┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پرسش از استاد پورعلیزاده
موضوع: #اقا پسر بعد یکسال و نیم بلاکم کرد، چکار کنم؟
سوال شما عزیزان🌹👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
سوال:
سلام.من با آقایی که دوسال از خودم بزرگتر بودن آشنا شدم و حدود یکسال و نیم باهم در ارتباط بودیم البته نه حضوری چون دوریم (ایشون هم دانشگاهی من بودن قبلا ) آدم بشدت درون داری بود ابراز احساساتش ضعیف بود. بعد از یکسال و نیم یهو طی دوهفته ارتباطمون قطع شد و یکسال از هم خبری نداشیم تا چند وقت پیش که هر دو توی یک گروه از بچه های دانشگاه اد شدیم.. ایشون با اون همه غرور پیام داد خودش و احوالپرسی... دوباره حرف زدیم ولی نه مثل قبل بمدت یک ماه البته( بگم که گویا توی اون یکسال با دختر یکی ازاقوامشون قرار ازدواج گذاشتن و فکر کنم اون دختر به ایشون خیلی علاقه داره ولی این اقا بهشون علاقه ای نداشت.چون وقتی باهم حرف میزدیم قبلا گفته بودن که مادرشون اصرار دارن با این خانم که فامیلشونه ازدواج کنه) بعد یکماه من به شوخی بهشون گفتم عاشق شدم این مدت یکسال که نبودی بنظرم ناراحت شد و سریع گفت منم عشق دارم همون دختر فامیلمون... ولی نمیدونم اگه واقعا عاشق شده چرا مدام میگه عکست و بده حداقل ببینم یا چرا ناراحت میشه از اینکه من با پسری آشنا شدم ...یه متن عاشقانه گذاشتم پروفایلم و گفتم که این و برای عشقم گذاشتم بعد یه ساعت جواب داد که دیگه پیام نده من میخوام زن بگیرم و بلاکم کرد ........ ناراحتم نمیدونم چرا اینکارو کرد
#پاسخ:
سلام و عرض ادب 🌹 و آرزوی موفقیت برای شما دوست گرامی
دوست عزیز... مهارت برقراری ارتباط یکی از اساسی ترین مهارت های زندگی هست که یادگیری تمامی مهارت های زندگی علی الخصوص این دسته مهارت، اهمیت اساسی دارد که در آن باید به تمام کلمات و جملاتی که استفاده می شود، دقت شود. به نظر می رسد ایشون اعتماد به نفس پایینی دارند که نه در ارتباط با شما موفق عمل می کنند و نه در ارتباط با خانواده که با خواسته مادرشان می خواهند با فردی که علاقه ای به ایشون ندارند، ازدواج کنند و یا ابراز می کنند علاقه ای به او ندارند بعد در اذعان شما به داشتن عشقی خیالی که حالا به زعم شما، نوعی جلب توجه بوده است؛ ایشون اعلام می کنند به کسی پایبند هستند که تمام این رفتارهای ایشون نه این که به علت غرورشان باشد بلکه به دلیل نداشتن بلوغ شناختی و عاطفی وی می باشد که طبیعتاً مناسب برای ازدواج نمی باشند. از طرفی شما بیشتر با حدس و گمان در مورد ایشون نظر می دهید. بهتر هست این موارد بدون استفاده از هر گونه الفاظ کنایی بوده و سعی شود با صراحت بیان شود. بهتر هست عزت نفس خود را حفظ و ارزش وجودی تان را حفظ کنید.
