#داستان
#حکایت
مرد خسیسی، خَربُزِه ای خرید تا به خانه برای #زنِ خود بِبَرد
در راه به وَسوسه افتاد که قَدری از آن بخورد، ولی شَرم داشت که دستِ خالی به خانه رَود
عاقبت فریب #نَفس، بر وی چیره شد و با خود گفت، قاچی از خربزه را به رَسمِ خانزادِه ها می خورم و باقی را در راه می گذارم، تا عابِران گَمان کنند که خانی از اینجا گذشته است، و چنین کرد
البته به این اندک، آتش آزِ او فرو ننشست و گفت، گوشتِ خربزه را نیز می خورم تا گویند، خان را چاکِرانی نیز در مُلازِمت بوده است و باقی خربزه را چاکران خورده اند
سپس آهنگ خوردن پوستِ آن را کرد و گفت:
این نیز می خورم تا گویند خان اسبی نیز داشته است
و در آخر تُخم خربزه و هر آن چیز که مانده بود را یِک جا بلعید و گفت؛
اکنون نَه خانی آمده و نَه خانی رفته است
#امثال_و_حکم دهخدا - ص ۱۸۴۸
سلام
#صبح زیبایتان در پناه حق و همراه با عافیت، شاد و عاقبت به خیر باشید
ان شاءالله به برکت؛
🌼🍃 الّلهُمَّ
🌸🍃 صَلِّ
🌼🍃 علی
🌸🍃 مُحَمَّدٍ
🌼🍃 وَآل
🌸🍃 مُحَمَّد
🌼🍃 وَعَجِّل
🌸🍃 فَرَجَهُم
ز بسم الله چیزی نیست بهتر
نهادم تاج بسم الله بر سر
عجب تاجیست این تاج الهی
بنه بر سر برو هر جا که خواهی
#سعدی
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
اللهم عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْفَرَجَ وَ الْعَافِيَةَ وَ النَّصْر و اجْعَلْنِا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ
☔️ اللهم عَجِّلْ
☔️ لِوَلِيِّكَ الْفَرَجَ
☔️ وَ الْعَافِيَةَ
☔️ وَ النَّصْر
☔️ و اجْعَلْنِا
☔️ مِنْ أَنْصَارِهِ
☔️ وَ أَعْوَانِهِ
#خدایا؛
تعجیل در #فرج ولی ات را مقرر و #عافیت و #نصرت به حضرت عنایت فرما
و ما را از #یاری_کنندگان او قبول بفرما
☔️🕊☔️🕊☔️🕊☔️🕊☔️
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
ﺑﻪ ﻧﺎم ﺧﺪﺍی ﺧﻮﺏِ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ
وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ
ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺟﺎی ﺍﻭ ﻛﺲ ﻭﻛﺎﺭی ﺑﺮﺍی ﺧﻮﺩ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻧﺪ، ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺭﻓﺘﺎﺭﺷﺎﻥ ﻫﺴﺖ
ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﻛﺎﺭﻩ ﺷﺎﻥ ﻧﻴﺴﺘﻲ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﺸﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭی(٦)
وَكَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَىٰ وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ
ﺑﻠﻪ، ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺭﺳﺎی ﻋﺮﺑﻲ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻳﻢ ﺗﺎ ﻣﺮﺩم ﻣﻜﻪ ﻭ ﺳﺎﻛﻨﺎﻥ ﺍﻃﺮﺍﻓﺶ ﺭﺍ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﺪﻫﻲ ﻭ ﺑﺘﺮﺳﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥِ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻛﻪ ﺟﺎی ﻫﻴﭻ ﺷﮏ ﻭﺷﺒﻬﻪ ﺍی ﺩﺭ ﺁﻣﺪﻧﺶ ﻧﻴﺴﺖ
