eitaa logo
دخٺراݩ‌پویا‌/քօօʏaɢɨʀʟs
152 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
686 ویدیو
86 فایل
[…`°🌸🎨^…] 〖شاید مصلحٺ همونیھ کھ میخواے!😇〗 _خدا رو چھ دیدے؟!🌱 : ) [تولدکانال98/8/30💞] کپی؟!🕶 °|با‌ذکر‌یھ‌دونھ‌صلوات!☺ خادم امام زمان️🏖↫ 🎈| @Asma3184 ◎_◎ ادمین تبادلاٺ ☔️↫ 🎈| @ya_sahbazaman ^_^
مشاهده در ایتا
دانلود
[🌹🍃] ــــــــــــ 🌻اگــر ڪسی صداۍ خود را نشنود به طور یقین زمـان(عج) خود را هم نمےشنود... 🌻و امروز قرمــز❤️ باید توجه تمام و اطاعت از ولےخود، رهبرۍنظام باشد 🌷 ☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
🌾از قدیم گفته اند: "خاک سرد است؛ آن‌هایی را که خیلی دوستشان داریداز دست بدهید، کم کم آرام " 🌾ماه‌ها از می‌گذرد.. از آن سحرگاهی که با شنیدن خبر ،بغضی سنگین بر دیواره گلویمان چنگ انداخت و حس تلخ یتیمی،پیکر را در آغوش فشرد. 🌾داغ رفتنت تازه است حاج قاسم!این داغ ، روی سینه‌مان سنگینی می‌کند.خاکِ تو سرد نیست ! گرم است.. سردار دلها 🌷 ☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای دهـ دقیقـ‌هـ حرف‌زدن با خــدا وقت‌نداری رفـیـق؟! 🌟•• 😇
ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم در ره عشق جگردارتر از صد مردیم هر زمان بوی خمـــ❤️ــینی (ره) به سر افتاد ما را دور سید علـــ❤️ــی خامنه ای میگردیم ☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
MohsenFarahmand-DoayeAhd.mp3
9.62M
دعای عهد هر صبح با امام زمانمان پیمانی مجدد میبندیم اللهم عجل لولیک الفرج🌷🌷🌷 ☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقت رمان😍
🔴سه دقیقه در قیامت(قسمت سوم) ✅ یاد خواب دیشب افتادم..با خودم گفتم سالم میمانم،چون حضرت عزرائیل به من گفت که وقت رفتن من نرسیده است! ♻️فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار کنم و دیگر حرفی از مرگ نزنم. 🔆اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد. 💠در آن زمان بسیار تلاش کردم تا وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم. ♻️اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یاران آخرالزمانی امام غایب است. سالها گذشت. 🔆باید این را اضافه کنم که من یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم. حسابی اهل شوخی و بگو و بخند و سرکار گذاشتن هستم. 🔷مدتی بعد ازدواج کردم و مثل خیلی از مردم دچار روزمرگی شدم. 💥یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید. ♦️حس خیلی خوبی داشتم و آرزوی شهادت مانند رفقایم داشتم. اما با خودم میگفتم ما کجا و شهادت کجا... 🔰آن روحیات جوانی و عشق و شهادت در وجود ما کمرنگ شده... 🛡در همان عملیات چشمانم به واسطه گردوخاک عفونت کرد. حدود ۳ سال با سختی روزگار گذراندم بارها به دکتر رفتم ولی فایده نداشت. 💥تا اینکه یک روز صبح احساس کردم انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده است! درست بود! چشم من از مکان خودش خارج شده بود و درد بسیار شدیدی داشتم. 🍃همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست. ✔️تیم پزشکی اعلام کرد: غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم چپ ایجاد شده که فشار این غده باعث بیرون آمدن چشم گردیده. 🔷و به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است... پزشکان خطر عمل را بالای ۶۰ درصد می‌دانستند اما با اصرار من قرار شد که که عمل انجام بگیرد. 🔺با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختی های بسیار کشیده بود از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستان شدم. 🔘حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم. تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم. ⛔️عمل طولانی شد و برداشتن غده با مشکل مواجه شد.. پزشکان نهایت تلاش خود را می کردند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد.... 