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
با سختىها مبارزہ كن•💪
تا روياهاتو عملى كنے•💙•
https://eitaa.com/pouralizadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم دلش میخواد😂😂😍😍
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پرسش از استاد پورعلیزاده
موضوع: #ما همدیگه رو دوست داریم این آقا چیکارکنن که بتونن رضایت پدرش رو بگیرن؟؟؟
سوال شما عزیزان🌹👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
سوال:
سلام. خسته نباشید
من با آقایی از طریق مادرشون آشنا شدم.قبلا ازدواج ناموفق داشتم باهمه تلاشی که برای زندگیم کردم بخاطر تنوع طلبی و خیانتهای همسرسابقم ازش جدا شدم، این رو باهاشون درجریان گذاشتم.آقاپسرشون اول نه آوردن اما بعد شمارم رو ازمادرشون گرفتن تا باهام آشنا بشن تو این دوره باهم آشنا شدیم و بهم علاقه پیدا کردیم ایشون و مادرشون با ازدواج ناموفقم مشکلی ندارن.اما با پدرشون که حرف زدن برای اینکه خواستگاری بیان مخالفت کرده چون پدر و مادرش باهم مشکل دارن و مادرش همشهری منه و هرکی تو خانواده همسرشون بوده و ازدواج کرده تو زندگیش موفق نبوده پدر این آقا فکر میکنه منم نمیتونم از پس این زندگی بربیام. بیشتر ازینکه ازدواج قبلیم براش مسئله باشه همشهری بودنم با همسرش باعث شده که رضایت نده و نیاد برای خاستگاری. ما همدیگه رو دوست داریم این آقا چیکارکنن که بتونن رضایت پدرش رو بگیرن؟؟؟
لطفا راهنماییم کنید
#پاسخ:
سلام و عرض ادب 🌹 و آرزوی موفقیت برای شما دوست گرامی
دوست عزیز... این که شما با ایشون طی دوره آشنایی تون به توافق رسیدید که مشکلی ندارید یک طرف قضیه هست و طرف دیگر مساله، خانواده طرفین هست. این که خانواده ایشون به خاطر اختلافات فی مابین نمی توانند در اقدام برای ازدواج به توافق برسند، این مساله ای هست که به ایشون ارتباط دارد و در واقع ایشون به کمک احتیاج دارند تا شما. دو راه وجود دارد: یک این که ایشون به خواسته ی خودش عمل کند و بیاید و با شما ازدواج کند و اگر در این صورت ایشون رو خانواده طرد کردند، آن قدر توانایی داشته باشد که بتواند روی پای خودش بایستد و شما هم این شرایط رو بپذیرید و اگر این کار امکان پذیر نیست، بهتر هست این ارتباط هر چه سریع تر تمام شود، بهتر هست و یا این که ایشون برای اختلافات فی مابین والدین شون اقدام کنند و شما نیز این مساله رو برای ایشون عنوان کنید. اگر هم این ارتباط به نتیجه نرسید قطعاً صلاحی در آن هست.
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستداری کسی درموردت قضــاوت کنه؟👨⚖
دوستداری کسی پشتسرت غیــبــت کنه؟🤥
دوستداری کسی بهتسوءظنداشتهباشه؟🤫
دوستداری کسی درزندگیت تجـسّس کنه؟🤔
اگه جوابت منفیه پس:
⛔️ درباره دیگران قضاوت نکن ⛔️
⛔️ درباره دیگران غیــبـت نکن ⛔️
⛔️ درباره دیگران بدبیـن نباش ⛔️
⛔️ درباره دیگران تجسّس نکن ⛔️
فرقان۲۰، حجرات۱۲
https://eitaa.com/pouralizadeh
نوشته های ناهید:
#داستان_سبزیاخاکستری 🟢⚪️
گفتم : چیزی ازتون می خوام ؛ گفت : بگو ؛خود شیرین ؛
