eitaa logo
استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان 🔞🔞🔞
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
725 ویدیو
19 فایل
سلام دوستانم🌹خوشحال میشم سوالاتتون و در pv برام ارسال کنید🌹 @Pouralizade هماهنگی وقت مشاوره حضوری تماس با شماره 09134118416 👇آدرس اینستاگرام👇 instagram.com/pouralizade 👇 آدرس سایت👇 Www.pouralizade.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
1.75M
صوت استاد پور علیزاده🌹روانشناس اصفهان ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ موضوع: ۱۴ ساله دارم شبانه روزی داخل اتاقشه و سرش تو نمی‌دونم با در ارتباط هست یا نه ؟ ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ 🌸 با ارسال این صوت برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران و گره گشایی از انسان ها شریک شوید👌 👇👇👇 https://eitaa.com/pouralizadeh ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
متن ارسالی از سرکار خانم زینب که لطف کردند و برای هممون دعای خیر دارند🙏 سلام و عرض ادب 🌹 ممنونم از اینکه افراد با معرفت و باشخصیت همچون شما در کانال حضور دارند و این افتخاریست برای بنده
در پاسخ به سوالات شما والدین عزیز پیرامون آداب معاشرت کودکان: درست وقتی که فکر می کنید در تربیت فرزند تان سنگ تمام گذاشته اید، فرزندتان با یک رفتار عجیب و غریب در جمع، شما را متعجب و ناراحت می کند. در این لحظه همچنان که از رفتار فرزندتان شرمنده اید، با خودتان فکر می کنید کجای کار را اشتباه کرده اید که اینطور شد. شاید آموزشتان را یا خیلی زود شروع کرده باشید و شاید هم دیر. بهتر است بدانید آموزش هر نوع رفتاری سن و سال خاصی را می طلبد. با هم برخی از رفتارهای مناسب هر سن را مرور می کنیم. 🔶یک تا ۲ سـال: وقتی کودک تان به حدود ۱۸ ماهگی می رسد با برخی معاشرت ها و تاییدهای اجتماعی آشنا می شود. این، درست زمانی است که می توانید به کودک بیاموزید به احساسات دیگران توجه نشان دهد. 🔹پیشنهادهای ما ▪سلام و خداحافظی کردن را بیاموزید: حتما نباید کوچولویتان زبان باز کرده باشد تا به او سلام و خداحافظی را یاد دهید. شما می توانید به او بیاموزید که قبل از صحبت کردن با دست سلام و خداحافظی کند. این اولین قدم در آموزش معاشرت با دیگران است. کار جالب دیگری که می توانید انجام دهید این است که هر صبح را با گفتن «صبح به خیر» شروع کنید. ▪در حال خوردن راه نروید: اگر می خواهید کودک تان کل خانه را با میوه ای که در دست دارد نوچ نکند، باید به او یاد دهید فقط در حالی که روی صندلی اش نشسته، می تواند بخورد. یادتان باشد برای چنین آموزشی خود شما هم باید همین کار را انجام دهید. درست است که بچه ها در این سن نمی توانند زیاد بنشینند اما ۱۰ تا ۱۵ دقیقه نشستن روی صندلی به آنها درس صبر می دهد. اگر دیدید فرزندتان غذایش را به این طرف و آن طرف پرتاب می کند، به او یادآوری کنید این مسئله تبعاتی به همراه دارد. می توانید بگویید «اگر این کار رو تکرار کنی، از خوراکی خوشمزه ای که عصر می خواستم بهت بدم، خبری نیست.» ▪قدرت کلمات را فراموش نکنید: بدون شک کودک شما در این سن معنای عبارت هایی مانند «خواهش می کنم» و «متشکرم» را درست نمی داند اما شما باید از همین حالا این عادت ها را در او ایجاد کنید. یکی از کارهای هیجان انگیزی که می توانید انجام دهید این است که مثلا برای «خواهش می کنم» دست هایتان را روی قلب تان به صورت دایره وار بکشید و برای «متشکرم» دست هایتان را روی لب هایتان بگذارید و به سمت فردی که می خواهید از او تشکر کنید دراز کنید. 🔶 ۳ تا ۴ سـال در این سن می توانید دوره ابتدایی مهارت های مودبانه را برای کوچولویتان شروع کنید. آنها در این سن می خواهند ادای بزرگ ترها را درآورند بنابراین برای تعلیم اینگونه رفتارها پذیرش بیشتری دارند. 