زمان:
حجم:
774.7K
صوت🌹استاد پور علیزاده روانشناس اصفهان
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
موضوع: #وسواس #اضطراب
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
🌸 با ارسال این صوت برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران و گره گشایی از انسان ها شریک شوید👌 👇👇👇
https://eitaa.com/pouralizadeh
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
هدایت شده از استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان
🔞🔞🔞
زیبایی و روشنی دنیا به خاطر وجود انسان های با صفا و خدایی است
بابت تمام وقت و جانی که برای مردم می گذارید تشکر🌹
ارسالی خانم عباسی🌹
از همراهان محبوب کانالمون
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
هدایت شده از استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان
🔞🔞🔞
🌸💮🏵🌸💮🏵🌸💮🏵🌸💮🏵
رسول خدا(ص) به امیرالمؤمنین(ع) میفرماید:
«لأَنْ یَهْدِیَ اللهُ بِكَ رَجُلاً وَاحِداً خَیْرٌ لَكَ مِنَ الدُّنْیَا وَمَا فِیهَا».[
اگر خداوند یک نفر را بهوسیله تو هدایت کند برایت بهتر است از دنیا و آنچه در دنیا است»
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸 با ارسال این لینک کانال برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران و گره گشایی از انسان ها شریک شوید👌 👇👇👇
https://eitaa.com/pouralizadeh
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
درگاه ارسال سوال 👇👇
اینجا👈 @Pouralizade 👉
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پرسش از استاد پورعلیزاده
موضوع: در فضای #مجازی با آقایی برای ازدواج چت میکنم _ درخواست عکس برهنه میکنه _ زیاد دروغ میگه
سوال شما عزیزان🌹👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
.سلام من دختری ۱۸ ساله هستم ... اهل شهرستان ... پارسال با پسری از طریق فضای مجازی اشنا شدم ک اهل شهرستان ... هستند و ایشون گفتند دانشجو قضاوت در دانشگاه تهران هستند امسال سال اولشونه ... ۱ سال و ۵ ماه اختلاف سنیمونه
دوماه باهم بودیم و بعد دوماه من مادرم در جریان گذاشتم مادر اقا پسر هم در جریان گذاشنه شدن بعد از مادرم خواستگاری کردند و مادر من طبق گفته خودشون پارسال همون موقعه مخالف بودن و برا اینک ضربه ب درس من نخوره چیزی نگفتن البته مادر اقا پسر همون یبار با مادرم حرف زدن یبارم با من تلفنی قرار شد فعلا دست نگه داریم و اشنا بشیم با نظارت مادرم و مادر اقا پسر ت اون دوماه ایشون از من درخواست عکس بالا تنمو کردن من ندادم بعدش دگ هرطور بود راضیم کرد دادم
بعد جریان گذاشتن خانواده ها ازم درخواست کرد عکس بدنمو کامل بفرستم گفتن نیاز جنسی دارم و فلان و بیسار ... من اون موقعه دعوامون شد و همه چیز رفتم ب مامانم گفتم اما نگفتم ک عکس بالاتنه دادم فق گفتم ایشون همچین درخواستی کرده منم گفتم اگ پا بزارم رو دوسداشتنم این کارو نمیکنم و ایشون گفتن ک برو ب مادرت بگو اره من هوسبازم و فلان خلاصه سر این جریان من گوشیمو ۴ ماه خاموش کردم و پسر بلاک همه چیزشم پاک کردم بعد ۴ ماه مجبور شدم ب علت مجازی شدن درس ها گوشیمو روشن کنم ک دوشب بعد دختر عموش زنگ زد و گف خواهرشم بعدا فهمیدم دختر عموش بودع و اصن جریان جدایمونو ب مادرش نگفته بعدا ک گفتم چرا گف اگ. ب مادرم مگفتم مگف چیزی ک الان اینه اخرش طلاق منم ت دوس دارم و مخامت مخام زنم شی ... و گف این کار اقامن نبوده هکم کردن و سوتفاهم شده برات ( درصورتی ک همون موقعه دعوا ب نن زنگ زد و پشت تلفن گف گمشو از زندگیم بیرون البته میزنن زیرش میگن من اون شب اصن زنگ نزدم و من پیام ندادم ب ت منو هک کردن ) اما مادرم این اقا پسر از چشش افتاد و کلا مخالف بود تا ی ماه پیش ما کلا این پسر همش اومد پی وی من با اکانت و شماره ها مختلف ک مگف مال خودش و مامان و باباش و یکیم خریده ک من نبودم هکمکردن منو ببخهش بهم ی فرصت بده بعد خلاصه مادر من دگ مخالفت کردن ، الان فک مکنن همه چیز بین ما تموم شده
اما من دلم خواست ببخشمشون و ی فرصت دوباره بهشون بدم
الان یواشکی باهم در ارتباطیم و قرار شده بعد کنکورم و رفتم دانشگاه شرایط بهتر شد دوباره ب خانواده ها بگیم و بیان خواستگاری
الان من مشکلم اینه مادرم سر اون جریان دگ مخالف هستن و دگ فک مکنن رابطه ما تمومه میگن این پسر معلومه دوست داره ولی مخاد با کلک و هوقه بدستت بیاره میگ شرایطشون ب ما نمخوره اونا لک هستن و وحشی ادم میکشن و میگن پدرت مطمعنم با این جور جاها مخالفه و من خواستگار زیاد دارم اگ بخام بگم این اقا بدترین خواستگارمه مادرم میگ ت پیشنهاد ازدواجت خیلی خوبه و بالا فرصت زیاد داری و الان موقعش نیس تا درست تموم نشه نری سرکار شوعرت نمیدم البته اینادخانوادشون فرهنگی پسر ب من گف اگ جریان سر ناموص باشه جنگ میکنیم ک ما خودمونم سر ناموصمون حساسیم و تقریبا اینجوریم ...
