eitaa logo
پرسمان اندیشه
132 دنبال‌کننده
168 عکس
51 ویدیو
20 فایل
معاونت پژوهش حوزه علمیه البرز ، در مصاف با پرسش هایی بعضا ویرانگر خود را متعهد به غبار روبی از چهره زیبای دین می داند. گرد آوری پاسخ های مطمئن از سیاست ها و اولویت های پایدار کانال پرسمان اندیشه است. ارتباط با ادمین... https://eitaa.com/mo_kh110
مشاهده در ایتا
دانلود
👆👆👆 محمدابراهیم اعرافی در ۳۲ سالگی با اصرار اهالی میبد به این شهر مراجعت کرد و به هدایت مردم و تعلیم طلاب مستعد و مبارزه با خوانین منطقه پرداخت. وی در سال های قبل از انقلاب در میبد نماز جمعه را اقامه کرده و در خطبه های نماز به پهلوی دوم حمله می کرد. همچنین وی در مبارزه و طرد سلطه خان ها، مبارزه با نفوذ بهاییت، تأسیس حوزه علمیه میبد، احداث مساجد و آب انبارها، حفر قنوات و تدریس و ارشاد مردم و رهبری فکری منطقه، نقش ارزنده ای داشت. اعرافی در ادبیات عرب تبحر عجیبی داشت و بر بسیاری از متون فقهی همچون جواهرالکلام مسلط بود و هرگاه مسئله‌ای فقهی به میان می‌آمد، با استناد به قرآن و حدیث راه حل مناسبی ارائه می‌کرد. با طب قدیم نیز آشنایی داشت و اوایلی که به میبد آمده بود، از روی کتابهای طبی مثل تحفه حکیم، با تجویز گیاهان دارویی طبابت می‌کرد. آیت الله محمد ابراهیم اعرافی معتقد بود که تحصیل علم باید به همراه اخلاق باشد و طلبه از روزی که پا به حوزه می‌گذارد، حتما برنامه اخلاقی داشته باشد. او عالمی روشنفکر بود و با همه علاقه‌ای که به عزاداری و مرثیه سرایی داشت، از تحریف مسائل عاشورا و تاریخ ائمه (ع) ناراحت می‌شد و با آن برخورد می‌کرد. با تعزیه خوانی و قمه زنی مخالف بود و هر چیزی را که وهن اسلام شمرده می‌شد، منع می‌کرد. اعرافی پس از رحلت آیت الله حکیم به طور رسمی امام خمینی(ره) را به عنوان تنها مرجع تقلید معرفی کرد و با شروع انقلاب اسلامی، همراه با آیات صدوقی و سید روح الله خاتمی به رهبری مبارزان مردم استان یزد پرداخت. در سال های نهضت اسلامی، خانه ایشان مأمن مبارزان بود و از آنجا راهپیمایی ها در حالی آغاز می شد که خودش در صف مقدم تظاهرات بود و به همین دلیل چند بار دستگیر شد. امضاهای این عالم مبارز در ذیل اعلامیه‌های روحانیت مبارز استان یزد از جمله اعلامیه های چهلمین روز قیام مردم تبریز، اعتراض به جنایت‌های پهلوی دوم در شهرهای اصفهان و شیراز، نامه اعتراضی به جمشید آموزگار نخست وزیر وقت و اعلام همبستگی با روحانیون متحصن در دانشگاه تهران، دیده می شود. همچنین وی در سر زدن به تبعیدی‌ها، قرائت متن اعلامیه‌های امام خمینی(ره) و نصب تابلوهای امر به معروف و نهی از منکر از هیچ کوششی فرو گذار نمی‌کرد. منبع... yun.ir/6ognnb 🆔 @porseman_andisheh
☘️☘️☘️ ✅ به یاد شهریار شعر ایران سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار ۱۱ دی ۱۲۸۵ شمسی در روستای خشگناب در بخش قره‌چمن آذربایجان ایران در اطراف تبریز متولد شد. پدرش حاج میر آقا خشگنابی در تبریز وکیل بود. او نخستین شعر خویش را در چهار سالگی به زبان ترکی آذربایجانی سرود. شهریار پس از دوران کودکی، هنگامی که به تبریز آمد، مفتون این شهر جذاب، تاریخ‌ساز و ادیب پرور شد. دوران تحصیلات اولیه خود را در مدارس متحده، فیوضات و متوسطه تبریز گذراند و با خواندن و نوشتن زبان های ترکی، فارسی و عربی آشنا شد. پس از آن به تهران آمد و در دارالفنون تهران تا کلاس آخر مدرسه طب تحصیل کرد و در چند مریض خانه مدارج انترنی را نیز گذراند اما در سال آخر تحصیل به علت عشقی عمیق و ناراحتی خیال و پیش آمدهای دیگر از ادامه تحصیل محروم شد و با وجود تلاش دوستانش، شهریار حاضر به ادامه تحصیل پزشکی نشد. وی سپس وارد خدمت دولتی شد و چند سالی در اداره های ثبت اسناد نیشابور و مشهد خدمت کرد و در ۱۳۱۵ خورشیدی به استخدام بانک کشاورزی تهران در آمد. شهریار ابتدا در اشعارش «بهجت» تخلص می‌کرد اما سپس دوبار برای انتخاب تخلص با دیوان حافظ فال گرفت و تخلص شعر خود را به شهریار تبدیل کرد. اولین کتاب شعر شهریار به کوشش ابوالقاسم شیوا دوست صمیمی شهریار در سال ۱۳۰۸ منتشر گردید. اشعار نخستین وی بیشتر به زبان فارسی سروده شده است. شهریار خود می‌گوید وقتی که اشعارم را برای مادرم می‌خواندم، وی به طعنه می‌گفت: «پسرم شعرهای خودت را به زبان مادریت هم بنویس تا مادرت نیز اشعارت را متوجه شود»! این قبیل سفارش‌ها از طرف مادر و نیز اطرافیان همزبانش، باعث شد تا شهریار با الهام از ادبیات ملی آذربایجان، اثر بدیع و عظیم «حیدربابایه سلام» را به زبان مادریش بیافریند که تاکنون به ۷۵ زبان زنده دنیا ترجمه و منتشر شده است. شهریار در سرودن گونه‌های مختلف شعر فارسی مانند قصیده، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و شعر نیمایی چیره‌دست بود اما بیشتر از همه در غزل شهره شد. دو غزل‌ «علی ای همای رحمت» و «آمدی جانم به قربانت» از معروفترین آثار وی است. بسیاری از اشعار او به فارسی و ترکی آذربایجانی جزء آثار ماندگار این زبان‌هاست. ایران ‌دوستیِ شهریار در سروده‌هایش، همچون سروده تختِ جمشیدیا در ستایشِ فردوسی، بازتابی گسترده دارد. شهریار اشعاری در وصف و مرثیه اهل بیت(ع) سروده است. همای رحمت، یا علی، شب و علی و علی و دنیا از سروده های وی در وصف امام علی(ع) و حماسه حسینی و قصیده کاروان کربلا از اشعاری است که او درباره امام حسین(ع) و فجایع کربلا سروده است. شهریار در جوانی با بزرگان هنر و ادب از جمله ابوالحسن صبا، محمدتقی بهار و عارف قزوینی همنشین بود و در سال‌های بعد نیز با نیما یوشیج، هوشنگ ابتهاج، امیری فیروزکوهی و برخی دیگر از هنرمندان رابطه داشت. شهریار حدود یک دهه از انقلاب اسلامی ایران را درک کرد و اشعاری در حمایت از انقلاب و رهبری آن امام خمینی(ره) سرود. شهریار و رهبر انقلاب این شاعر متعهد و مردمی به خاطر باورها و اعتقادات دینی، از همان روزهای آغازین شکل‌گیری انقلاب اسلامی، دل به انقلاب و رهبری سپرد و برای اثبات وفاداری خود به سرودن اشعاری در دفاع از حقانیت نظام مقدس جمهوری اسلامی، ولایت و شهیدان پرداخت. او با سرودن اشعاری چون سلام، مقام رهبری، نوروز انقلاب، طلیعه انقلاب، یوم الله ۲۲ بهمن و هفت تیر، احساسات خود را با زبان شعر نمایان ساخت. شهریار همچنین مراودات و ارتباط بسیار خوبی با رهبر انقلاب حضرت آیت‌الله خامنه‌ای داشت. منبع... yun.ir/vp98z7 🆔 @porseman_andisheh