🔅احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند. چون دیگر مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم.چقدر حس زیبایی بود، درد از تمام بدنم جدا شد. 💫احساس راحتی کردم و گفتم خدایا شکر عمل خوبی بود. ❄️با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم. 🌕برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم. از لحظه های کودکی تا لحظه‌ای که وارد بیمارستان شدم همه آن خاطرات برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت... ✨چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را می‌دیدم. 💥در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.بسیار زیبا بود. ☘او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. با خودم گفتم چقدر زیباست چقدر آشناست.او را کجا دیدم؟! 🍁سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند.. 🌾عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام از شهدای دوران دفاع مقدس بود. 🌿از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم. 🌱نا گهان یادم آمد جوان سمت راست را... حدود ۲۰ الی ۲۵ سال پیش... شب قبل از از سفر مشهد...عالم خواب...حضرت عزراییل! 🌺با لبخندی به من گفت:برویم. با تعجب گفتم کجا؟ دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و گفت: مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد. 🔰خیلی عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت اما من می توانستم صورتش را ببینم! 🔰می فهمیدم که در فکرش چه می‌گذرد و افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می‌فهمیدم. ⚠️از پشت در بسته لحظه ای نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. 💥برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذکر می گفت.حتی ذهن او را می توانستم بخوانم او میگفت: خدا کند که برادرم برگردد.. دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد با بچه هایش چه کنیم... یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه‌های من چه کند!! ⚡️ کمی آن طرف در یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد. جانبازی بود که روی تخت خوابیده بود برایم دعا می کرد قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کرده و گفته بودم که شاید برنگردم. 🌺این جانباز خالصانه می گفت:خدایا من را ببر اما اورا شفا بده. زن و بچه دارد اما من نه.. 🍃ناگهان حضرت عزراییل بهم گفت:دیگر برویم.. ادامه دارد.. سرباز سپاه امام زمان بشید. ☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
🔴سه دقیقه در قیامت (قسمت چهارم) ✨دوستان لازم به ذکره که داستان اصلی کامل تر از این چیزیه که نوشته شده ، روزمرگی های داستان رو خلاصه شده و به جاش قسمت هایی که راوی داستان وارد عالم قیامت میشه بدون کم و کاست هست. چون می دونیم برای همه جذاب و جالبه 📝اما ادامه ماجرا: 🔍فهمیدم که منظور ایشان مرگ من و انتقال من به آن جهان است. 🔮مکثی کردم و پسرعمه اشاره کردم و گفتم: من آرزوی شهادت دارم سالها به دنبال شهادت بودم حالا با این وضع بروم؟! ✅اما اصرارهای من بی فایده بود باید میرفتم. دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند برویم. 🍀 بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم لحظه‌ای بعد خود را همراه این دو نفر در یک بیابان دیدم. 💥 زمان اصلا مانند اینجا نبود و در یک لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را می‌دیدم. 