ﻋﺪﻩ ﺍی ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖِ ﺳﺮﺳﺒﺰﻧﺪ ﻭ ﻋﺪﻩ ﺍی ﺩﺭ ﺟﻬﻨﻢِ ﺳﻮﺯﺍﻥ(٧)
#سوره_شوری - ۶ و ۷
#قرآن
#اخلاق هشدار و ترساندن
#رهبر_معظم_انقلاب
#امام_خامنه_ای
من به جوانان عرض میکنم؛
با #تاریخ گذشته نزدیک کشورتان آشنا شوید؛
چون یکی از راههای فریب و اغواگری، تحریف تاریخ است که امروز متأسفانه این کار بهوفور صورت میگیرد
۱۳۸۰/۰۸/۲۰
•┈••✾🕊🕊🕊✾••┈•
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﺣْﻔَﻆ ﻭَ ﺍَﯾِّﺪْ ﻗﺎﺋِﺪَﻧﺎ ﺑِﺎﻟْﻘُﺮﺁﻥ
خدایا؛
به حق قرآن امام ما را حفظ و یاری کن
•┈••✾🕊🕊🕊✾••┈•
به نام الله
نوشت:
#احمدی_نژاد
خواندم:
پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است
#شعر
#شعر
گربه مسكين اگر پَر داشتى
تخم گنجشک از جهان برداشتى
🐈
🍂⚠️🍂
به نام خدا
در دو تیم مقابل هم، بازيکنان در طول بازی ممکن است دو نفر را #فريب دهند،
يکی داور و دومی دروازبان تیم مقابل.
🏁 فريب دادن داور غير قانونی است و مجازات دارد.
مجازاتهايی چون کارت زرد و قرمز يا جريمه نقدی،
🏳 ولی فريب دادن دروازبان نه تنها جرم نيست بلکه هنر است اين هنر است که بازيکن در ضربه پنالتی بکوشد با فريب دروازبان به گل برسد.
📌 در #اسلام هم #نگاه دو گونه است
نگاهی که #گناه و جرم است
و نگاهی که طاعت و #عبادت است
موارد مختلف آن در رساله ها و کتابهای اخلاقی اعتقادی آمده است
از جمله نگاه به چهره #پدر و #مادر، به چهره و خانه #عالم و خط #قرآن، عبادت است.
ولی نگاه به چهره #نامحرم يا اسناد محرمانه ديگران #حرام و گناه است.
🌪🔥🌪🔥🌪
#داستان
حاج آقا #فاطمی_نيا
#علامه_جعفری از پدر آیت الله خویی، مرحوم آسید علی اکبر خویی؛
نقل می کند در قدیم در شهر خوی یک زنی بسیار زیبا بوده
چون شهر کوچک بود همه هم را می شناختند
این دختر زیبا نصیب جوانی شد
مکه ای برای این جوان واجب شد
این جوان ذهنش بد جوری مشغول شد که در این مدت طولانی که باید با شتر و...سفر کنم این زن را به چه کسی بسپارم
نزد مقدسی رفت که زنش به او بسپارد او قبول نمی کند و می گوید نامحرم است، چشممان به او می افتد به گناه می افتیم
داشی در خوی بوده مشهور بوده به علی باباخان
به او گفت:
می خواهم بروم مکه می خواهم زنم را به شما بسپارم
دخترهایش را صدا زد و گفت:
او را ببرید داخل
خیالت تخت برو مکه
جوان رفت مکه بعد از شش هفت ماه با اشتیاق رفت در خونه علی باباخان زنش را تحویل بگیرد
در زد گفت:
آمده ام زنم را ببرم
گفتند: بابا علی خان نیست ما نمی توانیم او را تحویل دهیم
گفت:
بابا علی خان کجاست؟
گفتند: تبریز
راه زیادی بود و ماشینی نبود بالاخره خودش را رساند به تبریز
علی باباخان را پیدا کرد ،گفت:
اینجا چه می کنی؟
گفت:
تو این زن را سپرده بودی به من
شنیده بودم که این زن زیبا است
ترسیدم حتی در این حد که بیاد به ذهنم که ببینم این چه شکلی است
به همین دلیل تو که رفتی من تمام مدت را رفتم تبریز تا نباشم
✨✨✨✨✨✨