و من تازه فهمیدم ک ایشون ب من دروغ گفتن در مورد شغل یکی از برادر هاش و تحصیلات خودشون ... الان ب من راستشو گفتن ک دانشجو پیام نور نبودن و تازه امسال ی ماه رفتن دانشگاه و برادرشونم قاضی نیست اونم مث اون یکی برادرش معلم هست
من الان موندم واقعا
از ی طرف میترسم مادرم بفهمه و اعتمادشو نسب ب خودم از دس بدم
از ی طرف این اقا بهم دروغا ریز و درشت زیادی گفتن و من بخشیدمشون و دگ راست میگن اما من میترسم و دروغ نگفتن جز معیار های مهم انتخاب همسرم هستش
از ی طرف من دارم نیاز جنسیشونو از طریق لایو برطرف میکنم و عذاب میکشم در این مورد من انگشت نامحرم بهم نخورده اما با این کار احساس گناه شدید دارم و دوس دارم ب ای اقا برسم هم بابت علاقه هم ب علت این کاری ک کردم تا گناهی گردنم نباشه
از ی طرفم ممکنه امسالم کنکور قبول نشم و اگ قبولم نشم نمتونم قرارای ک گذاشتیم درست کنم رسینمون بهم هیلی سخت تر میشه
این اقا منمیخان قصدشونم جز ازدواج مدونم چیر دگ نیست
اگرم نیومدن خواستگاری ب علت اون جریان و مخالفت خانواده من
اما من میترسم ک سال دگ بازم مخالفت کنن و دودلی و شک افتاده ت دلم من ت این رابطه ک دگ داره میشه دوسال اتفاقا زیاد افتاد و واقعا موندم چکار کنم من نمدونم چ کاری درسته چ کاری غلطه
مدونم حرفامم طولانی شد ولی واقعا خیلی خلاصه کردم انقد اتفاق زیاده ک نتونستم از این خلاصه تر ،،، شرمنده 🙏
اقای دکتر ب نظر شما من چکار کنم منو بزارید جای دخترتون من نمدونم چکار کنم ... بهترین کار چیه ؟
در فضای #مجازی با آقایی برای ازدواج چت میکنم _ درخواست عکس برهنه میکنه _ زیاد دروغ میگه
زمان:
حجم:
2.03M
صوت🌹استاد پور علیزاده روانشناس اصفهان
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
موضوع: در فضای #مجازی با آقایی برای ازدواج چت میکنم _ درخواست عکس برهنه میکنه _ زیاد دروغ میگه
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
🌸 با ارسال این صوت برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران و گره گشایی از انسان ها شریک شوید👌 👇👇👇
https://eitaa.com/pouralizadeh
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
#داستان_سبزیاخاکستری 🟢⚪️
پریماه تو موافقی ؟
نریمان فورا با خنده و شوخی گفت : خب از اون نپرسین خانجون باید نظرشون رو بگن ؛
خانجون گفت : آره اگر عقد رسمی بشه خیال همه راحتره چون در غیر این صورت من اجازه نمیدم بیاد خونه ی شما زندگی کنه ؛ آخه پس کی شرط و شروطمون چی میشه همینطوری که دختر نمیدن ؛
خانم گفت : من شما ها رو آدمای خوبی تشخیص دادم رک و راست بگین ازمون چی می خواین ؛ اما به نظرم اینطوری بهتره که شما هر کاری از دستتون بر میاد بکنین ؛ما هم همینطور خاطرتون جمع باشه کم نمی زاریم ؛ دیگه نه ما گله ای داشته باشیم نه شما ؛ فقط می مونه مهرش که اونو بفرمایید ؛مامان گفت:ای وای من اصلا بهش فکر نکردم نمی دونستم امشب کار به اینجا می کشه ؛
نریمان گفت : اونم اگر اجازه بدین من و پریماه با هم حرف می زنیم ؛ هر چی بخواد مهرش می کنم ؛