🔰آن زمان کاملا متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده اما احساس خیلی خوبی داشتم از آن درد شدید راحت شده بودم شرایط خیلی عالی بود. ♦️در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند حالا داشتم این دو را می دیدم. چقدر زیبا و دوست داشتنی بودند،دوست داشتم همیشه با آنها باشم 🔅 در وسط یک بیابان خشک و بی آب و علف حرکت می کردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم. روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت میز نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم. 🔥به اطراف نگاه کردم سمت چپ من در دوردست ها چیزی شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه می دیدم سراب نبود،شعله های آتش بود. حرارتش را از دور احساس میکردم. 🔺️به سمت راست خیره شدم در دوردستها یک باغ بزرگ و زیبا چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود نسیم خنکی از آن سو احساس می‌کردم. ✨ به شخص پشت‌ میز سلام کردم با ادب جواب داد. منتظر بودم می خواستم ببینم چه کار دارد. ♻️ آن دو جوان که در کنار من بودند عکس العملی نشان ندادند. اما همان جوان پشت میز، یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد و به آن کتاب اشاره کرد و گفت: کتاب خودت هست بخوان امروز برای حسابرسی،هم اینکه خودت آن را ببینی کافی است. 🔰 چقدر این جمله آشنا بود.در یکی از جلسات قرآن استاد ما این آیه را اشاره کرده بود: "اقرا کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا" ♦️نگاهی به اطراف کردم و کتاب را باز کردم: ☘بالای سمت چپ صفحه اول با خط درشت نوشته شده بود: ۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز 🔆از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه؟ گفت سن بلوغ شما است. شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدید. ⚠️در ذهنم بود که این تاریخ یک سال از ۱۵ سال قمری کمتر است، اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم. 🌸 قبل از آن و در صفحه سمت راست اعمال خوب زیادی نوشته شده بود: از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هیئت و احترام به والدین و... ♦️پرسیدم: اینها چیست؟ گفت اینها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام داده ای. همه این کارهای خوب برایت حفظ شده است. 🔰 قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم،جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت نمازهایت خوب و مورد قبول است،برای همین وارد بقیه اعمال می شویم. ❤️ یاد حدیثی افتادم که پیامبر فرمودند: نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب کرد نماز های پنجگانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سوی خدا بالا می رود نماز های پنجگانه است و نخستین چیزی که درباره آن از امتم حسابرسی می شود نماز های پنجگانه میباشد. ☘من قبل از بلوغ نمازم را شروع کرده بودم و با تشویق های پدر و مادرم همیشه در مسجد حضور داشتم.کمتر روزی پیش می‌آمد که نماز صبحم قضا شود. ❎اگر یک روز خدای نکرده نماز صبحم قضا می‌شد تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم. این اهمیت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شکر همیشه اهمیت می دادم. 🌿 وقتی آن ملک؛ یعنی جوان پشت میز به عنوان اولین مطلب اینگونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه رفت، یاد حدیثی افتادم که معصومین علیه السلام فرمودند: 🌼 اولین چیزی که مورد محاسبه قرار می گیرد نماز است‌.اگر نماز قبول شود بقیه اعمال قبول می شود و اگر نماز رد شود... 🌾خوشحال شدم به صفحه اول کتاب نگاه کردم، از همان روز بلوغ تمام کارهای من با جزئیات نوشته شده بود. کوچکترین کارها حتی ذره ای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر نکرده بودند. تازه فهمیدم که فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره یعنی چی! 💥هرچی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم آنها جدی جدی نوشته بودند. ادامه دارد.. ☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