🔹پیشنهادهای ما ▪اصول اولیه را یاد دهید: تقریبا تا ۳ سالگی کوچولوی شما می تواند با قاشق و چنگال غذا بخورد. خب، همین جا کار اصلی شما شروع می شود. می توانید برخی اصول را از همین حالا ملکه ذهن او کنید، مثلا اینکه «از دستمال استفاده کن نه از آستینت»، «با دهان پر صحبت نکن»، «درست بنشین.» یادتان باشد همه این رفتارها را یکدفعه از او نخواهید و هر بار روی یکی، دو رفتار تمرکز کنید تا به آنها عادت کند. ▪جمله ها را بیشتر کنید! این سن طلایی را از دست ندهید و سعی کنید از جملات بیشتری استفاده کنید، مثلا اینکه «میشه یه خواهشی کنم!» همچنین می توانید انواع عذرخواهی و تشکر را به او یاد دهید. وقتی او را به تولد می برید به او بیاموزید از بچه هایی که با او همبازی شدند، تشکر کرده و از میزبان برای تهیه غذاهای خوشمزه قدردانی کند. ▪مهربانی یادتان نرود وقتی صحبت از مهربانی می شود تنها به این معنا نیست که از کلمات محبت آمیز استفاده کنید. کودک شما باید یاد بگیرد در برخورد با دیگران چه کار کند. با او صحبت کنید تا کم کم یاد بگیرید از چه کلماتی باید استفاده کند. ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
Meysam Ebrahimi - Joono Delam.mp3
3.13M
جونو دلم بفرستید برای همسر عزیزتون💞 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
1.85M
صوت استاد پور علیزاده🌹روانشناس اصفهان ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ موضوع: ۷ سالشه من از پدرش جدا شدم و دخترم با من زندگی میکنه آسیب نبودن پدر هر روز داره پررنگ تر میشه ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ 🌸 با ارسال این صوت برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران و گره گشایی از انسان ها شریک شوید👌 👇👇👇 https://eitaa.com/pouralizadeh ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
برنده شدن تو بحث با یه آدم باهوش سخته ولی برنده شدن تو بحث با یه ادم احمق غیر ممکنه! ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
1.33M
صوت استاد پور علیزاده🌹روانشناس اصفهان ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ موضوع: ۹ ساله ام وقتی کاری از او میخواهم باید حرفم را چندین بار کنم ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ 🌸 با ارسال این صوت برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران و گره گشایی از انسان ها شریک شوید👌 👇👇👇 https://eitaa.com/pouralizadeh ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
همیشه که قرار نیست ببازی، یک روز هم نوبت تو می‌شود، گوش به زنگ باش، شانس فقط یک بار در خانه‌ات را می‌زند، شانس قرعه نمی‌اندازد، تاس نمی‌ریزد، ورق نمی‌کشد، فقط در می‌زند، آن هم فقط یک بار، نکند بیاید، در بزند، حواست نباشد برود ! شانس منتظر نمی‌ماند، طاقت ندارد، صبرش زیاد نیست، کم طاقت است انگار، دو تقه به در می‌زند، تق تق، صبر نمی‌کند، در را باز نکنی می‌رود، نمی‌ماند. حواست به کلون در زندگیت باشد، شانس حتما" یک بار در خانه‌ی هر کسی را می‌زند ... آن‌هایی که می‌گویند شانس نداریم، گوششان سنگین است، حواسشان پرت است، شانس حتما آمده، در زده و رفته، حواسشان به در نبوده ...! 👤مريم سميع زادگان ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
نوشته های ناهید اگر می خواستم به اون بحث بی فایده ادامه بدم تا شب طول می کشید و آخرم این من بودم که یک چیزی بهش بدهکار می شدم ؛ از هر راهی میرفتم تا بتونم رابطه ی خوبی با اون داشته باشم نمی شد ؛ و نمی فهمیدم کجای کار می لنگه ؛ من فکر می کردم اون مغرور و از خود راضیه و اون منو متهم می دونست ؛ با اینکه خودم سالها بود مسائل مردم رو تجریه و تحلیل می کردم نمی تونستم از عهده ی زندگی خودم بر بیام ؛ برای همین گفتم : شهاب عزیزم خواهش می کنم امروز دست از این حرفا بکش و منو به حال خودم بزار باید ناهار درست کنم حنا گرسنه اس ؛ لباسشو عوض کرد و نشست جلوی تلویزیون وحنا رو گرفت روی پاش و شروع کرد با اون حرف زدن ؛ منم رفتم توی آشپزخونه در حالیکه یک آن نمی تونستم به مامان فکر نکنم ؛ وقتی غذا آماده شد دیدم شهاب روی مبل خوابش برده غذای حنا رو دادم و بردمش توی تختش تا بخوابه ؛ بعد میز غذا رو توی آشپزخونه چیدم و رفتم کنار شهاب و آروم گفتم : شهاب ؟ شهاب ؟ غذا آماده اس چشمش رو باز کرد و یک مرتبه دست منو گرفت و کشید طوری که افتادم روی سینه اش و منو بوسید ؛ گفتم : این چه کاریه ؛ پاشو ناهار سرد میشه گفت : وقتی تو اخم می کنی من غذا می خوام چیکار ؟ گفتم : اخم نکردم پاشو بخوریم من باید برم خونه ی مامان دلم شور می زنه هیچکس بهم زنگ نزده نمی دونم دارن چیکار می کنن ؛ گفت : من لب به غذا نمی زنم مگر اینکه بگی دیگه دلخور نیستی ؛ گفتم : نیستم باور کن برای مامانم اخم کردم الان هیچی توی این دنیا برام از پیدا شدن اون مهمتر نیست ؛ تو فکر می کنی مامان الان کجاست ؟ بلند شد و نشست و گفت : نمی دونم ولی می دونم که هر کجا هست حالش خوب نیست ؛ مامانت زن عاقلیه حتما یک منظوری از این رفتن داشته به زودی می فهمیم ؛ برادر های تو که آدم نیستن اینو بفهمن ؛ اونقدر اذیتش کردن که گذاشته رفته ؛ تازه اون ژیلا و مینا هم احمق و بیشعورن هیچ کدوم جز تو مراعات مامان رو نمی کردن ؛ همیشه بار مشکلات زندگیشون رو میریختن روی شونه های اون و خوب یک آدم چقدر توان داره ؟ از سالی که من با تو آشنا شدم همین آش بود و همین کاسه ؛ گفتم : ببین صد بار بهت گفتم توهین به خواهر و برادرای من یعنی به من ؛ این کارو نکن شهاب ؛ درست نیست ؛ الان توام داری اونا رو قضاوت می کنی من از این می ترسم که یک بلایی سرش اومده باشه چون مامان رو می شناسم حتی نمی خواد برای یک لحظه ما رو ناراحت ببینه ؛ پرسید : چرا مامان رضایت داد اون خونه ی هزار متری رو بفروشن و به باد فنا بدن ؟ گفتم : ما کوچک بودیم مسعود تازه درسش تموم شده بود ؛ فکر می کردن پولشو سرمایه گذاری کنن تا در آمدی داشته باشیم درست نمی دونم چیکار کردن ولی می دونم که پول از بین رفت ؛ گفت : تو چقدر ساده ای مسعود ماشین خوب داره خونه ی خوب داره ؛ می ببینی که دختراشو و زنش هم چطوری دارن زندگی می کنن اونوقت اینا رو از کجا آورده ؟ مجید یک چیزی می دونه که اینطور آتیش گرفته و می خواد حق خودشو بگیره ؛ گفتم : برین غذا بخوریم نمی دونم این وسط وظیفه ی من چیه طرف هیچکدوم رو نمی تونم بگیرم پس بهتر به فکر پیدا کردن مامانم باشم ؛ وقتی داشتیم غذا می خوردیم شهاب خیلی جدی گفت : نمی زارم بری پرسیدم چی گفتی ؟ نمی زاری برم ؟ برای چی ؟ گفت : اول اینکه دلم برات تنگ شده دوم نمی خوام توی جر و بحث و کثافت کاری های اونا شرکت کنی ؛ گفتم : شهاب ممکنه این لحن تمسخر آمیز و سرزنش کننده رو تموم کنی ؛ دارم صبر می کنم نمی خوام دعوامون بشه ولی صبر منم یک حدی داره ؛ من بچه نیستم که تو بتونی برام تصمیم بگیری ؛ اولا اونا که میگی خواهر و برادرهای من هستن ؛دستم رو با مهربونی گرفت و توی چشمهام نگاه کرد و آروم گفت : عزیزم به جون حنا برای خودت میگم نمی خوام توی این اوضاع اعصابت بیشتر ناراحت بشه ؛ اقلا بیا یکم با هم دراز بکشیم شاید خوابت برد و حالت بهتر شد اینطوری می تونی بهتر فکر کنی ؛ گفتم : وای چطوری بخوابم وقتی نمی دونم الان مامانم در چه حالیه ؛ حتی وقتی غذا می خورم از خودم بدم میاد و احساس می کنم بی غیرت شدم ؛ اون روز شهاب منو به زور برد توی رختخواب ولی خوابم نبرد و روی یک دست دراز کشیدم و به اون نگاه کردم ؛ خیلی دوستش داشتم ولی احساس می کردم هر روز بیشتر دارم ازش دور میشم و عشقی که با تمام وجود سعی داشتم زنده نگهش دارم رو به خاموشی میرفت ؛ دوباره یادم اومد از اون شبی که منو رسوند خونه وقتی ازم پرسیداگر یکی بیاد سراغ شما و بگه در نگاه اول عاشق شدم بهش چی میگین ؛ از جواب می ترسیدم و از سئوال بعدی بیشتر و اعتراف می کنم که خیلی زیاد ازش خوشم اومده بود و بالاخره گفتم : این یک سئوال ساده نیست که من بتونم جواب بدم رمز و رازهایی داره و برای هر کس یک جور اتفاق میفته نمیشه به همین سادگی جواب داد ؛ در واقع پاسخ این سئوال رو خود شخص بهتر می تونه بده ؛ چون همینطور که اثر انگشت هر آدم با آدم دیگه فرق داره