گفتم : امروز خواهش می کنم از غذا ایراد نگیرین چون سهیلا خانم دستورشو دادن ؛
گفت : می دونستم این سهیلا هر وقت پاشو می زاره اینجا یک مکافات برای من درست می کنه ؛ تو برای من کار می کنی باید به حرف من گوش کنی ؛
گفتم : چشم به حرف شماهم گوش می کنم ولی دلم نمیخواد مریض بشین ؛ من نمی دونستم که نباید چربی و نمک بخورین ؛
بلند شد و روی تخت نشست و گفت : پریماه فضولی نکن به غذا خوردن منم کار نداشته باش؛ اونوقت تو رو فراموش می کنم و باید از این خونه بری ؛
گفتم : باشه میرم هر وقت شما بگین ؛
خندید و گفت : آخه نمی خوام بری وادارم نکن ؛
گفتم : چشم زیاد سخت نمی گیرم نه حرف سهیلا خانم نه حرف شما نمک کم بزنین به خدا غذا هایی که شالیزار درست می کنه برای منم شوره ؛
دیروز دیدم پای شما ورم کرده سهیلا خانم می گفت از نمک اینطوری میشه درسته ؟
گفت : ایییی سهیلا ؛ سهیلا در آوردی بسه دیگه ؛
احساس کردم خانم از کسی که باهاش بکن و نکن کنه بدش میاد این بود که دیگه حرفی نزدم و با هم صبحانه خوردیم و مثل همیشه رفت خوابید ؛
و من برای اولین بار رفتم توی باغ اون طرفی که درخت های میوه بود تا مطمئن بشم اون دونفر دارن کار می کنن ؛ و اونا هم بدونن که من به کارشون نظارت دارم ؛
البته تا منو دیدن شروع کردن به تند کار کردن دوری زدم و دیدم که چقدر میوه روی اون درخت ها هست و کسی نیست ازش استفاده کنه ؛
داشتم بر می گشتم که صدای ماشین شنیدم ؛ می شد فهمید که یکی وارد باغ شده و داره میاد به اون سمت ؛
قدم هامو تند کردم و ماشین نریمان رو دیدم که پیچید به طرف عمارت ؛ و تا من رسیدم اونم جلوی ساختمون نگه داشت و پیاده شد و گفت : کجا بودی پریماه؟
گفتم : سلام ؛
گفت : سلام کجا بودی مامان بزرگ کجاست ؟
گفتم : الان خوابن ؛ رفته بودم به قربان و آقای احمدی سر بزنم ؛ رسیدم بهش و جلوش ایستادم ؛
با تعجب پرسید , برای چی ؟
جریان رو تعریف کردم و گفتم که سهیلا خانم ازم خواسته و خودمم دلم می خواد که این کارو بکنم ؛
گفت : خاکستری ؛ گفتم ای بابا دست بردارین دیگه یکبار گفتین فهمیدم ؛
لبخندی زد و گفت : باور کن برام خیلی عجیبه اون روز که با مامانت داشتی می رفتی دیدم چشمت آبی مثل دریاست راستی من تا حالا همچین چیزی ندیدم خوش بحالت این همه چشمهات قشنگه ؛
حالا اگر کسی ازت بپرسه چشمت چه رنگیه چی میگی ؟
گفتم : میگم برین توی عمارت که حتما خانم الان بیدار شده ؛ ناهار می مونین ؟
گفت : تا چی داشته باشین ؛
گفتم : میگم شالیزار براتون یک چیز مخصوص درست کنه چون ما امروز غذای مخصوص مادر رو داریم ؛
گفت : معمولا شالیزار زیاد درست می کنه که از شکم قربان و بچه هاش کم نیاد همونو می خورم ؛ وارد راهرو که شدیم
گفت : بریم توی ایوون توی اتاق دلم می گیره ؛ گفتم از عروسی چه خبر همه چیز روبراهه ؟
گفت : آره شکر خدا ولی یکماه دیگه مونده ؛
گفتم : جهاز رو که بردین چرا اینقدر دیر ؟
گفت : منتظرم که نادر برادرم بیاد ؛ فکر می کنم عمو و پسر عموم هام و یکی از عمه هام هم بیان ؛اگر اونا بیان تو راحت میشی می تونی یک مدت بیشتر خونه ی خودتون بمونی ؛ آخه همه میان اینجا ؛
گفتم : که اینطور ؟ اگر مادر فراموشی نگیره و بیرونشون نکنه ؛خندید و گفت : آه راستی مامان بزرگ چطوره بازم فراموشی داشت مواظب باشی به حال خودش نزاری ؛ گفتم : نه خوشبختانه من چیزی ندیدم حالشون خوبه ؛ فکر کنم نیم ساعت شد من باید برم بیدارشون کنم ؛ گفت تو بشین من خودم میرم راستی پریماه من ممکنه شب جمعه نتونم بیام اینجا خونه ی نامزدم دعوت دارم مهمونی گرفتن ؛ اومدم تا یکم از مزد تو رو بدم ماه اول رو اینطوری حساب می کنیم چطوره ؟ گفتم : شما می دونی که دست مامانم خالیه برای همین دارین به من کمک می کنین درسته ؟ گفت : من یک شرمندگی از شما هادارم فکر کن اینطوری می خوام جبران کنم ؛ گفتم : قول میدین به خانم نگین که وضع ما خوب نیست ؟ اصلا نمی خوام کسی بدونه؛ لطفا ؛ بین ما می مونه دیگه ؟ گفت : آره قول میدم ؛ گفتم : میشه اگر میرین توی شهر این پول رو بدین به مامانم ؟ گفت : باشه همین امشب به دستشون می رسونم ؛ گفتی قربان و احمدی دارن میوه می چینن ؛ چند تا جعبه هم می زارم توی ماشین و براشون می برم ؛
گفتم : اینو باید به خانم بگین وگرنه راضی نیستم ؛ گفت : باشه هر طوری تو بخوای همون کارو می کنم ؛این میوه ها برای مامان بزرگ مهم نیست ؛ احمدی و قربان می فروشن و پولشو بر می دارن ما هم که وقت این کارا رو نداریم ؛ راستی داریم برای اینجا تلفن می کشیم اگر خط بیاد دیگه لازم نیست وقت و بی وقت بیایم تلفن می زنیم و از حال مامان بزرگ با خبر میشیم ؛ گفتم : به نظرم اومدن شماها برای روحیه ایشون خوبه اینطوری احساس تنهایی نمی کنه ؛ خندید و همینطور که می رفت گفت : آره نه دیگه تا اون حد که اصلا
نیایم ؛
یک مرتبه برگشت و ادامه داد راستی چشمت توی راهرو آبی شده بود فهمیدم چطوریه ؛توی نور شدید خاکستری میشه و توی توی نور کم آبی و شب ها سبز میشه ؛ و ایستاد و با لبخند گفت : می دونی اونشب اولی که اومده بودم خونه ی شما یک مرتبه توی نور چراغ دو تا چشم دیدم سبز که برق می زد توجه من جلب شد ولی دفعه ی بعد که دیدم خاکستری بود گفتم : آخ ؛ آقا نریمان میشه بسه کنین دیگه خواهشا در مورد چشم من حرف نزنین بی خیالش بشین ؛ گفت : باشه ؛ چشم خانم من قهوه ای ؛و همیشه یک رنگه ؛ مثل اینکه من کلا به رنگ چشم اهمیت میدم حالا که دارم فکرشو می کنم می ببینم آره چیزی که در درجه ی اول منو به خودش جلب می کنه رنگ چشم آدم هاست ؛
اون روز نریمان همراه من و خانم اومد توی گلخونه و آستین هاشو بالا زد و کلی گلدون جابجا کرد ودر حالیکه با هم می گفتن و می خندیدن خاک بعضی ها رو عوض کردن ؛ تا خانم گفت : نریمان چرا اینقدر زنت زار و زرده ؟ انگار جون نداره حرف بزنه ؛ اولش که رفتیم خواستگاری اینطوری نبود ؛سر حال و سرخ و سفید بود ؛ نریمان گفت : از بس مامانش برای عروسی حرص و جوشش میده ؛ والله اصلا قرارمون این نبود ولی مامانه فکر می کنه من سر گنج قارون نشستم همه چیز رو از بهترین ها و گرون ترین جا ها می خواد ؛ خیلی چیزا اصلا خریدنش یا انجامش بی مورده ولی به ثریا میگه و اونو مجبور می کنه که منو وادار کنه ؛ خب ثریا خودشم موافق نیست و داره اذیت میشه ؛ این عروسی تموم بشه من یک نفس راحت می کشم ؛ مادر که ندارم بابا هم عین خیالش نیست هنوزم مشفول کارای خودشه انگار نه انگار که عروسی پسرشه ؛ عمه سهیلا هم که خودش یک سر داره هزار تا سودا ؛ موندم دست تنها با این همه خواسته های بجا و نابجای مادر ثریا ؛ از کار و زندگی افتادم ؛ خانم گفت : خُلی به خدا ؛ نباید تن در بدی از همون اول شل به قلم دادی ؛