☘️☘️☘️ ⁉️چرا دنباله امامان بعد از امام حسين(عليه السلام) از فرزندان و خاندان امام حسن(عليه السلام) شروع نشده است؟ ✔️پاسخ : از متون ديني و روايات استفاده مي‏شود كه امامان معصوم(ع) توسط خداوند به امامت و رهبري منصوب شده‏اند. بدين گونه نبوده است كه ائمه(ع) فرزندان خويش را به عنوان رهبر منصوب نمايند و يا مردم در انتخاب آن‏ها نقش داشته باشند؛ تا گفته شود چرا بعد از امام حسين(ع) امامان از فرزندان امام حسن(ع) گزينش نشده و امامت به فرزندان وي منتقل نشده است. در اسلام امامت و رهبري از اهمّيّت ويژه‏اي برخوردار است تا آن جا كه از آن به عنوان عهد الهي ياد شده است.(1) اين مقام بايد به كساني داده شود كه لياقت و شايستگي‏هاي ذاتي و اكتسابي داشته باشند. خداوند خطاب به حضرت ابراهيم(ع) كه خواسته بود منصب امامت به فرزندان و دودمان وي منتقل شود فرمودند: ".. لاينال عهدي الظّالمين؛(2) پيمان من - يعني امامت - هرگز به ستمكاران نمي‏رسد". اين آيه بيانگر عظمت و بزرگي اين مقام است. انتصاب رهبر از سوي خداوند بهترين گزينه و راهكار معقول و منطقي است، زيرا خداوند مصالح و مفاسد مردم را دانسته و كساني را براي رهبري گزينش مي‏كند كه لياقت داشته باشند: "اللَّه أعلم حيث يجعل رسالته".(3) به سبب لياقت و قابليّت‏هاي امامان معصوم(ع) بود كه آن‏ها حكومت و مرجعيت ديني را حق خود مي‏دانستند، چنان كه امام حسين(ع) در برابر فرماندار مدينه بدان تصريح نمود.(4) بنابراين امامت بر اساس شايستگي اعطا شده به آن شايستگي‏ها خداوند آگاهي دارد و اين شايستگي‏ها در اولاد امام حسين(ع) وجود داشت. در بعضي از روايات تصريح شده است كه ائمه(ع) به دستور خداوند به منصب امامت و رهبري منصوب شده‏اند و اسامي نيز بيان شده است. جابربن عبداللَّه انصاري از پيامبر اسلام(ص) در خصوص پيشوايان بعد از حضرت پرسيد كه از فرزندان علي بن ابي طالب چه كساني جانشينان شما هستند؟ فرمودند: "حسن و حسين (كه آقاي جوانان اهل بهشت هستند) سپس زين العابدين، پس از او باقر محمد بن علي (كه او را ملاقات خواهي كرد. هرگاه او را ملاقات نمودي، سلام مرا به او برسان) پس از او جعفر فرزند محمد، پس از او موسي فرزند جعفر، پس از او علي فرزند موسي، سپس محمد بن علي و پس از او علي بن محمد، سپس حسن بن علي و پس از او فرزندش مهدي. او كسي است كه جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد، بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده است. اي جابر! آن‏ها خلفا و جانشينان من از فرزندان و عترت من هستند. هر كس آن‏ها را اطاعت كند، مرا اطاعت كرده و هر كس آنان را نافرماني نمايد، مرا نافرماني كرده است. هر كس يكي و يا همه آن‏ها را انكار كند، گويا مرا انكار نموده است. به وجود آن‏ها خداوند جهان را نگهداشته است و حفظ و بقاي جهان نيز به واسطه آن‏ها حفظ مي‏شود تا زماني كه خدا بخواهد".(5) پي نوشت‏ها: 1.بقره (2) آيه 124؛ پيام قرآن، ج 9، ص 27. 2.همان، آيه 124. 3.انعام (6) آيه 124. 4.مثيرالاحزان، ص 24. 5.بحارالانوار، ج 27، ص 119 - 120. منبع... yun.ir/pvn3e3 🆔 @porseman_andisheh
☘️☘️☘️ 🔶 آیا نماز و روزۀ استیجاری نامعقول است؟ ❓ فلسفۀ نماز و روزۀ استیجاری چیست؟ چه معنا دارد که با نمازخواندن فرزند، تکلیف پدر ادا شود. این مانند آن است که زید درس بخواند، اما مدرک تحصیلی را به عَمرو بدهند. یکی از آقایان با این بیانات نماز و روزه استیجاری را به تمسخر گرفته و آن را برداشتی نادرست از دین می‌داند؟ پاسخ شما چیست؟ 🔷 پاسخ: اولا اگر قرار بر نقد نظر فقها و عالمان دین است، تمسخر چه معنا دارد؟ استهزاء کاری غیر اخلاقی است و با آن چیزی اثبات نمی‌شود. اگر استدلال معتبر برای ادعایشان دارند آن استدلال را بیان کنند. متأسفانه خشم و نفرت و هیجان مانع فهم و داوری درست می‌شود. ما اگر به هر دلیلی از کسانی عصبانی باشیم به سختی می توانیم دربارۀ آنها و افکارشان داوری درستی داشته باشیم. براستی کنار نهادن حب و بغض در مقام فهم و داوری از مصادیق جهاد اکبر است. ثانیا حوزۀ دین حوزه اسرار و رموز است. اگر قرار بر این باشد که هر چیزی را که با درک عرفی و عادی ما قابل فهم نباشد به سخره بگیریم، بسیاری از احکام مسلم دینی را می‌توان از روی جهل استهزاء کرد. اصل نماز، روزه، حج، اعتکاف و... مانند کارهایی نیست که انسان‌ها در زندگی عادی و عرفی و غیر دینی خود انجام دهند. این گونه اعمال برای کسی که به دین اعتقاد ندارد بی معنا و لغو است. اما نگاه دیندار متفاوت است. او بر اساس عقلانیت، اصل لزوم عبادت و اطاعت را اثبات می‌کند و دربارۀ شکل و نحوۀ عبادت تابع احکام شریعت و متعبد به آن است. تعبدی که در دیگر احکام شرعی جاری است درباره نماز و روزۀ استیجاری هم جاری است. البته در کنار این نکته حکمت‌هایی هم هست که برای ما قابل فهم است. ثالثا این حکم اختصاص به نماز و روزه ندارد. اگر