مولای غریبم مهدی جان صبح‌ها پیش از آنکه چشم‌هایم باز شود، عشق شماست که در دلم بیدار می‌شود!! روز از نو، عشق و انتظار شما هم از نو ... اگر چه بهر ظهورت نکرده‌ام کاری بیا و بر لب ما فرصت دعا برسان 🌷 ☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
🌷🌷🌷 ﺯﻧﺪﮔﯽ." ﮐﻠﺒﻪ ﺩﻧﺠﯽﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ی ﺧﻮﺩ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ.... ﮔﺎﻩ ﺑﺎ "ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ" ﻭ ﮔﻬﯽ "ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ" ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ "ﺷﺮشر ﺑﺎﺭﺍﻥ" ﺩﺍﺭﺩ.. "ﺯﻧﺪﮔﯽ" "ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺳﺖ"ﮐﻪ ﺩﺭ "ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ" ﺑﻪ "ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ" ﯾﮏ"ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ".. "زندگی کن" ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ "ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ"ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ "ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ".. ☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
آهای اونایی که میگید اونا بهترن رهبرمون: آ سید علی😍 رهبرشون: ترامپ😐 آرزومون: شهادت😍 آرزوشون: شهرت😐 جایی که دوست داریم بریم: کربلا😍 جایی که دوست دارن برن: لس آنجلس😐 اسطورمون: شهدا😍 اسطورشون: باب اسفنجی😐 پاتوقمون: مسجد و پایگاه😍 پاتوقشون: بماند😐 و این گونه است که هرکه بخواهد میفهمد و هر که نخواهد نخواهد فهمید... 🌹🍃 ☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📱با فضای مجــازی چه‌کار ڪنیم؟ فضای مجــــــازی محل امتحـان‌ها و تکلیف‌های جدید ماست؛ امتحـاناتی که ماهیت متفاوتـــے نسبت به دیگـر آزمایش‌های‌انسان در قرون و اعصار گذشته‌ندارد، ولی‌متناسب باوضعیت انسان معاصر مختصات خاصی پیدا ڪرده است. همچون تمام امتحانات دنیا، نه می‌توان ڪامــلاً آن را ڪنار گذاشت و نه می‌تــوان به راحتــے از آسیب هایش در امـان بود. همه دنیا همینطور است. «استــاد پنـاهیـان» ☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
🌹 قصه ی امروز 🌹 *لطفا یک دقیقه این متن را بخون* بازار ها رونق ندارد؟ کاسبان و تجار سود نمیکنند؟ گرفتار مریضی های عجیب شدیم؟ هر روز یک نوع بیماری از راە میرسد و گرفتارمان میکند؟ 💸 دچار گرانی های وحشتناک شدیم؟ مرگ های ناگهانی امانمان نمیدهد؟ زلزله و سیل و سرما جان عزیزانمان را میگیرد؟ گرفتار مسئولین نالایق شدیم؟ *میپرسی چرا؟* *فقط یک دلیل دارد* *(دچار خشم خدا شدیم)* ❓ میپرسی چرا؟ چرا دچار خشم خدا نشویم ؟؟؟ 🚷 وقتی غش در معامله می کنیم ⚖ وقتی کم فروشی میکنیم 📈 وقتی احتکار میکنیم تا گران شود 💶 وقتی ربا و نزول در بازار بیداد میکند 🤝 وقتی فروشنده به خریدار رحم نمیکند 👨‍⚕ وقتی طبیب به بیمار رحم نمیکند 👨‍⚖ وقتی دولت به مردم رحم نمیکند 👥 وقتی مردم به هم رحم نمیکنند 🐩 وقتی سگ بازی می شود افتخار 👫 وقتی محرم و نامحرمی معنا ندارد 👑 وقتی حیا و غیرت از بین رفته 🗣 وقتی همه به هم دروغ میگویند 🎯 وقتی بیت المال غارت میشود 🕌 وقتی نماز و روزه فراموش میشود 🧕 وقتی حجاب تحقیر میشود ♨️ وقتی ترک محرمات و جدیت در عبادات نداریم 🥦 وقتی سبزی فروش،سبزی آبزده میفروشد 🍞 وقتی نانوا نان بی کیفیت میپزد 🍖 وقتی قصاب آشغال گوشت چرخ میکند 🚗 وقتی تعمیر کار خرج تراشی میکند 🔬 وقتی دکتر زیر میزی میگیرد 📺 وقتی فیلم و سریالها ترویج بی بند و باریست 🏦 وقتی بانک ها ربا خواری میکنند 👨‍⚖ وقتی مسئولین اختلاس میکنند 🕵‍♂ وقتی مدیران متعهد نیستند 🚯 وقتی همه به هم خیانت میکنند 💥 وقتی ... وقتی ... و... ☝️ وقتی خدا را فراموش کرده ایم و امرش را سبک میشماریم چرا دچار خشم خدا نشویم؟! باید توبه کنیم همه باید توبه کنیم! 💌 این متن رو اینقدر پخش کنید تا برسه به دست هر کی که حساب و کتاب قبر و قیامت را فراموش کرده..! ☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