اصلا همون مهمونی اونشب برای چی بود ؟که مامان ثریا خانم پُز بده که من اینو خریدم اونو خریدم ؟ نتونستم طاقت بیارم و گفتم : والله خرج این مهمونی بیشتر از چیزایی که خریدین شده آخه مگه چه خبر بود برای چی تو این همه خرج کنی که اونا پُز بدن اگر راست میگن خودشون خرج مهمونی رو می دادن ؛ حالا توام زیاد به ثریا نق نزن دختر خوبیه بزار عروسی بگیرین و به خوشی تموم بشه ؛ نصف راه رو رفتی چیزی نمونده ؛ اون دونفر با هم سرگرم کار بودن و منو فراموش کردن آروم و بی صداآبپاش رو برداشتم و از گلخونه رفتم بیرون خیلی دلم تنگ بود برای خونه برای خانجون و فرهاد و فرید ؛ و حتی مامانم ؛ و یحیی که هر وقت بهش فکر می کردم محال بود بغض نکنم و اشکم سرازیر نشه ؛ به گلدون های بیرون رسیدم و اونا رو آب دادم ؛ و فکر می کردم کاش الان عروسی منم نزدیک بود ؛ کاش منم می تونستم برای یحیی ناز کنم و اینو بخوام و اونو بخوام و درد زن عموی منم همین می شد و دامن منو لکه دار نمی کنه
ادامه دارد
♥️فردا روز شماست
⭐️امیدوارم اتفاقهای
♥️قشنگ بیفتہ براتون
⭐️آروم بخوابیدوهمه
♥️چیز را بہ خدا بسپارید
⭐️شب خوش دوست من 😴
https://eitaa.com/pouralizadeh
سلام امامزمانم🖤
هر صبح ،میهمان یک صفحه از مصحف شریف قرآن کریم به همراه صوت و ترجمه 🤍🌸👇۲۶
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
🦋
بی نیازی در غربت وطن است
و نیازمندی در وطن غربت است
نکته ها و پیام ها 👇👇👇
❇️امام در این حکمت از یک واقعیت اجتماعی پرده بر میدارند و آن اینکه
اکثریت مردم ملاک و معیار معاشرت را ثروت و توانگری میدانند. در نتیجه ، ثروتمند حتی در شهری غیر از وطن خود که کسی او را نمی شناسد، احساس غربت نمیکند ،مردم دور او را خواهند گرفت و او را تنها نمیگذارند.
در نقطه مقابل، فرد فقیر در شهر و وطن خود نیز احساس غربت و تنهایی میکند حتی بستگانش نیز چندان با او رفت و آمدی ندارند و خبر از حال او نمیگیرند.
❇️تحمل فقر و تهیدستی برای اکثر افراد جامعه قابل قبول نیست، وقتی فقیری میبیند به خاطر فقر او را کوچک شمرده با او ارتباط نمیگیرند، این احساس حقارت ها سر منشاء بسیاری از گناهان و بزهکاری ها میشود.
❇️ بر اساس آیات قرآن و روایات معصومین
ملاک ارزشمندی انسان ها ، تقوا است ، نه مال و ثروت . پس به همه افراد جامعه به ویژه فقرا و درماندگان احترام بگذاریم ، اگر نمیتوانیم فقرشان را بر طرف سازیم، دست کم ارتباط مناسب و شایسته ای با آن ها داشته باشیم،تا احساس غربت و حقارت نکنند و دچار مشکلات عاطفی نشوند.
امیرالمؤمنین علی(ع)💞
📚حکمت پنجاه و ششم
#نهجالبلاغه
https://eitaa.com/pouralizadeh