پدری به کسی بدهکار باشد، ورثه موظفند در صورت توان آن دین را ادا کنند. اگر این آقای محترم که نماز و روزه استیجاری را مسخره می‌کند، از کسی طلبکار باشد و آن شخص از دنیا برود و فرزندان بدهکار بخواهند دین او را به ایشان ادا کنند، آیا ایشان نمی‌گیرد و آنها را مسخره می‌کند و به آنها می‌خندد، یا خوشحال می‌شود و می‌گوید عجب قانون خوبیست و چقدر بد می‌شد اگر با مرگ شخص دین هم از وراث ساقط می‌شد؟! رابعا این حکم اهمیت تکلیف را نشان می‌دهد، که حتی با مرگ هم برخی تکالیف مانند نماز و روزه برداشته نمی‌شوند. این امر موجب می‌شود که انسان به تکالیفش بیشتر توجه کند و بیشتر پایبند به آن باشد و نگوید گذشته‌ها گذشت، بلکه تا زنده است بکوشد تکالیفش را انجام دهد و دیونش را ادا کند. خامسا هنگامی که شخص بداند تکالیف او با مرگش ساقط نمی‌شوند بلکه بر عهده فرزندانش قرار می‌گیرد، از باب عطوفت و دلسوزی به فرزندانش و پیشگیری از به مشقت‌افتادن آنها می‌کوشد تکالیف و دیونش را تا زنده است خود ادا کند. سادسا فرزندان شخص دنباله وجود و ثمرۀ عمر او هستد، چه بُعدی دارد که با اقدام فرزندان شخص تکلیف او ادا شود، چنانکه در دیون مالی این مساله قابل درک است. سابعا بی‌شک پدر و مادر برگردن فرزند حق دارند و فرزند مدیون والدین و موظف به احسان به آنها است. این تکلیف چنانکه در زمان حیات والدین جاری است پس از مرگ آنها هم جاری است. فرزندان با اعمال نیک و خیرات و مبرات می‌توانند بخشی از دین خود به والدینشان را ادا کنند. ثامنا خداوند ارحم الراحمین است و رحمتش بر غضبش سبقت دارد. خداوند دنبال بهانه برای به جهنم‌بردن بندگانش نیست، بلکه بدنبال بهانه‌ای برای عفو و بخشش آنهاست. مقتضای رحمت الهی این است که راه‌هایی را برای جبران کاستی‌های بندگانش حتی پس از مرگ آنها باز بدارد تا هرچه بیشتر مشمول لطف و عنایتش قرار گیرند. تاسعا یکی از حکمت‌های این گونه احکام مأیوس‌نشدن از رحمت الهی است. بنده چون خداوند را ارحم الراحمین می‌داند در هیچ شرایطی از رحمت خدا ناامید نمی‌شود. اگر بنده در پایان عمر توجه کند که تکالیفی از او فوت شده، گرچه نادم و پیشمان و نگران می‌شود اما از رحمت خدا ناامید نمی‌شود و امید می‌برد که فرزندانش بتوانند بخشی از دیونش را ادا کنند. عاشرا در کنار آنچه گفتیم باید توجه داشت که لازمۀ نماز و روزه استیجاری و مانند آن این نیست که کسی که برایش نماز استیجاری می‌خوانند مانند کسی است که خود در حیاتش نمازش را خوانده است. هرگز این دو برابر نیستند و قطعا کسی که نماز نخوانده خسارت عظیم کرده است، اما خداوند از باب رحمتش این باب را به روی بندگان عاصیش گشوده تا بخشی از آن خسارت جبران شود. به جای استهزاء عامیانه باید کوشید اهمیت این گونه احکام را درک کرد و خداوند را که ابواب رحمتش را از راه‌های مختلف به روی بندگانش می‌گشاید سپاس گفت و شاکر بود و دینی را که به این گونه ظرائف توجه دارد تحسین کرد. ✍️ دکتر محمد فنایی استاد موسسه امام خمینی (ره) 🆔 @porseman_andisheh
☘️☘️☘️ ✅میلاد پیامبر و فلسفهٔ بعثت آسمان‌ها بندهٔ ماه وی‌اند شرق و مغرب جمله نانخواه وی‌اند زانک لولاکست بر توقیع او جمله در انعام و در توزیع او گر نبودی او نیابیدی فلک گردش و نور و مکانی ملک گر نبودی او نیابیدی بهار هیبت و ماهی و درّ شاهوار گر نبودی او نیابیدی زمین در درونه گنج و بیرون یاسمین[۱] (مولانا) بار دیگر در آستانهٔ ولادت فرخندهٔ پیامبر نور و رحمت قرار گرفته‌ایم. در این نوشتار کوتاه و به بهانهٔ این مناسبت خجسته، بحثی فشرده دربارهٔ بعثت پیامبر و ضرورت نبوّت و برکات و آثار آن تقدیم علاقمندان می‌کنیم. این نوشتار در پی ارائهٔ یک بحث فنّی و گستردهٔ تحلیلی و استدلالی نیست بلکه بیشتر عرض ارادت به پیشگاه آن بزرگ و تنبه دادن و یادآوری عظمت شخصیت این پیامبر بزرگ و انسان ملکوتی مقصود بوده است وگر نه باید از دیدگاه دانش جدید “فلسفهٔ دین” و نیز دانش ژرف “عرفان” به خصوص از دیدگاه عارفان مسلمان به واکاوی بحث نبوت و مسئلهٔ بعثت پرداخت. بعثت پیامبر تنها یک رویداد تاریخی نیست بلکه سرآغاز فصلی جدید در دفتر زندگی انسان‌ها و مژده‌رسان شروع طلوعی جدید در عمر بشریت است. طلوعی پرشکوه، معرفت‌بخش و بیدارگر. جاذبه‌های معنوی و اخلاقی پیامبر آنچنان پرشمار و تو بر تو و حیرت‌آور است که نمی‌توان در یادداشتی کوتاه همهٔ آنها را به قلم آورد. دست کم خامهٔ ناتوان من را یارای چنین کاری سترگ نیست. در طول تاریخ اسلام تاکنون صدها و هزاران کتاب، مقاله و رساله درباب شخصیت پیامبر و فضیلت‌های بی‌شمار این انسان ملکوتی نگاشته شده است با این حال هنگامی که به زندگی او رجوع می‌کنیم و به تأمل می‌نشینیم به نایافته‌ها و ناگفته‌های بسیاری برخورد می‌کنیم که هر انسان خردمند و صاحب بصیرت و فرزانه را به شگفتی می‌کشاند. بی‌هیچ گزافه‌گویی پیامبر اسلام از شخصیت‌هایی است که همواره در طول زندگی منادی و حمایتگر ارزش‌های متعالی اخلاقی بوده است و فلسفهٔ بعثت خود را در سخنی که از او منقول است به تکمیل رساندن ارزش‌های اخلاقی معرفی کرده است (إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ). به همین سبب ولادت چنین مولود مبارکی بی‌شک رویداد بسیار خجسته‌ای است که کل بشریت باید آن را جشن بگیرد زیرا بعثت سرآغاز جنبشی اخلاقی در میان انسان‌ها است مبتنی بر حکمت و فرهیختگی و برای استقرار حق و عدل. پیامبر که آمد هستی از او روشنی یافت، بت‌ها شکسته شد، ظلم و تبعیض از جامعه رخت بربست و عرب جاهلی شترچران بیابان‌گرد با خدا آشنا شد. خدای مهربانی‌ها، خدای قسط و عدل، خدایی که به انسان‌ها نزدیک است و