eitaa logo
استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان 🔞🔞🔞
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
723 ویدیو
19 فایل
سلام دوستانم🌹خوشحال میشم سوالاتتون و در pv برام ارسال کنید🌹 @Pouralizade هماهنگی وقت مشاوره حضوری تماس با شماره 09134118416 👇آدرس اینستاگرام👇 instagram.com/pouralizade 👇 آدرس سایت👇 Www.pouralizade.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
2.49M
صوت🌹استاد پور علیزاده روانشناس اصفهان ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ موضوع: در شرف و به داشتند و الان یک هفته در حال اقدام به هستند ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ 🌸 با ارسال این صوت برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران و گره گشایی از انسان ها شریک شوید👌 👇👇👇 https://eitaa.com/pouralizadeh ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ لطفا سوالتان را 👇👇 اینجا👈 @Pouralizade 👉 ارسال کنید و سپس در کانال پیگیر تاریخ هایی که اعلام می کنیم باشید ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خواستگار عصبی پس از آن که نتوانست به دختر مورد علاقه‌اش برسد، ابتدا به محل کار او رفت و با شلیک گلوله دو نفر را مجروح و سپس پدر دختر را مورد هدف قرار داد. 👈 این شخص از کیس های پرخطر برای ازدواج است 👈 گاهی وقتی روانشناس متبحر ، ازدواجی را تایید نمیکند ممکن است یکی از کیس ها مانند این فرد ، اختلال روانی حاد داشته باشد ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
نوشته های ناهید: قسمت۱۲۴ خانم مثل همیشه سر میز نشسته بود و صورتش به طرفی نبود که وارد شدن اونا رو ببینه ؛ و با یکی از دوستانش حرف میزد ؛ فورا بازوشو با دو دست گرفتم و سرمو بردم نزدیک گوشش و گفتم : خانم هر چی دیدن میگذره اصلا مهم نیست به نظرم نزارین حالتون بد بشه ؛لطفا آروم باشین ؛خواهش می کنم ؛ با تعجب به من نگاه کرد و بعد روشو برگردوند و سالارزاده و اون دختر رو دید ؛و زیر لب گفت : پست فطرت ؛ و در حالیکه همه ی اعضا خانواده از این کار آقای سالارزاده شوکه شده بودن ؛ اون با یک لبخند که پشت سیبل های پر پشتش معلوم نمی شد ساختگی هست یا نه اون دختر رو به همه معرفی کرد سهیلا خانم خواهر بزرگم و ایشون سارا خانم که فرانسه زندگی می کنن خواهر دومم و اومد طرف خانم ؛ و با خوشحالی گفت : خب مادر بالاخره موقعیتی شد که من می تونم نیلوفر جون رو به شما معرفی کنم ؛ایشون هم شازده خانم ماه منیر خانم مادر من ؛ دختر دستشو دراز کرد و گفت :سلام مادر ببخشید سر زده اومدم از دیدنتون خوشحالم ؛ خانم عصاشو کوبید زمین وبا تندی گفت : خوش اومدی برین سر میز غذا سرد نشه و دست نداد ؛ سالارزاده سریع اونو با خودش برد سارا خانم خودشو جلو انداخت و از اونا پذیرایی کرد و من نریمان و نادر رو دیدم که با هم از پذیرایی میرفتن بیرون و کامی همین طور که شام می خورد غش و ریسه می رفت , اما من که کنار خانم نشسته بودم می دیدم که چطور دست و پاش می لرزه و عصبانیه و داره خودشو کنترل می کنه ؛ تا آبروش پیش مهمون ها نره ؛و این نگرانم می کرد چون معمولا هر وقت اینطور بهش فشار میومد دچار فراموشی می شد و هر بار از دفعه ی قبل بدتر بود ؛ که نریمان از پشت سر شونه های اونو گرفت و سرشو از طرفی که من بودم آورد پایین و گفت : مامان بزرگ قشنگم حالش خوبه ؟ اونقدر به من نزدیک بود که صدای نفسش رو می شنیدم در حالیکه به من نگاه می کرد صورت خانم رو بوسید ؛ نگاهی که با همیشه فرق داشت ؛ انگار اون بوسه رو به صورت من زده فورا از جام بلند شدم و گفتم , شما بشین من سیر شدم ؛ و با سرعت رفتم به اتاقم ؛ وجودم یک پارچه آتیش شده بود ویک ضعف عجیب وجودم رو گرفت طوری که احساس می کردم نمی تونم روی پام بایستم ؛ در همون حال خودمو سرزنش می کردم ؛ احمق اشتباه نکن اون فقط بهت نگاه کرد مثل همیشه بود ؛ توی بی شعور به منظور گرفتی ؛ نه پریماه از این فکرا نکن ؛ خواهش می کنم فراموش کن ؛ هر چی سعی می کردم خودمو قانع کنم نمی شد؛ اون نگاه مثل تیری تا اعماق قلبم رفته بود و نمی تونستم خودمو کنترل کنم ؛ باید آروم می شدم و عادی رفتار می کردم نباید ضعف نشون می دادم ؛ ولی اونقدر توی اتاقم موندم تا یکی زد به در اتاق به خیال همیشه که نریمانه آروم پرسیدم : کیه ؟ خواهر گفت : پریماه جان اونجایی گفتم بفرمایید خواهر , و در ور باز کردم و پرسیدم چیزی شده ؟ گفت : نه عزیزم ؛ تو چرا اومدی اینجا؟ همه سراغ تو رو می گیرن ؛ نریمان و نادر می خوان اگر طرح جدید داری بهشون بدی که نشون همه بدن ؛ گفتم : بله خواهر؛ چشم ؛ یک شش تایی هست اجازه بدین الان بهتون میدم و دسته کاغذی که آماده کرده بودم دادم بهش و گفتم چند تاش تموم شده؛ ولی یکی دوتا هم هنوز کار داره ؛ گفت: عیب نداره ؛ بیا بریم همه می خوان طرح های جدیدت رو ببین ؛میشه یک روزی هم پرستو بتونه مثل تو کار کنه ؟ گفتم : الهی من فداتون بشم چرا نمیشه ؟ با محبت دست انداخت دور کمر منو و گفت : خدا کنه اول خدا بعدام تو و نریمان باید کمکش کنین ؛ همراه خواهر رفتم به پذیرایی در حالیکه فکر می کردم ؛ قبلا خود نریمان میومد سراغم ولی حالا خواهر و فرستاده؛ پس این نشون میده که اصلا وضعیت عادی نیست ؛ حتما خودش می دونه که بد جوری بهم نگاه کرده ؛ و این در حالی بود که منم از مواجه شدن با نریمان واهمه داشتم . نریمان نزدیک در منتظر بود بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم : میشه من نباشم ؟ و اونم همینطور که طرح ها رواز خواهر می گرفت گفت : چرا نباشی ؟ می خوام همه تو رو بشناسن بیا لطفا ؛ بعد در حالیکه می خواست توجه همه رو جلب کنه بلند گفت : خانم ها آقایون ؛ اینم طرح های جدید خانم پریماه صفایی ؛ البته من خودمم هنوز این طرح ها رو ندیدم ؛ حالا می زارم روی این میز تا همه با هم ببینیم ؛ ولی حتم دارم جواهرات جدید ما همین ها خواهند بود و به حالت شوخی گفت : می تونین همین الان سفارش بدین ؛بهتون تخفیف میدم ؛ پریماه؟ لطفا بیا اینجا ؛ آروم رفتم کنار اونو نادر ایستادم ؛ ورق سفید رو گذاشت زیر همه ی طرح ها و یک مرتبه حالتش عوض شد و مدتی به کاغذی که دستش بود خیره موند ؛وای خدای من ؛ تازه یادم اومد که یاد داشتی که برای نریمان نوشته بودم فراموش کردم بردارم ؛
