نه سوالی نه جوابی، خودسر و بی پرس و جو
می بری با خنده از من دل به آسانی چرا
رسمش نبود عاشق کنی اما نمانی پای من
مرهم که نه، زخم شوی بر تک تکِ اعضای من
فکر بیهوده نیاور به سرم مغزِ عزیز
درس دارم ، خفهشو ، حرف نزن ، کرم نریز!
تو باید سهم من باشی اگر معیار دل باشد
ولی دِق داد تا دادت به من تقدیر بی دقت..
شده پروانه ی مردم، تنِ ابریشمی ات!
پیله ها بافته ام دورِ سرت بیهوده..
زیرِ قیمت میخری ، با سودِ کم رَد میکنی
قلبِ آدم خانهی عشق است..سِمساری که نیست!
-شاه بیتم را نوشتم از " تو" و زیباییات
تاجِ شاهنشاهیِ اشعارِ من، چشمانِ توست