رنج انسان را می‌بیند و می‌داند نه خدایی در دوردست‌ها که با رنج انسان‌ها بیگانه است و در اوج هیبت و شکوه خود از ساحتی فرازین با استغناء و بی‌اعتنایی بشر را بنگرد و دم برنیاورد. بلکه خدایی که در کنار انسان است با او می‌زیَد و اندیشناک اوست. خدایی آگاه و مسئول، دوستدار و دل نگران انسان، خیرخواه و هدایتگر. خدایی که مونس و همدم[۲] آدمی در هر لحظهٔ زندگی اوست و پیامبرش انسانی از جنس انسان‌های عادی است که بر او وحی می‌شود[۳]. در بین انسان‌ها زندگی می‌کند، رنج آنها را می‌فهمد، با محرومان و تهی‌دستان همنشین می‌شود. انسانی برگزیده و والا است ولی خود را خود را تافتهٔ جدابافتهٔ آفرینش نمی‌داند و به آنها فخر نمی‌فروشد. یتیم زاده‌ای است که طعم محرومیت و فقر را چشیده است. در روستا زیسته است. سرشار از صفای روستایی‌وار است و زهر تکبّر شهرنشینی در جانش رخنه نکرده است. او رنج انسان را خوب می‌فهمد. غربت آدمی را بر این پهنهٔ خاک، تجربت دارد. او غربت را زیسته است. در کودکی و نوجوانی دوری از کسان و خویشان را چشیده است. آن هنگام که در صحرای خلوت و غروب سرد کوهستان گوسفندان را به چرا می‌برد، به غربت آدمی می‌اندیشید و سکوت صحرا و تجربهٔ تنهایی، او را به تأمل وامی‌داشت. بعدها که به خلوت‌نشینی در “غار حراء”[۴] پرداخت در سکوتِ سرشار غار به تنهاییِ آدمی و “وضعیت بشری”[۵] می‌اندیشید. جامعهٔ اشرافیت‌زده، زراندوزان، سیطرهٔ فرهنگ جاهلی، ظلم و تبعیض و آنچه می‌دید سیاهی و تباهی بود. او به رهایی انسان فکر می‌کرد و زنجیرهایی[۶] که دست و پای دل و ذهن آدمی را در برگرفته بود. تا اینکه خدای مهربان و حکیم او را به رسالت فراخواند تا به خاموش کردن فتنه‌ها، به مبارزه با جاهلیت، لغزش‌ها، نادانی‌ها و محو بی‌عدالتی و ستم بپردازد تا دنیای ظلمت‌زده را به نور وحی و هدایت روشن کند و انسان‌ها را از کجراهه و انحراف بازدارد. تفصیل مطلب.... yun.ir/nd4uw3 🆔 @porseman_andisheh
☘️☘️☘️ ✅زیست مردمی پیامبر اعظم(ص)//سیدعباس صالحی شاید در میان کتاب‌های علامه طباطبایی کتاب «سنن النبی» متفاوت از همه آثار ایشان باشد، چه این که وی به عنوان فیلسوف ، فقیه، مفسر ، عارف و..در همه آثارشان بوضوح دغدغه نوآوری و ابداع را می‌بینیم کتاب سنن النبی گونه دیگری است. آن گونه که علامه طباطبایی در تقریظ بر چاپ اول کتاب نوشته‌اند این کتاب در حوالی ۱۳۵۰هجری قمری تدوین شده است، آن زمان در نجف بوده‌اند و در سنین حدود ۴۳ سالگی(ایشان متولد ۱۳۲۱ه.ق هستند) و چهار سال قبل از بازگشت به ایران و تبریز. این کتاب از همان تاریخ در نوشته‌های خطی ایشان بود و در جلد ششم المیزان در بحث: ادب انبیا ۱۸۳ روایت نقل می‌کنند و به این رساله خطی ارجاع می‌دهند. اما بالاخره ایشان در سال ۱۳۹۱ه.ق. اجازه نشر آن را به جناب آقای شیخ محمدهادی فقیهی می‌دهند و در سال ۱۳۵۴ه.ش با تقریظ علامه طباطبایی در دارالکتب اسلامیه به چاپ می‌رسد. کار ایشان علاوه بر ترجمه اثر ، افزودن روایاتی بود که ایشان در تحقیق و تتبع گردآوردند و پس از رؤیت علامه و نظر ایشان به عنوان ملحقات بر اصل اثر افزودند. اصل کتاب ۲۱باب و ۴۱۱ حدیث و ملحقات ۲۳ باب و ۵۰۷ حدیث است که کلا ۹۱۸ حدیث در این کتاب آمده است . به سخن نخست برگردیم که خواننده این اثر علامه طباطبایی را در مقام یک محقق نمی‌بیند بلکه ایشان در چهره یک محدث که به گردآوری و طبقه‌بندی روایات همت گمارده، مشاهده می‌کند، کاری که علامه دیگر تکرار نکرده است حتی اگر او به پاورقی مجلدات نخستین بحارالانوار می‌پردازد، باز در مقام تحقیق و درایه‌الحدیث است اما کتاب سنن النبی صرفا گردآوری محدثانه است. در پاسخ این سوال مقدمه کتاب اشاره ای گویا دارد. ایشان روایتی از امام صادق(ع) نقل می‌کنند : إنی لاکره للرجل آن یموت و قد بقی خله من خلال الرسول لم یٱت بها ناگوار می‌دارم که کسی جان دهد و سنتی از سنت‌های پیامبر(ص) را بجا نیاورده باشد. این تکلیف و روایاتی مشابه، ایشان را برآن داشت که شآن یک محدث را برگزیند و با تتبع از ۶۰ منبع روایی و طبقه‌بندی روایات در ابواب و موضوعات زیست پیامبرگونه را بیاموزد و بیاموزاند. به مناسبت ایام میلاد نبوی به چند موضوع به استناد روایات منقول در این اثر می‌پردازم. و همانطور که گفته شد کتاب سنن النبی صرفا نقل و طبقه‌بندی روایات است و توضیحات از نویسنده این متن است. ✔️زیست با مردم پیامبر چه در مکه و چه در مدینه یک شخصیت ممتاز و متمایز بود. در مکه از قریش و نوه عبدالمطلب و در مدینه شخص اول و این همه جدای از شأن رسالت او بود. اما روایات متعدد در این اثر تصویری از پیامبر ارایه می‌کنند که هیچگونه تمایزخواهی در او دیده نمی‌شد. پیامبر فرمود: خمس لاادعهن حتی الممات الاکل علی‌الارض مع‌العبید و رکوبی مؤکفا و حلبی العنز بیدی و لبس الصوف و التسلیم علی الصبیان (سنن النبی، ح۵۴) پنج خصلت را تا زمان وفات رها نمی‌کنم: در کنار بردگان روی زمین بنشینم و با آنان غذا بخورم، بر الاغ بی‌پالان سوار شوم( که اشراف ننگ می‌دانستند)به دست خودم شیر بز بدوشم و پشمینه بپوشم و به کودکان سلام کنم. این بخشی از خصائل نبوی بود که به ایشان زیست عادی می‌داد. او هیچگاه نخواست در چهره یک شریف دنیوی و یا معنوی از مردم خویش دامن بگیرد، همان می‌کرد که عامه مردم چونان می‌کردند. هیچ امتیازی عرفی و دینی برای متفاوت زیستن برای خویش قائل نبود. در روایت دیگر در همین اثر می‌خوانیم: و لا یمنعه الحیاء آن یحمل حاجته من السوق الی اهله( سنن النبی،ح۵۲) پیامبر(ص) نیازهای خویش را از بازار می‌خرید و خودش آن را به خانه می‌آورد و بهیچوجه از آن احساس خجالت و شرمندگی