نادر پرسید , چیه اینقدر خوبه که خیره شدی ؟ یا خراب کرده ؟ نریمان کاغذ رو برداشت و تاکرد و گذاشت جیبش وآروم ؛ آروم طرح ها رو نگاه کرد و گذاشت روی میز ولی دیگه اون هیجانی رو که داشت از دست داده بود ؛ من صورتم تا گوش هام سرخ شده بود ؛ و نمی دونستم چیکار کنم ؛ همینطور که نریمان طرح ها رو می چید روی میز خانم اومد نزدیک و به اونا نگاه کرد همه دور میز جمع شده بودن و نادر گفت :پریماه بیا خودت توضیح بده ؛ وای عالیه ؛ عالی ؛ به افتخارش و شروع کرد به دست زدن و یک مرتبه دیدم همه دارن برام دست می زنن ؛ سرمو به علامت تشکر تکون دادم ؛ چون طرح ها سیاه و سفید بودن باید تعریف شون می کردم این بود که آروم شروع کردم ؛ در حالیکه نریمان سکوت کرده بود و نادر مجلس رو بدستش گرفته بود ؛ مطمئنا طرح های جدید رو پسندیده بودن چون همه داشتن تعریف می کردن و از نبوغ من حرف می زدن ؛ خانم برای اولین بار جلوی همه منو بغل کرد و گفت : می دونستم ؛من بی خود به کسی دل نمی بندم ؛ تو رو خدا بهم داد تا این کاری رو که من شروع کردم ادامه بدی همراه نریمان کسی که مورد اعتماد و امین منه ؛ نادر گفت : حالا چرا با نریمان شاید بخواد با من کار کنه ؟ قلبم فرو ریخت ؛ خانم حرفشو نشنیده گرفت و رفت نشست ؛ ولی متوجه شدم که نریمان از این حرف نادر هم خوشش نیومد شب خیلی عجیبی بودحالا بازم نمی دونستم باید خوشحال باشم یا غمگین ؟ که این روزا مدام من در تلاطم حوادثی قرار گرفته بودم که تکلیفم روشن نبود ؛ و نمی تونستم از موفقیتم لذت ببرم و به خودم افتخار کنم ؛ حالا چرا ؟ اونم نمی دونستم ؛ به محض اینکه مهمون ها رفتن آقای سالارزاده قبل از اینکه مورد محاکمه خانم قرار بگیره نیلوفر رو برداشت و رفت در حالیکه هیچکس به اون دختر اهمیتی نداد می شد فهمید که خودشم متوجه این موضوع شده بود که جایی بین اون فامیل نداره ؛ با خلوت شدن خونه صدای بر خورد قطرات درشت بارون به شیشه ها بیشتر احساس می شد ؛ همه به جز خانم کمک می کردن تا ظرف ها رو جمع کنیم ؛ و ببریم به آشپزخونه تا شالیزار و قربان اونا رو بشورن ؛ من طوری این کارو می کردم تا برخوردی با نریمان نداشته باشم ؛ اوقاتش بشدت تلخ بود و حرف نمی زد ؛ ادامه دارد
🌸💮🏵🌸💮🏵🌸💮🏵🌸💮🏵 رسول خدا(ص) به امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «لأَنْ یَهْدِیَ اللهُ بِكَ رَجُلاً وَاحِداً خَیْرٌ لَكَ مِنَ الدُّنْیَا وَمَا فِیهَا».[ 👈 اگر خداوند یک نفر را به‌وسیله تو هدایت کند برایت بهتر است از دنیا و آنچه در دنیا است» •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🌸 با ارسال این لینک برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران و گره گشایی از انسان ها شریک شوید👌 👇👇👇 https://eitaa.com/pouralizadeh •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞 👈سوالات شما با تغییر در کانال بارگذاری میشود مثلا چند سوال شبیه بهم با هم ادغام میشوند تا هم سوال کامل و جامع شود و هم گمنامی پرسشگران محفوظ بماند👌 . ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ 🙏لطفا در سوالتان اطلاعات لازم را بنویسید که استاد بهتر بتوانند موقعیت شما را درک و سپس پاسخ مناسبی ارایه دهند ⛔️ به سوالات گنگ پاسخ داده نمیشود آقا/خانم/ سن/ مجرد/ ساکن محله/ وضعیت مالی/ میزان تحصیلات/ شغل/ سابقه طلاق/ و مشخصات کامل همسر ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ لطفا سوالتان را 👇👇 اینجا👈 @Pouralizade 👉 ارسال کنید و سپس در کانال پیگیر تاریخ هایی که اعلام می کنیم باشید ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ 🌸
بسم الله نور سلام امام‌زمانم😊 هر صبح ،میهمان یک صفحه از مصحف شریف قرآن کریم به همراه صوت و ترجمه 🤍🌸👇👇👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh