- #پروفایل🎈
- #دخترانه👸🏻
- #چادرانه🖤
نـمـےدآنَـم چِـــࢪآ..
دَࢪ ذِهـنِ ڪَـســے نِـمـےگُـنـجَـد..
کــہ ٺــو مَـعـشـــوقـــہا؎..
دآࢪ؎ بـہ نـآمِ..
چــــآدُࢪ..ッ
ʝơıŋ➘
『 #کاملادخترونه 』
『 @popo88 』
سلام دوستان من ادمین جدید هستم☺️
میتونید پست های من را با زدن روی این اسم👇🏻👇🏻👇🏻
#ادمین_مریم
دنبال کنید😉
با تشکر🌺🙏🏻
•°•°•°•°•°•°•°•°••°•°•°•°•°•°•°•°
{آرامش یعنی
میان صدها مشڪل💔
لبخند بزنی😊
چون میدانے
خدایے داری♥️
ڪه هوایت را دارد😉
ڪه با بودنش همهچیز حل میشود🤗✨}
#خدا♡
ʝơıŋ➘
『 #کاملادخترونه 』
『 @popo88 』
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
شروع تبادلات پرجذب گل نرگس🍃
جذبم بالای 40🏆
آمار بالای 100ادمین میشم💫
کمتر از 80پی وی نیاید پاسخگو نیستم❌
کانال های مذهبی ادمین میشم🌷
جذب بستگی به بنر داره👌
آیدی✨
@Makh8807
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«پنجشنبه»☆
نامه عجیبی که سپاه پاسداران امیرالمؤمنین رو بهم ریخت😳
فیلمش تو این کاناله
@Khaharn
سنجاق شده اگه نبود لفت بده 😌
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«پنجشنبه»☆
#تقدیر-عشق-ابدی
اما یکدفعه رنگ از رخسارش پرید
باز هم همان شخص
باز هم همان چشمان
چشمانی که تن و بدن کلارا؛ را به لرزه در می آرود
+اون چطور اینجاس
امکان نداره
با صدایی لرزان گفت
خد.....خدایا
مَ.....مَ.....من می..... ترسم
کمکم ک.....کن
پاش رو روی گاز گذاشت و با بالا ترین سرعت ممکن حرکت کرد
فقط چند میلی متر با کیارش فاصله داشت به کوه نگاه کرد
آن شخص نبود
اما وقتی به جلوتر نگاه کرد
اون شخص رو دید که در دستش چیزی هست اما نمی توانست واضح ببیند در دست او چیست
ترسش دو برابر شد
شروع کرد به داد زدن
به او حس جنون وارد
همراه داد جیغ هم میزد
اما یکدفعه با صدای بلندی به خود آمد صدایی خیلی بلند
انگار بمبی ترکیده باشد
اگه می خوای ادامه ی این رمان قشنگ رو بخونی بزن رو لینک👇👇❤️❤️
https://eitaa.com/joinchat/2629238913C09d83ee402
تازه پی دی اف کلی رمان جذاب هم می زاره
با کلی پروف و ویدئو عاشقانه و مذهبی و ......
اگه عضو نشی پشیمون میشی خوشگلم😔
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«پنجشنبه»☆
⌈﷽⌋
رختخواب ها توی اتاق تاریکی بود که چراغ نداشت؛ اما نور ضعیف اتاقِ کناری کمی آن را روشن می کرد. وارد اتاق شدم و چادرشب را از روی رختخواب کنار زدم. حس کردم
یک نفر توی اتاق است. می خواستم همان جا سکته کنم؛ از بس که ترسیده بودم. با خودم فکر کردم: «حتماً خیالاتی شده ام.» چادرشب را
برداشتم که صدای حرکتی را شنیدم. قلبم می خواست بایستد. گفتم: «کیه؟!» اتاق تاریک بود و هر چه می گشتم، چیزی نمی دیدم.
ـ منم. نترس، بگیر بنشین، می خواهم باهات حرف بزنم.
صمد بود. می خواستم دوباره دربروم که با عصبانیت گفت: «باز می خواهی فرار کنی، گفتم بنشین.»
اولین باری بود که عصبانیتش را می دیدم. گفتم: «تو را به خدا برو. خوب نیست. الان آبرویم می رود.»
می خواستم گریه کنم. گفت: «مگر چه کار کرده ایم که آبرویمان برود. من که سرِ خود نیامدم. زن برادرهایت می دانند. خدیجه خانم دعوتم کرده است........
اگه میخوتی بدونی این رمان جذاب آخرش چی میشه عضو این کانال شو..😍
وای یادم رفت شعرهای خیلی قشنگ هم دارن🙈
بزن رولینک..
❥"✿°↷
@Hadise_Esshgh
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«پنجشنبه»☆
#تقدیر عشق ابدی
وارد اتاق شدم
لامپ رو روشن کردم و با صدایی تقریبا بلند گفتم
+هوی دختره
پاشو باید بریم
با صدای بلند یکدفعه از خواب پرید و روی تخت نشست
با چشمایی عصبانی بهم خیره شد و با صدایی بلند گفت
_هوی تو کلاتون آقای محترم
محترم رو با لحن کنایه گفت
وقتی بلد نیستین کسی رو از خواب بیدار کنین بهتره بیدارش نکنین
اخمام رو درهم کردم و با لحن طلبکارانه گفتم
+تقصیر منه که تو رو نجات دادم و آوردمت بیمارستان
نیشخند صدا داری زد
_مگه قبلا نگفتید منو رئیستون نجات داد
وای خدا
چرا من انقد سوتی میدن
اسم من باید بزارن سالار سوتی
+بسه دیگه
پاشو بریم
از جاش بلند شد
و طعنه ای بهم زد و به سمت در حرکت کرد
پشت سرش رفتم
+خواهش می کنم
اشکالی نداره که بهم طعنه زدید
همینطور که داشت راه می رفت گفت
_کسی عذرخواهی نکرده که بخواین جواب بدین
خدایا این سلطان ضایع کردنه
دمش گرم بابا..
..
اما جلوش نخندیدم که پرو نشه
دختره در اتاق دکتر رو زد داشتم پشت سرش وارد اتاق می شدم
پام لای در بود که داشت در رو به زور می بست دختره ی چش سفید😐
+هوی چیکار می کنید
_هوی تو کلاتون
اگه یکم دقت کنید می بینید دارم چیکار می کنی؟؟
وای خدا این دوتا دیگه کین بدو بدو سریع بیا بقیه اش رو بخون که از خنده روده بر میشی😂
بدو که تازه پارت های اوله هاااا
تازه عکس شخصیت هاروهم گذاشته نویسنده🤩🤩
https://eitaa.com/joinchat/2629238913C09d83ee402
تازه پی دی اف کلی رمان جذاب هم می زاره
با کلی پروف و ویدئو عاشقانه و مذهبی و ......
اگه عضو نشی پشیمون میشی خوشگلم😔