نداشت. این که بزرگ قریش و فرمانروای مدینه و رسول خاتم چونان مردم کوچه و بازار زیست کند و تسلیم توقعات تمایز طلبانه نشود و از مردم بودن و با مردم زیستن شرمندگی احساس نکند. همه این رفتارها بود که ایشان را چنین ساخته بود: خفیف المؤونه کریم الطبیعه جمیل المعاشره (همان) ✔️گره‌گشای مردم برخی با نه گفتن و حتی گره زدن زندگی می‌کنند و پیامبر نه گفتن را در برابر درخواست‌ها نمی‌شناخت و ماسئل شیئا قط فقال لا (همان،ح۵۹) از او هیچگاه درخواستی نشد که پاسخ منفی دهد. در ادامه آمده است: اگر از او درخواستی می‌شد جواب رد نمی داد یا به آن چه میسور بود راضی‌اش می‌کرد. ✔️ رفیق مردم او چه در دورانی که در مکه بود و یاران اندک داشت و چه آن گاه که هزاران صحابی در مدینه داشت، چنین بود: اگر سه روز یکی از یاران را نمی‌دید از او می‌پرسید، اگر می‌گفتند که به سفر رفته برای او دعا می‌کرد و اگر می‌گفتند که در شهر است به دیدار او می‌رفت و اگر می‌گفتند مریض است از او عیادت می‌کرد. (همان،ح۷۱) 🆔 @porseman_andisheh
☘️☘️☘️ ✅ از گم‌نامی تا نیک‌نامی؛ نگاهی به زندگی و احوالات جواد کاشانی «مَعْرِفَهُ الَعِلْمِ دِینٌ یدَانُ بِهِ، بِهِ یکسِبُ الاِنْسَانُ الطَّاعَهَ فِی حَیاتِهِ، وَجَمِیلَ الاُحْدُوثَهِ بَعْدَ وَفَاتِهِ؛ آدمی در زندگی به دانش، طاعت – پروردگار- آموزد و برای پس از مرگ نام نیک اندوزد».[۱] گفته می‌شد استاد جواد کاشانی بهترین شاگرد مرحوم مدرس افغانی (۱۲۸۴ – ۱۳۶۵ ه.ش) بوده و حدود چهاردهه از عمر خود را وقف تعلیم و تریبیت طلاب کرده بود. هم او که شاید کمتر کسی از شاگردان این سال‌های او بداند که آن مرحوم در طول سال‌های طلبگی‌اش از برخی تنگ‌نظری‌های حاکم بر فضای حوزه‌های علمیه چه مرارت‌هایی را متحمل شد؛ مرارت‌هایی که ناشی از نگاه انتقادی او به پاره‌ای از مسائل در عرصه‌های عمومی و سیاسی بود و گاه فضا را چنان بر او تنگ می‌کرد که ناگزیر از ترک کرسی درس و بحثش بود، چنانکه در سال‌های پایانی دهه شصت از حوزه مرحوم آیت‌الله مجتهدی هجرت کرد. اما این مرارت‌ها مانع ممارست علمی او نشد. هرچند روزگار بر او سخت گرفت اما نتوانست سخت‌کوشی‌اش را مهار کند. آن‌قدر در این راه تلاش کرد و به مراتب علمی خود افزود که همان حوزه‌هایی که او روزی ناگزیر از ترک‌شان شده بود، مجدد از وی دعوت و کرسی درس و بحثش را بر پا کردند. اما در طول همه این سال‌ها استقلال مالی خود را از دین حفظ کرد و سقف معیشت را بر ستون شریعت نزد. 👇🏻👇🏻👇🏻
👆👆👆 ✅در تمام این سال‌ها، اقتصاد خود و خانواده‌اش را از همان حجره فرش فروشی در بازار تهران تأمین می‌کرد که میراث او و برادران و خواهرانش از پدرشان بود. تا همین چند سال پیش آن حجره هم منبع کسب و کارش بود و هم محل رفت و آمد طلبه‌هایی که برای سؤال و درس به وی مراجعه می‌کردند. چند سال پیش اما آن حجره فروخته شد و کسب و کارش را به اتاقی در منزلش آورد و از همان جا به خرید و فروش فرش می‌پرداخت و رزق خود و خانواده‌اش را تأمین می‌کرد. تمام درآمد او از حوزه‌های علمیه محدود به همان حق‌التدریس معلمی‌اش بود و بس! هرچند می‌توانست زندگی بسیار راحتی به لحاظ اقتصادی داشته باشد. اما این انتخاب او نبود. شاید در همان عنفوان جوانی و اوان طلبگی این حدیث مولایش حضرت امیر(ع) را خوانده بود که «اَلْمُسْتَأْکلُ بِدِینِهِ حَظُّهُ مِنْ دِینِهِ مَا یأْکلُهُ؛ آنکه دین را وسیله خوردن خود می‌کند، بهره‌اش از دین همان چیزی است که آن را می‌خورد».[۲] آری او نمی‌خواست بهره‌اش از دین، درآمد اقتصادی و تنعم دنیوی باشد. برای رزق و روزی‌اش به حجره‌ای موروثی در کف بازار تهران اکتفا کرده بود و ابایی از آن نداشت که با دست خود قالی را برای مشتریانش پهن کند؛ با همان دستی که آخر شب در خانه‌اش یادداشت‌برداری می‌کرد و خودش را برای تدریس فردا آماده می‌کرد. آری مرحوم کاشانی از همان نوادری بود که می‌توانست آبروی جماعتی باشد. از همان‌هایی که ملای رومی در وصف‌شان گفته بود: «از هزاران، اندکی زین صوفی‌اند / باقیان در دولتِ او می‌زیند».[۳] همین استقلال مالی چنان حریت و آزادگی به او داده بود که حاجتی نداشت خود را محصور هویت صنفیِ حوزه و روحانیت بسازد. چهاردهه در حوزه به تدریس پرداخت بدون اینکه لباس روحانی بر تن کند. او همان‌طوری زندگی کرد که دوست داشت و همان گونه می‌نمود که بود. تفریحش فوتبال بود و آن را از کسی پنهان نمی‌کرد و دونشان خود نمی‌پنداشت. هم خودش اهل بازی کردن بود و هم مسابقات فوتبال را به مثابه نوجوانان و جوانان با انگیزه و نشاطی خیره کننده دنبال می‌کرد. مجله ورزشی می‌خواند و تا جایی که می‌توانست فرصت تماشای مستقیم فوتبال با حضور در استادیوم را از دست نمی‌داد. به تعبیر حافظ او «ننگِ نام» را نمی‌خواست و برای همین تن به تنگناهای برساخته‌ای نمی‌داد که نه الزام شرع بود و نه اجبارعقل. برای کسی که علم دین را برای یافتن اقبال عمومی نخواهد، چه قبحی دارد اگر اوقاتی را به تفریح مشروع و معمول جامعه، مشغول باشد و به تماشای فوتبال برود؟ او در کسب علوم دینی نه چشمی به خلق و اقبال‌شان داشت و نه ترسی از طعن و ادبارشان! چنانکه در حدیثی منقول از پیامبر (ص) آمده که ایشان به اباذر فرمودند: «مَن طَلَبَ عِلماً لِیصرِفَ بِهِ وُجوهَ النّاسِ إلَیهِ لَم یجِد ریحَ الجَنَّهِ؛ هرکس علم را برای آن بخواهد که مردمان روبه سوی او کنند، بویی از بهشت به مشام او نخواهد رسید».[۴] مرحوم کاشانی در طول چهل سال تدریس، خیل وسیعی از آقازاده‌ها و فرزندان مقامات ارشد نظام نزد او زانوی تلمذ زدند. سعه صدر او آن‌قدر بود که نگاه انتقادی‌اش نسبت به پاره‌ای از مسائل سیاسی، مانع از آن نباشد که ذکات علم خود را از منسوبان به مسئولان دریغ کند. اما هیچ گاه از این نمد برای خود کلاهی ندوخت و کنج قناعت به گنج دنیا نفروخت. این‌جانب به واسطه پدرم که از هم‌درسی‌ها و هم‌مباحثی‌های مرحوم کاشانی در ایام طلبگی بوده و در طول سال‌های پس از آن از نزدیک‌ترین و صمیمی‌ترین دوستان آن مرحوم بود، همواره از نزدیک شاهد این سادگی و حریت او و بی‌اعتنایی‌اش به مناصب و عناوین دنیویِ دینی بوده‌ام. هم او که در نوجوانی‌ام وقتی متوجه بی‌علاقگی‌ام نسبت به فوتبال و تماشای آن شد دعوتم کرد تا به اتفاق به استادیوم برویم و من نرفتم. هم او که وقتی متوجه تراشیدن ریشم در سال‌های آغاز جوانی‌ام شد با لحنی لیّن و بیانی صمیمانه نهی از منکر کرد و باز اجابت نکردم! هم او که در هر مجلسی که وی را می‌دیدم، به مناسبت یا بی‌مناسبت نامی از مولای متقیان به میان می‌آورد و در فضیلت حضرتش سخنی می‌گفت. استاد کاشانی عمری را در گم‌نامی زیست اما در نیک‌نامی رخت از این جهان بست. او از بارزترین مصادیق حدیثی بود که بر صدر این نوشته، نشسته است؛ آری نام نیکی که از او بر جای ماند شاهدی است بر همان سرانجام و سرنوشتی که حضرت امیر(ع) خطاب به کمیل بن زیاد فرموده بود.[۵] این همان سرانجامی بود که در تشییع پیکر پاک او در حرم مطهر حضرت عبدالعظیم حسنی در شهر ری به روشنی قابل مشاهده بود. منبع yun.ir/cnuyg5 🆔 @porseman_andisheh
☘️☘️☘️ ✅مرگ حسن حنفی فیلسوف بزرگ مصری در روز پنجشنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۰ دکتر حسن حنفی(۱۹۳۵-۲۰۲۱) چشم بر جهان فروبست. در جریان سفری که در سال ۱۳۷۸ به مصر داشتم نخستین بار در دفتر کارش در دانشکده فلسفه دانشگاه قاهره با او دیدار کردم و سپس در سال ۱۳۹۰ در بیروت و زمانی که به دعوت انستیتوی آلمانی مطالعات شرقی برای بزرگداشت اقبال لاهوری به لبنان آمد و در تالار یونسکو سخنرانی به یادماندنی ای در باره اقبال کرد و روز بعد در انستیتوی مطالعات شرقی سخنرانی ای در جمع پژوهشگران کرد و در آن جا از شاگردش نصر حامد ابوزید یاد کرد و گفت که او شهید شتابزدگی اش شد و نباید چنین می کرد. در دهه هشتاد بسیاری از مقالات و مصاحبه های حنفی را ترجمه کردم که در مجلات مختلف ایرانی منتشر شده است. حنفی فیلسوف ما بود در برابر دیگری. فیلسوف اعتزال جدید در برابر اشعری گری قدیم و فیلسوف معاصرت در برابر سنت. محور پروژه حسن حنفی، سنت و نوسازی است که پروژه یک عمر وتلاش های معرفتی وفلسفی یکپارچه وی و راهبرد مبارزه جویانه متراکم وی بوده است، حنفی از پی این پروژه در کار نوسازی دین و خیزاندن امت از طریق تلاش در سه جبهه است که عبارتند از رابطه با سنت، رابطه با غرب و رابطه با واقعیت. وی در این کار از چهار ابزار روش شناختی بهره می گیرد که عبارتند از: تحلیل خودآگاهی برای بازسازی علوم عقلی و نقلی و الهیات رهایی بخش به هدف بازسازی احساس و اگاهی دینی و علم غرب شناسی برای بزرگ نمایی غرب و تبدیل غرب به موضوع مطالعه و درنوردیدن. گذشته از کارهای آکادمیک و ترجمه های مهم حنفی- که مهم ترین آنها رساله « الهیات و سیاست» اسپینوزا و «تربیت جنس بشر» لسینگ و «من هستم » ژان پل ساتر است- پروژه، سنت و بازسازی، چنان که وی برای آن برنامه ریزی کرده و بیشتر مؤلفه هایش را تدوین کرده است، عبارتند از: بخش نخست: موضع ما نسبت به میراث قدیم ( تبیین نظری ) – از عقیده تا انقلاب ( بازسازی علم اصول دین با کلام ) – از نقل تا نوآوری ( بازسازی علوم حکمت ) – از فنا تا بقاء (پی ریزی علوم تصوف ) – از نص تا واقعیت ( پی ریزی علم اصول فقه ) – انسان وتاریخ ( پی ریزی علوم انسانی ) بخش دوم: موضع ما نسبت به سنت غربی ( تبیین نظری ) – منابع اندیشه اروپایی – آغازه اندیشه اروپایی – پایان اندیشه اروپایی بخش سوم: موضع ما نسبت به واقعییت ( تبیین نظری ) – روش ( تفسیر موضوعی قرآن کریم ) – عهد جدید – عهد قدیم حسن حنفی حسن حنفی پروژه خود را در پی ریزی علوم عقلی (کلام، فلسفه، تصوف و اصول ) تکمیل کرده است، چنان که مقدمه مفصلی در باب علم غرب شناسی- که مربوط به موضع نسبت به غرب است- نگاشته است و به بازسازی علوم نقلی آغاز کرده و کتاب من النقل الی العقل را در بازسازی علوم قرآن و حدیث منتشر کرده است. وی در نوشته های مطبوعاتی و حضور رسانه ای گسترده اش نیز به نشر و ترویج اندیشه هایش اقدام کرده و در مرحله ای کوشید تا جریان فراگیری به نام چپ اسلامی پدید آورد و مجله سیاسی فکری ای به همین نام (الیسار الاسلامی) منتشر کرد که از شماره نخست فراتر نرفت. روشن است که پروژه فکری حسن حنفی که بازسازی علوم است با سلسله عناوینی که پیشتر گفته شد و نیز با رویکرد ها و اهداف آن با پروژه الهیاتی (علم کلام جدید یا الهیات رهایی بخش اسلامی و نیز با پروژه ایدئولوژیک چپ اسلامی همخوانی دارد. او خود را امتداد چپ اسلامی می دید. او علی را چپ و معاویه را راست می شمرد و بر همین قیاس حسین را چپ و یزید را راست لقب می دانست. دکتر حنفی در پاریس دوست و همدرس دکتر شریعتی بود و تا آخر عمر به او شدیدا علاقمند ماند. به استیفان لیدر رئیس انستیتوی مطالعات شرقی آلمان سفارش کرده بود همانند همایش اقبال، همایشی برای بزرگذاشت دکتر شریعتی هم برگزار کند. تعریف می کرد که در دوران تحصیل در پاریس متوجه شدم مدتی علی در کلاس حاضر نمی شود. پی او را گرفتم و پیدایش کردم و گفتم چرا به کلاس نمی آید. گفت در کلاس تاریخ می خوانیم اما در خیابان تاریخ می سازیم. من رفته بودم تا تاریخ بسازم. شریعتی آن روزها همراه طرفداران انقلاب الجزایر به تظاهرات می رفت. منبع... yun.ir/pkn9ab 🆔 @porseman_andisheh