MohsenFarahmand-DoayeAhd.mp3
9.62M
دعای عهد هر صبح با امام زمانمان پیمانی مجدد میبندیم اللهم عجل لولیک الفرج🌷🌷🌷 ☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
🔴سه دقیقه تا قیامت(قسمت ۶) 💥هرچه شوخی کرده بودم اینجا جدی جدی ثبت شده بود.. اعمال خوب من همه از پرونده هم خارج می‌شد و به پرونده دیگران منتقل می‌شد. 💠نکته دیگری که شاهد بودن اینکه هر چی به سنین بالاتر می رسیدم ثواب کمتری از نمازهای جماعت و هیئت ها در نامه عمل می دیدم. 🍃 به جوانی که پشت میز نشسته بود گفتم: در این روزها من همه نمازهایم را به جماعت خواندم. در این شب ها به هیئت رفته‌ام. چرا اینها در نامه عملم نیست؟؟ ✨رو به من کرد و گفت: نگاه کن هر چه سن و سالت بیشتر می‌شد ریا و خودنمایی در اعمالت‌زیادتر می‌شد! ☘اوایل خالصانه به مسجد می‌رفتی اما بعدها به مسجد می‌رفتی تا تو را ببینند تا رفقایت نگویند چرا نیامدی! اگر واقعا برای خدا بود چرا به فلان مسجد یا هیئت که دوستانت نبودن نمیرفتی؟ 🌺سوره کهف آیه ۴۹: "نیت و کتاب اعمال آنان در آنجا گذارده می‌شود؛ پس گناهکاران را می‌بینی در حالی که از آنچه در آن است ترسان و هراسان هستند و می‌گویند: ✔️وای بر ما چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را کنار نگذاشته، مگر اینکه ثبت کرده است. اعمال خود را حاضر می‌بینند و پروردگار به هیچکس ستم نمی‌کند. ♦️صفحات را که ورق می زدم وقتی عملی بسیار ارزشمند بود آن عمل درست در بالای صفحه نوشته شده بود. 🔰در یکی از صفحات به صورت بسیار بزرگ نوشته شده بود: کمک به یک خانواده فقیر. 💠شرح جزئیات و فیلم آن موجود بود ولی راستش را بخواهید هر چه فکر کردن به یاد نیاوردم که به آن خانواده کمک کرده باشم. 🌸 یعنی دوست داشتم اما توان مالی نداشتم که به آنها کمک کنم.آن خانواده را می‌شناختم در همسایگی ما بودند و اوضاع مالی خوبی نداشتند، خیلی دلم می خواست به آنها کمک کنم. 🔅برای همین یک روز از خانه خارج شدم و به بازار رفتم به دو نفر از اعضای فامیل که وضع مالی خوبی داشتند مراجعه کردم و شرح حال آن خانواده را گفتم. ♦️اما آنها اعتنایی نکردند.حتی یکی از آنها به من گفت:بچه این کارها به تو نیامده این کار بزرگترهاست! ✅ آن زمان ۱۵ سال بیشتر نداشتم، وقتی این برخورد را با من داشتند من هم دیگر پیگیری نکردم. اما عجیب بود که در نامه عمل من کمک به خانواده فقیر ثبت شده بود. ♻️ به جوان پشت میز گفتم: من که کاری نتوانستم بکنم برای این خانواده. ✅او گفت: نیت این کار را داشتی و در این راه تلاش کردی اما به نتیجه نرسیدی. برای همین حرکتی که کردی در نامه اعمالت ثبت شده. 💟بعدها حدیث رسول گرامی اسلام در نهج الفصاحه صفحه ۵۹۳ را دیدم. خداوند می‌فرماید: وقتی بنده من کار نیکی اراده کند و نکند یا نتواند انجام دهد آن را یک کار نیک برای او حساب میکند. 💠 البته فکر و نیت کار خوب در بیشتر صفحات ثبت شده بود. 🔆هر جایی که دوست داشتم کار خوبی انجام دهم ولی امکانش را نداشتم برای اجرای آن قدم برداشته بودم در نامه عمل من ثبت شده بود. ❇️ولی خدا را شکر که نیت‌های گناه و نادرست ثبت نمی‌شود. در صفحات بعدی و جای جای این کتاب مشاهده می کردم که چنین اتفاقی افتاده یعنی نیت های خوب من ثبت شده اما با اشتباهات و گناهانی که هیچ منفعتی برای من نداشت از بین رفته بودند.. ادامه دارد.. چشم تون به نور گنبد امیرالمومنین علی علیه السلام روشن. ☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
🔴سه دقیقه تا قیامت(قسمت ۶) 💥هرچه شوخی کرده بودم اینجا جدی جدی ثبت شده بود.. اعمال خوب من همه از پرونده هم خارج می‌شد و به پرونده دیگران منتقل می‌شد. 💠نکته دیگری که شاهد بودن اینکه هر چی به سنین بالاتر می رسیدم ثواب کمتری از نمازهای جماعت و هیئت ها در نامه عمل می دیدم. 🍃 به جوانی که پشت میز نشسته بود گفتم: در این روزها من همه نمازهایم را به جماعت خواندم. در این شب ها به هیئت رفته‌ام. چرا اینها در نامه عملم نیست؟؟ ✨رو به من کرد و گفت: نگاه کن هر چه سن و سالت بیشتر می‌شد ریا و خودنمایی در اعمالت‌زیادتر می‌شد! ☘اوایل خالصانه به مسجد می‌رفتی اما بعدها به مسجد می‌رفتی تا تو را ببینند تا رفقایت نگویند چرا نیامدی! اگر واقعا برای خدا بود چرا به فلان مسجد یا هیئت که دوستانت نبودن نمیرفتی؟ 🌺سوره کهف آیه ۴۹: "نیت و کتاب اعمال آنان در آنجا گذارده می‌شود؛ پس گناهکاران را می‌بینی در حالی که از آنچه در آن است ترسان و هراسان هستند و می‌گویند: ✔️وای بر ما چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را کنار نگذاشته، مگر اینکه ثبت کرده است. اعمال خود را حاضر می‌بینند و پروردگار به هیچکس ستم نمی‌کند. ♦️صفحات را که ورق می زدم وقتی عملی بسیار ارزشمند بود آن عمل درست در بالای صفحه نوشته شده بود. 🔰در یکی از صفحات به صورت بسیار بزرگ نوشته شده بود: کمک به یک خانواده فقیر. 💠شرح جزئیات و فیلم آن موجود بود ولی راستش را بخواهید هر چه فکر کردن به یاد نیاوردم که به آن خانواده کمک کرده باشم. 🌸 یعنی دوست داشتم اما توان مالی نداشتم که به آنها کمک کنم.آن خانواده را می‌شناختم در همسایگی ما بودند و اوضاع مالی خوبی نداشتند، خیلی دلم می خواست به آنها کمک کنم. 🔅برای همین یک روز از خانه خارج شدم و به بازار رفتم به دو نفر از اعضای فامیل که وضع مالی خوبی داشتند مراجعه کردم و شرح حال آن خانواده را گفتم. ♦️اما آنها اعتنایی نکردند.حتی یکی از آنها به من گفت:بچه این کارها به تو نیامده این کار بزرگترهاست! ✅ آن زمان ۱۵ سال بیشتر نداشتم، وقتی این برخورد را با من داشتند من هم دیگر پیگیری نکردم. اما عجیب بود که در نامه عمل من کمک به خانواده فقیر ثبت شده بود. ♻️ به جوان پشت میز گفتم: من که کاری نتوانستم بکنم برای این خانواده. ✅او گفت: نیت این کار را داشتی و در این راه تلاش کردی اما به نتیجه نرسیدی. برای همین حرکتی که کردی در نامه اعمالت ثبت شده. 💟بعدها حدیث رسول گرامی اسلام در نهج الفصاحه صفحه ۵۹۳ را دیدم. خداوند می‌فرماید: وقتی بنده من کار نیکی اراده کند و نکند یا نتواند انجام دهد آن را یک کار نیک برای او حساب میکند. 💠 البته فکر و نیت کار خوب در بیشتر صفحات ثبت شده بود. 🔆هر جایی که دوست داشتم کار خوبی انجام دهم ولی امکانش را نداشتم برای اجرای آن قدم برداشته بودم در نامه عمل من ثبت شده بود. ❇️ولی خدا را شکر که نیت‌های گناه و نادرست ثبت نمی‌شود. در صفحات بعدی و جای جای این کتاب مشاهده می کردم که چنین اتفاقی افتاده یعنی نیت های خوب من ثبت شده اما با اشتباهات و گناهانی که هیچ منفعتی برای من نداشت از بین رفته بودند.. ادامه دارد.. چشم تون به نور گنبد امیرالمومنین علی علیه السلام روشن. ☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
پیری به جوانی گفت: کچل کن برو بالاشهر، همه فکر میکنن مده. برو وسط شهر، همه فکر میکنن سربازی. برو پائین شهر، همه فکر میکنن زندان بودی. این اختلاف فقط در شعاع چند کیلو متری ✅ از قضاوت مردم نترس ☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
جز ٺو بھ ڪہ پناه ببࢪم ؟✨ سوره توبه ؛ آیه ۱۱۸ |❣ 🍂 ☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