خانم گفت : منم قسمتی از باغ رو پشت قباله اش میندازم ؛
شاید این عجیبترین خواستگاری بود که تا اون زمان اتفاق افتاده بود ؛ نه چکی و نه چونه ای ؛ اونقدر همه با هم موافق بودن که جای حرفی باقی نمونده بود ؛
وقتی شام تموم شد مامان یک سینی چای آورد و همینطور که تعارف می کرد خانم گفت : بزار روی میز هر کس بخواد خودش بر می داره ؛ وقت نداریم ما باید زودتر بریم وگرنه توی راه می مونیم بشین باهات حرف دارم ؛مامان نشست ؛ خانم گفت : بگو عزیزم حرف آخرت رو بزن ؛ مامان گفت : والله نمی دونم اجازه بدین با پریماه و خانجون حرف بزنیم بهتون خبر میدم ؛
حدود ساعت هشت و نیم بود که خانم بلند شد و گفت :پس دیگه ما بریم و خودمون رو آماده کنیم ؛ دیر راه بیفتیم یخبندون بیشتر میشه و رفتن سخت ؛
نریمان گفت : حاضر شو پریماه ؛
مامان با اعتراض گفت : نه تو رو خدا بزارین بچه ام امشب بمونه من خیلی وقته ندیدمش ؛ ما هم باید با هم حرف بزنیم ؛
خانم گفت : حرف حساب جواب نداره ؛ ولی فردا میایم دنبالت ؛
گفتم باشه خانم فردا میام ؛
نریمان دست ؛ دست کرد تا همه از اتاق بیرون رفتن و اومد نزدیک من و گفت : پریماه می خواستم یک چیزی بهت بگم ؛ خواهش می کنم ناراحت نشو ؛
گفتم : چی شده ؟ بگو ؛
گفت : امشب چشمت از همیشه سبزتر بود و می درخشید ؛ و با یک لبخند ادامه داد ؛ دعوام نکنی شب بخیر ؛
نریمان که از در بیرون رفت ؛ مثل اینکه از یک خواب بیدار شدم ؛دلم شور افتاد ؛ نه حرفی زده بودم و نه اظهار نظری کردم ؛ به خودم اومدم و فکر کردم داری چیکار می کنی پریماه ؟ تو واقعا می خوای با این وضع و با این عجله به عقد نریمان در بیای ؟
بدنم سست شده بود وسرم گیج رفت و دیگه به بدرقه ی اونا نرفتم و روی یکی از مبل ها ولو شدم ؛
خانجون متوجه شد و اومد نزدیک من نشست و گفت : چیه مادر ؟ حالت خوبه ؟نمی خوای زن این بشی ؟ هنوز یحیی رو می خوای ؟ گفتم : چی دارین میگین خانجون یحیی کیه دیگه ؟ فکر می کنم آیا ما داریم کار درستی می کنیم که به این زودی عقد کنیم ؟ اگر شما رضایت بدین همون نامزد بشیم بهتر نیست ؟
گفت : تو هنوز خامی ؛ جوونی نمی فهمی و نمی دونی که ممکنه چه چیزایی پیش بیاد؛ دنیاس دیگه اومدیم و یک اتفاقی افتاد و نشد ؛ حالا بیا جواب فک و فامیل رو بده ؛ وقتی تو توی اون خونه باشی مردم چی میگن ؟ ؛ خودت بگو دیگه نمی تونی سرت رو بلند کنی؟از اونجا رونده از اینجا مونده میشی ؛ همین حشمت به کلاغ های کور آسمون نشونت میده ؛ اونوقت کی می خواد راه بیفته و برای همه توضیح بده که والله دختر ما نجیبه ؛نه مادر صلاح نیست ؛
یا نامزد نکنین یا برگرد خونه و یا عقد بشو که خیال همه راحت باشه من با این دوتا چشمم خیلی چیزای باور نکردنی توی این دنیا دیدم ؛
آدم حتی نمی تونه به پسر خودشم اعتماد کنه ؛هر آن ممکنه اونم سر آدم کلاه بزاره ؛ بی چشم رو؛ انگار نه انگار که مادر داره ؛ بازم صفت یحیی میاد و التماس می کنه که به عروسیش برم ؛ ولی از حسن خبری نیست ؛ یک وقتا فکر می کنم دارم خفه میشم ؛ یعنی من حسن رو شیر دادم ؟ که اینطور بی صفت بار اومده ؛
