیچوقت نگفته بود که برم درباره جزا و حقوق ضایع شده ی زن در اسلام از نڟر کارشناسان غربی بررسی کنم!چند روزی کلافه و سر در گم بودم اونقدری که همکلاسیام دلداریم میدادن.. تنبل نبودم اما تحقیق بزرگی بود برای منه ترم دویی.. سختتر شد وقتی فهمیدم این موضوع پایان نامه ی ترم بالاتریاست.. هرکسی پیشنهادی میداد برای کمک کردن بهم.. حتی آقای پارسا که بعد از من جزء دانشجوهای برتر کلاسمون بود! +خانوم درویشان پور میخوای همکاری کنیم بخدا کمکتون میکنم البته حمل بر جسارت نشه! چون حمل بر جسارت کردم پیشنهادش و رد کردم و ترجیح دادم به حرف سحر فکرکنم! +میگم سها دایی من هرچقدرم خل باشه تو تخصصش عالیه! میخوای ازش کمک بگیری؟ ازش بدم میومد عمرا اگه از اون کمک میگرفتم! اما وقتی چند روز گذشت و به نتیجه نرسیدم بعد از کلنجار وحشتناکی که با خودم رفتم، از سحر خواستم از استاد صادقی برام وقت بگیره! نمیدونم بگم از بخت بلندم یا از بدشانسیم بود که اقای صادقی قبول کردن و من دو روز بعد تنها رفتم دفترشون! +سلام خانوم خوب هستین؟ -متشکرم استادشرمنده کهــ +دشمنتون، درخدمتم!! استاد شروع کردن اندازه ی یک ساعت برام توضیح دادن.. ازاسترسم کم شد انگاری فهمیدم باید چیکار کنم.. اما با حرفی که قبل از خارج شدنم از اتاق زد کلا پشیمون شدم! +خانوم درویشان پور سعی کنید هیچوقت از کسی متنفر نباشید حتی توی ذهنتون! ممکنه کارتون گیر کنه بهش! روز خوش! سطل آب یخ بود روی سرم!! ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭ @Pooyagirls
💔 🍃 نویسنده: ☺ چند ساعتی بود از اتاق استاد اومده بودم بیرون! یه مسیر تکراری رو صد بار قدم زده بودم! هی فکر میکردم و فکر میکردم! هر دفعه با یادآوریش لبخندم بیشتر میشد.. چیشد؟! دوباره مرور کردم با خودم.. استاد باهام بد حرف زد و من عصبانی شدم! بار اولش نبود که ضایه م میکرد، برای همین عصبانی شدم و برگشتم سمتش.. اونقدر لبخند مضحکش روی مخم بود که رفتم سمت میزش.. یادم رفته بود استاد شاگردی رو.. نزدیک صورتش شدم و با لحن تحقیر کننده ای‌ بهش گفتم؛ متاسفم براتون! طرز نگاهش خیلی زود عوض شد.. نمیدونم شاید فکر میکرد مثل همیشه ساکت میمونم و چیزی نمیگم که انقدر زود پشیمونی رو تو نگاهش ریخت و حواله ی حرفم کرد.. پشیمون شد اما خیلی زود خودش رو جمع و جور کرد و تبسم کرد.. تبسم کرد و گفت؛ ببخشید!!!!! نفسم داشت حبس میشد که اومدم بیرون! سه ثانیه بود ولی سه ساعته فکرمو مشغول کرده.. استاد تبسم کرد و گفت ببخشید!!! سرمو تکن دادم؛ به خودم تشر زدم، چته سها گفت ببخشید اره آدم خوبی بود گفت ببخشید لبخندشم کاملا عادی بود و با بقیه هیچ تفاوتی نداشت، اره خب نداشتتتت! کلافه شده بودم دیگه، نشستم روی جدول کنار چمنا و سرمو گرفتم بین دستام.. آروم زمزمه کردم؛ خدایا.. نمیدونستم باید اسم این حالمو بذارم چی ولی بد حالی بود.. الان فقط پروانه میتونست آرومم کنه، گوشیمو در آوردم و روی اسمش دوتا ضربه زدم و با بوق اولی، جواب داد! +جان دلم؟؟ _پروانه؟؟ +آروم باش!! _نیستم!! +توکل به خدا!! _درست میشه؟؟ +میشه عزیزم! _حال بدیه! +توکل کن!! آرامش دلم برگشت! بی جهت نبود ڪه اسمش "آرومڪ" سیو شده بود.. شاید خنده داره ولی آروم جونم بود! توکل کردم و تمام تلاشم رو گذاشتم که تمرکز رو از زندگیم نگیره! روزاے بعد سخت گذشت سرکلاسش! ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭ @Pooyagirls
💔 🍃 نویسنده: ☺ اولین جلسه ی کلاسش بعد از اون اتفاق برام عذار آور ترین جسله بود که استاد خیلی عادی باهام برخورد و شاید عادی تر از بقیه‌! خب یعنی چی؟! چرا من انتظارداشتم باهام متفاوت برخورد کنه؟! دست خودم نبود و ناراحت میشدم! هفته های بعد و هفته های بعد‌! دیگه بچها فهمیده بودن اون سهای قبلی نیستم و خیلی تو توخودمم! +آخه چته تو سها چرا اینجوری شدی! تبسم کردم! حالا دیگه دوست داشتم مثل ایتاد تبسم کنم :) _سحر خوبم من! این بار عصبانی شد و از جا بلند شد و پشت کرد بهم! +دروغ میگی دروغ‌! تو حیاط دانشگاه بودیم و ساعت بعد کلاس نداشتیم برای همین تصمیم گرفته بودیم بیایم کافه و چای بیسکوییت بخوریم‌! نگاهم افتاد به میز، چای من همونطور که دستم دور لیوانش بود سرد شده بود واز دهن افتاده! +سلام استاد! صدای سحر بود همزمان با اینکه داشتم کنجکاوی میکردم بدونم کدوم استاده، صدای استاد صادقی رو شنیدم که گفت؛ سلام دخترای خوب :) نمیتونستم نگاهمو بیارم بالا.. ولی دوست نداشتم از حالم بدونن! بزرو سلام علیک کردم و نشستم سر جام! سحر و استاد سرگرم خوش و بش بودن که گوشی سحر زنگ خورد! +سلام رضا دانشگاهم! -... +نه ببین نمیتونم کلاس دارم! با تعجب نگاهش کردم کلاس نداشتیم که.. استاد دوباره لبخند روی لبش بود! ! یه پسر تقریبا قد بلند و عینکی از پشت به سحر نزدیک و نزدیکتر شد! قبل از اینکه من حرفی بزنم، پسره سرشو برد زیر گوش سحر و گفت؛ ؟؟؟؟ استاد و سحر که پشتشون به اون بود برگشتن سمتش! منم که نمیشناختمش بلند شدم با تعجب صد چندان از ریلکس بودن استاد و دستپاچه شدن سحر پرسیدم؛ سحر این کیه؟؟ پسره زودتر از سحر گفت؛ همسرشونم مثلا :) پس رضایی که هیچوقت نشده بود عکسشو ببینم این بود! با لبخند نگاهش کردم.. +سلام اقا رصا خوب هستین من دوست سحرم مشتاق دیدار!! پوزخندی زد و گفت؛ مگه سحر خانوم مارو به کسی هم معرفی کردن؟؟ برگشت سرشو خم کرد توی صورت سحر و گفت؛ آره خانوم؟؟ +رضاجان ببین.... رضا نذاشت سحر ادامه بده و دستشو اوورد بالا به حالت تسلیم گفت؛ خسته م! با نگاه معنا داری که به استاد انداخت ادامه داد؛ دیگه نمیکشم، خوش باشید! رفت.. رضا رفت و بعد از چندثانیه سحر با ببخشیدی دوید سمت رضا.. اوتقدر توی بهت بودم که نفهمیدم کی و چجوری دوباره خودم تنها شدم!! ٭٭٭٭٭--💌 💌 نویسنده : سیمین باقری @Pooyagirls