☘️☘️☘️ ✅روایتی متفاوت از آقاسید مصطفی خمینی (ره) ✔️ آبان امسال چهل و چهارمین سالگرد درگذشت آیت‌الله سید مصطفی خمینی در دوران تبعید امام خمینی در نجف (در سال ۱۳۵۶شمسی) است. هر چند در ادبیات رسمی از این درگذشت به‌عنوان «شهادت» یاد می‌شود ولی خود امام دربارۀ فرزندشان تعبیر «شهید» را به کار نمی‌بردند و تنها گفتند «از الطاف خفیۀ الهی است». این اتفاق تابوی طرح نام امام خمینی در ایران را پس از ۱۳ سال شکست و حکومت شاه را در واکنش به استقبال از مراسم یادبود به اشتباهی مهلک – مقالۀ توهین‌آمیز و حساسیت‌برانگیز در روزنامۀ اطلاعات- انداخت چرا که به مثابۀ کبریتی شد در انبار باروت. با این حال روایت همسر آیت‌الله سید مصطفی خمینی نیز به گونه‌ای است که شک را به یقین تبدیل نمی‌کند. نه برای یقین به رحلت طبیعی و نه یقین شهادت. عروس ارشد امام خمینی، بانوی فاضله سرکار خانم معصومه حائری فرزند مرحوم آیت‌الله شیخ مرتضی حائری و همسر شهید آیت‌الله سید مصطفی خمینی علی رغم رنج‌ها، سختی‌ها و مشکلات فراوانی که در دوره‌های مختلف زندگی مخصوصا در روزگار تبعید حضرت امام که از غربت سر در می‌اورد و پس از آن با شهادت همسر و چشیدن مصائب این فقدان غم‌بار روبرو می‌شود اما همچنان مادر بودن و ستون خانه بودن در فقدان همسر را تجربه می‌کند و هیچ حادثه‌ای در صراط مستقیم زندگی اخلاقی، فکری و اجتماعی او خللی ایجاد نمی‌کند و همچنان بر عشق خود نسبت به «مصطفی» و «امامِ مصطفی» استوار است و طعم شیرین روزهای با ایشان بودن را در گفتگو با نشریه «حریم امام» زمزمه می‌کند. 👇🏻👇🏻👇🏻
👆👆👆 اگر درباره ازدواج‌تان با مرحوم حاج آقا مصطفی، خاطرات و نکاتی دارید بفرمایید. حائری: در واقع من نمی‌خواستم ازدواج کنم و قصد داشتم به درسم ادامه بدهم و به کشورهای خارجی سفر کنم اما طبق رویه و روال خانواده‌های سنتی، پدرم نظرش این بود که من ازدواج کنم و من هم قبول کردم و مرحوم حاج آقا مصطفی هم چون به پدرم علاقه داشت، از من خواستگاری کرد و پدرم نیز به جهت اعتمادی که به امام و حاج آقا مصطفی داشت جواب مثبت داد؛ اما مادرم گفت موافقت شما کافی نیست و خود دختر هم باید قبول کند و شما با این که این دختر هنوز آقا مصطفی را ندیده است، چطور با ازدواج این‌ها موافقت کردید؟! پدرم آدرس محل مباحثۀ حاج آقا مصطفی را به ما داد و گفت فردا با هم به محل بحث حاج آقا مصطفی بروید و پس از مباحثه ایشان را ببینید. روز بعد من و مادرم به محلی که پدرم آدرس داده بود رفتیم و حاج‌آقا مصطفی را که در میان بقیه طلبه‌ها مشخص بود و قد بلند و قیافۀ خیلی خوبی داشت و به نظرم مدرن و امروزی می‌آمد دیدیم و با این که روحانی و ملبس بود، اما معلوم بود که با سایر روحانیون و طلاب تفاوت دارد. من رضایت خودم را اعلام کردم و عقد خوانده شد و پس از یک سال ازدواج کردیم. حاج آقا مصطفی انسان خوب و فهمیده‌ای بود و ما با هم جور بودیم و افکار و عقایدمان با هم هماهنگ بود. با پیش آمدن وقایع انقلاب و تبعید امام و حاج‌آقا مصطفی به ترکیه و سپس عراق، من هم به همراه همسر امام به نجف رفتیم و من نزدیک سه سال پدر و مادرم را ندیدم و در این مدت، امکان تماس تلفنی و حتی نامه‌نگاری وجود نداشت و من هیچ خبری از پدر و مادرم نداشتم و نمی‌دانستم در چه وضعیتی هستند، آیا زنده هستند یا نیستند و این وضعیت برای من که در اول جوانی بودم خیلی سخت بود. شما در زمان تبعید امام و حاج آقا مصطفی در ترکیه به آنجا نرفتید؟ حائری: حاج آقا مصطفی خیلی دوست داشت من و بچه‌ها هم به ترکیه برویم و در کنارشان باشیم، اما امام مخالفت کرده و گفته بود شرایط برای آمدن آن‌ها مناسب نیست. این نکته نیز جالب و گفتنی است که مرحوم حاج آقا مصطفی از حضور در نجف و در کنار برخی از روحانیونی که افکار متحجرانه‌ای داشتند ناراحت بود و به علت حضور برخی از این روحانیون در بیرونی امام، شاید نزدیک ده سال به بیرونی ایشان نمی‌رفت و با ناراحتی و عصبانیت و با صدای بلند می‌گفت این چه کاری است که در بیرونی می‌نشینند و چای می‌خورند و درباره گوشت و مانند آن حرف می‌زنند؟! اما بیرونی مرحوم آیت‌الله خویی را خیلی قبول داشت. شما در نجف، منزل مستقل داشتید یا در منزل امام بودید؟ حائری: در اوایل با امام زندگی می‌کردیم و امام هم خیلی به من علاقه داشت و یادم هست هر هفته که می‌خواست سر و صورتش را اصلاح کند، به من می‌گفت بیا روبه‌روی من بنشین تا در کنار اصلاح کردن با هم حرف بزنیم. آقا در آن زمان خودش سر و صورتش را اصلاح می‌کرد و علاوه بر کوتاه‌کردن موهای سر و صورت، موهای پرپشت ابروهایش را که روی چشمش را می‌گرفت کوتاه می‌کرد. مژه‌های امام هم خیلی بلند بود و من به شوخی می‌گفتم مژه‌هاتان را هم کوتاه کنید. آقا خیلی تمیز و اهل رعایت بهداشت بود، به طوری که ما سر سفره برای ایشان دو تا چنگال می‌گذاشتیم تا اگر دو نوع غذا در سفره بود، هر کدام را با چنگال جداگانه‌ای بردارد. ایشان این قدر تمیز و اهل مراعات بود که می‌گفتم من خانواده‌های روحانی زیادی را دیده‌ام، اما شما از همه مدرن‌تر و امروزی‌تر هستید. یادم هست یک بار مرحوم حاج احمد آقا پیش ایشان می‌خواست با دست غذا بخورد که فرمود احمد، اگر می‌خواهی با دست غذا بخوری، برو بیرون بخور! باز به یاد دارم که خانم در بشقابی که پلو خورده بود و می‌خواست خربزه بگذارد و بخورد، باز آقا به ایشان تذکر داد. آقا خیلی مرتب و تمیز بود و به‌عنوان نمونۀ دیگر، یک میز جلوی درِ خانه بود که آقا وقتی وارد منزل می‌شد، کفش‌هایش را در می‌آورد و داخل آن می‌گذاشت و یک جفت دمپایی برمی‌داشت و می‌پوشید. حاج آقا مصطفی هم مثل امام، مرتب و تمیز و اهل مراعات بهداشت بود؟ حائری: ایشان هم خیلی مراعات می‌کرد؛ منتها در این زمینه به غیر از من به کس دیگری چیزی نمی‌گفت و تذکر نمی‌داد. به هر تقدیر به سؤال قبلی شما برگردم که ما پس از مدتی، در نزدیکی منزل آقا منزلی را گرفتیم و به آنجا رفتیم؛ اما مرتب به خانه آقا و پیش خانم می‌رفتم و رفت‌و‌آمد می‌کردم و برخی از کارهای منزل امام از جمله اتوکردن لباس‌های امام و خانم را انجام می‌دادم و آقا مقید بود که لباس تمیز و اتوکشیده بپوشد؛ چون هوا گرم بود و قبای تابستانی را زود، زود می‌شستند و من هم اتو می‌کردم. امام در ایران هم این رویه را داشت؛ منتها در این‌جا اتوکش داشتند و اتو کردن به عهده من نبود. همان‌طور که همه می‌دانند حاج آقا مصطفی در بیرون و با رفقا و دوستانش خیلی شوخی می‌کرد و اهل مزاح بود. آیا در خانه هم همین‌طور بود؟
حائری: آقا مصطفی مثل بقیه آخوندها و روحانیون نبود و خیلی مدرن و امروزی بود و مثل برخی از روحانیون در خیلی از مسائل و موضوعات از جمله حجاب، سخت‌گیری نمی‌کرد و به من نمی‌گفت این جوری رو بگیر و یا آن‌گونه که در میان زنان نجف، به‌خصوص زن‌های روحانیون متداول و متعارف بود، از من نمی‌خواست مثل آن‌ها پوشیه بزنم ولی دیگران در این زمینه سخت‌گیری می‌کردند و اگر بدون پوشیه بیرون می‌آمدیم، به امام خبر و گزارش می‌دادند. یادم هست یک روز که پوشیه‌ام را روی صورتم نینداخته بودم، یک روحانی دنبالم آمد و گفت پوشیه‌ات را روی صورتت بینداز، اما من اعتنا نکردم و به راهم ادامه دادم، ولی او دست‌بردار نبود و تا درِ منزل مرا تعقیب کرد و به دنبالم آمد و خانه را شناسایی کرد و بعداً قضیه را به حاج آقا مصطفی گفت، اما حاج آقا مصطفی که اصلاً به این چیزها اعتقاد نداشت، به‌جای این که دل به دل او بدهد، چند تا بد و بیراه به او گفت. آقا مصطفی اصلاً از وضعیت نجف راضی نبود و می‌گفت اگر به خاطر امام نبود، در این‌جا نمی‌ماندم و به ایران برمی‌گشتم البته جدا از وضعیت امام، خود ایشان هم اگر به ایران می‌آمد دستگیر می‌شد. اگر ممکن است ماجرای رحلت مشکوک حاج آقا مصطفی را برای ما شرح بدهید. حائری: ما یک خدمتکار خانم داشتیم که اصالتاً یزدی بود و وقتی که من ازدواج کردم، پدرم این خانم را برای کمک به من آورد و در نجف هم پیش من بود تا این که وفات کرد و از دنیا رفت. من قضایای شب رحلت حاج آقا مصطفی را از زبان این خدمتکار که به او ننه می‌گفتیم و زن خیلی فهمیده‌ای بود و علیرغم بی‌سوادی، خیلی دانا بود و به همین جهت امام هم به او احترام می‌گذاشت، نقل می‌کنم. چون خودم مریض بودم و در طبقه پایین منزل پیش بچه‌ها خوابیده بودم. ننه می‌گفت آن شب وقتی حاج آقا مصطفی به خانه آمد، به من گفت درِ خانه را ببند، ولی قفل نکن؛ چون قرار است کسی به ملاقات من بیاید؛ شما هم برو بخواب. ننه می‌گفت من به اتاقم رفتم، اما نخوابیدم. اتاق ننه روبه‌روی در خانه بود و می‌توانست ببیند چه کسی وارد منزل و یا خارج می‌شود. حاج آقا مصطفی هم طبق معمول برای مطالعه به کتابخانه خودش در طبقه بالا رفت تا مطالعه کند. عادت حاج آقا مصطفی این بود که از سر شب تا اذان صبح مطالعه می‌کرد و پس از اذان، نماز صبح را می‌خواند و می‌خوابید. آن شب ننه دیده بود چه کسانی پیش آقا مصطفی رفته بودند و همه آن‌ها را شناخته بود و ما هرچه اصرار کردیم اسم یکی از آن‌ها را به ما نگفت. ننه صبح خیلی زود صبحانه حاج آقا مصطفی را برده بود و ایشان را برای خوردن صبحانه صدا زده بود، اما دیده بود ایشان بیدار نمی‌شود و به همین علت پیش من آمد و گفت هرچه حاج آقا مصطفی را صدا می‌زنم بیدار نمی‌شود. من به طبقه بالا رفتم و دیدم حاج آقا مصطفی در حالت نشسته، به روی میز کوچکی که جلویش بود افتاده و خم شده است. من جلو رفتم و آقا مصطفی را از روی میز بلند کردم و روی زمین خواباندم و دیدم بدنش خیلی گرم و از عرق بسیار زیاد، کاملاً خیس و نقاطی از بدنش کبود است… چند تن از همسایه‌ها آمدند و حاج آقا مصطفی را به بیمارستان بردند، ولی دیگر کار از کار گذشته و حاج آقا مصطفی از دنیا رفته بود. واکنش حضرت امام و خانم ایشان نسبت به رحلت حاج آقا مصطفی را توضیح بفرمایید؟ حائری: ما از آقا هیچ نوع گریه و زاری و اظهار ناراحتی ندیدیم؛ آقا مردی فوق‌العاده و بسیار جدی بود و من کسی مثل ایشان ندیده بودم؛ اما خانم اگرچه در انظار عموم گریه نمی‌کرد، ولی دور از چشم دیگران در طبقه دوم منزل گریه می‌کرد و یک شمدی که حاج آقا مصطفی هنگام نماز روی دوشش می‌انداخت، برمی‌داشت و روی سینه‌اش می‌گذاشت و اشک می‌ریخت و گریه و زاری می‌کرد. سیری در سیره عملی و رفتاری شهید آیت‌الله سید مصطفی خمینی به حسین هم فوق‌العاده علاقه داشت و عاشقانه به حسین محبت می‌ورزید و حسین در بچگی مدت‌ها پیش ایشان بود و محبت خانم به حسین را من نمی‌توانم بیان و توصیف کنم. خازن‌الملوک، مادر خانم که آن زمان سالانه، هشت، نُه ماه به نجف می‌آمد و پیش ما می‌ماند، به من می‌گفت حسین را پیش خودت ببر و نگذار این‌جا بماند چون خانم از شدت علاقه‌ای که به حسین دارد، نمی‌تواند به او امر و نهی کند و به تربیتش برسد و حسین هم لوس و ننر می‌شود و نمی‌تواند به خوبی درس بخواند چون خانم به حسین می‌گفت اگر دوست نداری، مدرسه نرو! به همین جهت خازن‌الملوک به من کمک کرد تا حسین را پیش خودم ببرم و به درس و تکالیف و امور مدرسه‌اش برسم؛ البته تحمل دوری حسین برای خانم خیلی سخت و مشکل بود. ناگفته نماند که خود آقا هم به حسین و دخترم مریم خیلی علاقه داشت و من یادم هست یکی از دخترهای آقا و عمه بچه‌ها به امام اعتراض کرد که چرا به بچه‌های من این‌قدر علاقه و توجه نشان نمی‌دهید؟