یادش رفت چقدر حسین بچه ام دستشو گرفت ؛ یادش رفت خرج زندگیشو داد و یک عمر براش پدری کرد ؛ حالا اسم بچه های برادرشو نمیاره ؛ آره مادر به هیچ کس نمیشه اعتماد کامل داشت زندگی یک طوریه که هر آن ممکنه آدما عوض بشن ؛
گفتم : درست مثل یحیی کی فکرشو می کرد یک روز گوشه ی همین حیاط منو اونطوری کتک بزنه ؛شما راست میگن عقد کنیم بهتره؛ یا اصلا نامزدم نکنیم ؛
نمی دونم ؛گیج شدم ؛ مامان از بدرقه ی اونا اومد توی پذیرایی با لبی خندون گفت چقدر سرده ؛ خیلی خوب شد ؛ همشون تشکر کردن ؛ مخصوصا نریمان ؛ بچه جلوی خانواده اش سرافراز شده بود ؛
خانجون گفت : آره خوب شد خانواده ی خوبی هم بودن ؛ دیگه پریماه چی می خواد ؟ حالا اگر یحیی اومد به نظرتون بگم که پریماه داره عروسی می کنه و خیالش راحت بشه و کلا دل بکنه ؟ مامان فورا گفت : ای وای نه تو رو خدا فعلا صداشو در نیارین ممکنه یک کاری دستمون بده ؛ گفتم : شما که گفتین یحیی اینجا نمیاد ؟ ازشون خبر ندارین ؟ خانجون گفت : نمیاد ؛ نه ؛ گفتم اگر اومد ؛
و وقتی در مقابل نگاه پرسشگر من قرار گرفت ادامه داد ؛ خب گاهی به من سر می زنه یک حال و احوالی می کنه و میره ؛ بچه دلش می خواد توی عروسیش باشم اصرار می کنه ؛ ولی من دلم نمی خواد چشمم به حسن و زنش بیفته ؛ مامان سری با افسوس تکون داد و گفت : خانجون واقعا که به خدا آلو توی دهن شما خیس نمی خوره ؛ صد بار ازتون خواهش کردم التماس کردم به پریماه حرفی نزنین بازم نتونستین ؟
گفتم : خب مادر من چرا نگفتین ؛اون با چه رویی میاد در این خونه رو می زنه ؛ شما هم می زارین بیاد ؟ آفرین به شما ؛ اصلا چرا منو نگه داشتین بهتون گفتم تا بعد از عروسی یحیی ازمن نخواین که اینجا بمونم نمی خوام دوباره باهاش روبرو بشم
مامان گفت : نترس اگر یک وقت اومد راهش نمیدم ؛به خدا به ارواح خاک حسین نمی خواستم راهش بدم ؛ تا حالام هم به خاطر خانجون که دل تنگه گذاشتم بیاد تو؛ ولی خودم باهاش روبرو نشدم ؛ حالا اون از کجا می دونه که تو اومدی اگر یک وقت اومد تو برو قایم شو چند دقیقه می شینه و میره ؛
خب حالا دیگه حرفشونزنیم بگین چیکار کنیم برای عقد ؛ خانجون به نظرتون چقدر مهر کنیم ؟ خانجون گفت : اینطور که از پریماه حرف می زنن و میگن داره براشون کار می کنه و بعد از این در آمد خوبی داره حتما برای اونا هم سود زیادی داره پس باید مهرشو حسابی بالا بگیم ؛ گفتم :وا خانجون این چه حرفیه سود داره چیه ؟ یک طوری میگن که انگار برای سود می خوان من زن نریمان بشم ؛ نه خانجون نمی خوام ؛ اگر تونستم باهاش زندگی کنم که هیچ ؛ اگر نتونستم خودم عرضه دارم خرج خودمو در بیارم ؛ بزارین هر چی خواستن خودشون بگن ؛
دیگه برای امشب بسه من میرم بخوابم ؛ خانجون گفت : برو زیر کرسی بخواب اتاقت سرده ؛ گفتم : به فرید قول دادم پیشش بخوابم میرم اتاق پسرا پیش اونا ؛
وقتی رختخوابم رو بردم و انداختم فهمیدم که هنوزم اون خونه برای من بوی غم میده و خاطرات تلخ دست از سرم بر نمی داره ؛
ادامه دارد