💔 ۱۳🍃 نویسنده: ☺ دوباره تنها شدم و ذهنم مشغول رفتار دروغین سحر و چهره ی مرموز استاد بود.. هرطور فکر میکردم اگه دایی من این رفتارو میدید قطعا زنده م نمیذاشت، جالب بود که استاد چیزی نگفت! یڪ ساعتی از اون اتفاق گذشته بود که زنگ زدم سحر اما هربار رد میداد.. ترجیح دادم بیشتر از این دخالت نکنم و اجازه بدم خودش اگه دوست داشت توضیح بده برام.. امتحانای پایانترمم هم به خوبی تموم شد اما این بار سها درویشان پور رتبه برتر کلاس نبود.. اولین پله ی سقوطم همین بود! اواخر مرداد دوباره برگشتم خونه! روزامون عادی میگذشت اما این بار یه بیقراری عجیبی داشتم برای دوباره برگشتن به دانشگاه! تو یکی از همین روزا که مثل همیشه پای کامپیوترم نشسته بودم و آهنگ گوش میدادم ،مامان اومد اتاقم.. +چطوری سهای مامان!؟ لبخند آرومی زدم.. -خوبم مامانی! +دخترم راستش تو دیگه بزرگ شدی دانشگاه رفتی کنکورتم که دیگه تموم شده رفته.. راستش مامان جان حسام دوست علی دوباره از طریق خانواده ش اقتدام کرده و منتظر جوابته! نڟرت چیه مامان جان؟ -نه!!!!!!!! نمیتونستم به هیچکسی فکر کنم هیچکس! نمیخواستمم به کسی فکر کنم! مامان اخماش رو کشید توهم و گفت: ولی بابات و علی علاقه دارن بیشتر اشنا شیم! -پس چرا نظر منو میپرسید مامان؟؟ مامان همنطورکه زیر لب غرغر میکرد بلند شد و از اتاق رفت بیرون!!! صدای آهنگ رو بیشتر کردم؛ "حس میکنم عشقه، دردی که دنیامو بغل کرده" "حال و هوای من،تا برنگردی بر نمیگرده" صدای خواننده تو ذهنم اکو میشد"حس میکنم عشقه دردی که دنیامو بغل کرده" یعنی درد بود؟! یعنی عشـ..،، نه نه نمیخواستم اینجوری بشه! علی همیشه میگفت بذار ذهن و قلب و دلت بکر و ناب بمونه سعی کن عاشق نشی و عاشقت بشن، همیشه میگه عاشق شدن درد سر بزرگیه؛ هی نمیدونی چیکار کنی خلاص بشی هی بیچاره میشی هی درمونده میشی! عاشق شدنی که یه طرفه باشه "درد" داره!! اونقدر این حرفارو برای خودم حلاجی کردم که کم بیارم و اشک بریزم، اونقدر اشک بریزم که خوابم ببره! با نوازش دست علی چشمام رو باز کردم! +سلام خواهری! چیزی نگفتم! +حرف نمیزنی؟شنیدم گرد و خاک به پا کردی! لبخند زدم! +هرچی تو بگی همونه سها :) لبخندم بیشتر شد! + داداشتو نامحرم ندون.. اخمام توهم شد! +اخم نکن حالِ دلتو خوب نیست.. نامطمئن لبخند زدم!! +من پشتتم:) چشمامو بستم!ده دقیقه بیست دقیقه نیم ساعت فقط صدای نفسامون سکوت اتاق رو میشکوند! علی رفت بیرون! علی هم فهمید حال دلم خوب نیست! میترسیدم از ادامه ی ماجرایی که من با این حالِ دلِ بد خواهم داشت، بد هم میترسیدم!! مامان بابا مخالف خودشون رو بانظرم با کم محلی تو روزای اول اعلام کردن ولی اونا هم با حرفای علی متقاعد شدن که فعلا موافقم باشن تا ببینیم خدا چی میخواد.. صدای اذان ظهر از مسجد محله مون که بلند شد دلم بیقرارِ آرامش اونجا شد، بلند شدم و وضو گرفتم.. +مامان من میرم مسجد! بعد از نماز یک ساعتی نشستم دعا کردم و دعا کردم اونقدر با خدا حرف زدم تا یکم دلم سبک شد.. وقتی اومدم بیرون همه رفته بودن حتی جوونای مسجدیمون که هرروز نیم ساعتی بعد از نماز میموندن جلوی در مسجد و گپ میزدن! +سها خانوم؟! ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ نویسنده : سیمین باقری @Pooyagirls
💔 ۱۴🍃 نویسنده: ‌باقری☺ تشخیص صدای مردونه ای که اسمم رو صدا زد سخت نبود! برگشتم سمتش! سمت چپ در خروجی مسجد ایستاده بود.. زیر نور شدیدا داغ افتاب.. عینک دودی که زده بود از روی چشمش برداشت و گفت؛ سلام، عذر خواهی منو قبول کنید ولی باید خودم شخصا هم درخواستمو بهتون میگفتم و جواب نه رو ازتون بشنوم تا دلم آروم بگیره.. سها خانوم؟؟؟ از وقتی عینکش رو برداشت، نگاهم رو دوخته بودم به زمین و زل زده بودم به کفشای کالج سورمه ای رنگش! +نظرم همونه که داداشم گفته بهتون! -میتونم بپرسم چرا؟؟ اخمام توهم کشیده شد، دیگه داشتم دیر میکردم و صورت خوشی نداشت اگه کسی مارو میدید! -خیر! خدانگهدار پا پس کشیدم که برم گوشه ی چادرمو گرفت.. انگاری دست پاچه شد که اینکارو بی اختیار انجام داد، نگاهمو که انداختم بهش فورا دستشو کشید و مشت کرد کنارش .. +عذرمیخوام دست نفهمیدم چیشد! جوابشو ندادم پشت کردم بهش و رفتم سمت مخالفش.. +فقط سها خانوم، من هستم :) قرار نیست آدم صدبار عاشق بشه که! جوابی نداشتم که بدم.. قدم زنان رفتم به سمت خونه! بین راه همش به حرف حسام فکر میکردم! "قرار نیست ادم صدبار عاشق بشه که" یعنی من؟! یعنی نمیتونستم دیگه؟! چرا این روزا انقدر درمونده بودم! یعنی آدمای عاشق شبیه حسام میشدن؟؟ دیگه به کسی فکر نمیکردن؟! یعنی منم؟؟؟ رسیدم خونه بی سر و صدا درو باز کردم رفتم داخل.. صدای قاشق چنگال میگفت بقیه دارن ناهار میخورن، چادر نمازمو گذاشتم و رفتم سمت آشپز خونه که صدای علی روشنیدم: +بذارید سها خودش تصمیم بگیره ،درسته منم حسامو قبول کردم اون بهترینه روستاست ولی خب قرار نیست سها نظرش مثبت باشه که.. دورت بگردم داداشی! -باشه بابا ما که عجله ای نداریم فقط ادم دلش نمیاد پسر به این خوبیو رد کنه! با ورودم به اشپزخونه همه ساکت شدن و انگاری پرونده ی حسام همون روز تموم شد تا... ــــــــــــــــــــــــــــــــــ بیقراریم برای رفتن به دانشگاه تموم شد و بلاخره موقع انتخاب واحدم رسید! همش دعا میکردم این ترم هم با استاد صادقی کلاس داشته باشم! وقتی برای آخرین دو واحدیم اسم استاد رو دیدم از خوشحالی جیغ کوتاهی زدم! خوب بود که حداقل دوساعت در هفته رو میتونستم بدون بهونه ... وای خدا.. گاهی عذاب وجدان میگرفتم و گاهی اونقدر به افکارم بال و پر میدادم که باورم میشد عاشق شدم یه حتی علاقه ای وجود داره! اما وقتی به واقعیت برمیگشتم فقط یه دلِ بی حوصله نصیبم بود! نمیدونم آخر قصه م چی بود ولی ای کاش "عشقه یه طرفه" قسمتم نباشه.. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ نویسنده : سیمین باقری @Pooyagirls
• . •|الرَّحْمَنُ‌عَلَى‌الْعَرْشِ‌اسْتَوَى‌|• ۅ‌ مھࢪباݩ! بہ‌فرماݩࢪوایی‌ایسـتادھ‌اسـټ @Pooyagirls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانالمون رو به دوستانتون معرفی کنید😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌈قاصدک🌱 🌈یه کانال دلی💝 🌈پر از متن و دلنوشته 🤤 🌈یه کانال حِســــــ محور💫💯 بیا ببین چ خبرررررره🤩🤩🤩 🔥🔥داغ داغ🔥🔥 ‼️تازه تاسیسه‼️ 😁😁😁😁 اینم آیدی:👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 ~•| @Ghasedakkkkk |•~ بیا ببینم چ میکنیاااا👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
بزن رو قارچا ببین چی میاد برات🤩🤩🤩 مواظب باش دستت به کاکتوسا نخوره😜😁😁 🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵🍄🌵
💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋 تو این روزای کرونایی🦠 که همه ی اجتماعات تعطیل شده😰 و میگن دور هم جمع نشید، پرچم ما نوجوونا😎 همچنان بالاااااااااااااااست!!✌️🇮🇷 تو جمعِ باپرجامون کلی حرفِ نوجوانانه☺️ و صمیمانه💌 داریم که این روزها➕روز های قبل و بعدش فکرمونو آروم و حالمونو خوب میکنه!❣️ . . . تک خوری نباشه!!😁😬 شما هم دعوتی!...😉😊 🍃🌸 ما صمیمی هستیم 🌸🍃 💗🌸 https://eitaa.com/joinchat/2872705027Cbc15a2ac89
به نام تک نوازنده گیتار عشق به نام تک پرستوی عاشق ----------------------------- تا خدا شهادت 🥀 رو برات ننویسه 📝 آرزوش نمیکنی 🤲 سلام رفقا 🙋‍♀ یه کانال زدیم 👩‍💻 دلبرانه و عاشقانه ❣️ # استیکرای گوگولی [🍁💚] # استوری های توشتل [💖🦋] # انگیزشی های خفن [🐳] # بیوگرافی های قشنگ [🖇🔥] # تم های خاص [📱💻] # چالشای جذاب [🎁🎗] # حدیثای زیبا [🌈] # دلنوشته ی شهدایی [🌿💔] # عاشقانه های مذهبی [🌸😍] # عکس های تازه برای پروفایل [📷📸] # کلیپای آموزنده [🎥🎞] # مولودی و مداحی های ناب [🎤🎙] # لبخند حلال [😂🕊] # مطالب و شعر های خوندنیی که به دلتون میشینه [💐] # والپرای گلگلی [🐋] # و در ضمن یک فنجان کتاب گرم مهمان ما هستید [📚☕️] دوستای آسمونی 💝 یه سر بیایید 🚶‍♂🚶‍♀ لینک زیر 👇 @delneveshtehhhhhh خوشتون اومد در خدمتیم رفقا 🤩😍 ----------------------------- منتظرتونیم بچه ها 💖🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. شش سحـرگاه به پایان ضیافت مانده حق شش ماهه ی ارباب الهی العفو 🌹 @Pooyagirls 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|...آخـدا جـانمـ ...| √•|نمـیشہ توے نیازمندے هاے دنیا بگے ↓ √•|بہ یڪ انسان ساده جهٺ شهادٺ نیازمندیمـ؟ |اندر احوالاٺ ما| ❤️ @Pooyagirls ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا