2.7M
صوت🌹استاد پور علیزاده روانشناس اصفهان
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
موضوع: #ازدواج با آقایی که #سه #پسر دارد
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
🌸 با ارسال این صوت برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران و گره گشایی از انسان ها شریک شوید👌 👇👇👇
https://eitaa.com/pouralizadeh
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانومش گفته بدون گل بیایی راهت نمیدم خونه🌹
ارسالی مادر امید
از همراهان محبوب کانالمون
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
و بالاخره تونستم اون آتیش رو خاموش کنیم ولی چون هنوز از بعضی جاهاش دود بلند می شد می ترسیدم دوباره شعله ور بشن این بود که بازم آب آوردیم و ریختیم تا همه چیز کاملا سرد بشه ؛ بازم یک ترس توی وجودم بود که نکنه دوباره یک جایی آتیش بگیره برای همین تمام بخاری های بالا رو خاموش کردیم ولی خونه پر از دود بود و بوی سوختگی همه ی فضای عمارت پیچیده بود ؛ قربان همینطور که ناله می کرد با نگرانی تلاش می کرد ؛انگشت ها و کف دستهای منم بشدت می سوخته بود ؛ قربان گفت : این اتاق آقا کامی بود خدا رحم کرد لباس هاش نسوخته ؛
در حالیکه هنوز نگرانی من تموم نشده بود از پله ها پایین اومدیم هوا اونقدر سرد بود که نمی شد درا رو باز کنیم ؛ یک مرتبه چشمم افتاد به قربان ؛که داشت از درد سوختگی بال بال می زد و بی تابی می کرد ؛
سمت راست صورتش و هر دو دستش بشدت سوخته بود و من نمی دونستم چیکار کنم ؛ اصلا هیچی به فکرم نمی رسید ؛
خودمم کم درد نداشتم و هر لحظه بی طاقت تر می شدم ؛ صدای زنگ تلفن امیدی توی دلم روشن کرد که شاید نریمان دوباره زنگ زده باشه ؛ با سرعت رفتم و به زحمت گوشی رو برداشتم ؛
صدای مامانم رو شنیدم و هق و هق به گریه افتادم و گفتم : مامان ؟ قربونت برم ؛ زود باش بگو کسی که سوخته باشه چیکار باید بکنم ؟ چی بزارم روش ؟ هراسون گفت : مادرت بمیره تو سوختی ؟ گفتم نه من خوبم آقا قربان سوخته نگران من نباش باور کن آقا قربان سوخته ؛ گفت : وای خاک بر سرم دیدم دلم شور می زنه ؛ چی شده ؟کجاش سوخته ؟ گفتم شما الان فقط بگو برای سوختگی چیکار کنم ؟ گفت توی خونه پماد ی چیزی ندارین ؛ از شالیزار پرسیدم : می دونی خانم پماد سوختگی داره یا نه ؟ گفت نمی دونم اگرم باشه من نمی شناسم ؛ مامان گفت : گوش کن پریماه اول آروم باش ؛ چیزی نیست سریع یکم سیب زمینی رنده کنن بمال روی سوختگیش اگر عمیق هست این کارو نکن ببرش دکتر ؛ گفتم : مامان نمی دونم چقدر عمیقه ؛ بزار برم داروخونه رو بگردم ؛ از خونه نمی تونیم بریم بیرون برف خیلی زیاد اومده ؛ بگو الان چیکار کنم دردش کم بشه بیچاره داره گریه می کنه ؛گفت: اینجا که چند سانت بیشتر نیست ؛بقیه کجان ؟ گفتم : بعدا برات میگم ؛ بگین چیکار کنم ؟ گفت : ببین پریماه اگر خیلی می سوزه بزار توی آب سرد یک مدت نگه دار بعد پماد بمال ؛
گفتم شماره ی شما چنده ؛ گفت سی و پنج ؛ دو ؛ سی و پنج گفتم :یادم می مونه شما از خانجون بپرس شاید راهی بلد باشه من دوباره به شما زنگ می زنم ؛ و گوشی رو قطع کردم و دویدم توی آشپز خونه و از توی دواها یک پماد سوختگی پیدا کردم ؛وبه شالیزار گفتم چند تا سیب زمینی رنده کن پماد رو مالیدم به صورتش و دستهاشو گذاشتم توی آب سرد بیچاره از درد داشت بیهوش می شد شالیزار گفت : خانم من برم به بچه ها سر بزنم به احمدی بی غیرت بگم مراقبشون باشه زود بر می گردم ؛گفتم : اگر می تونی برشون دار بیار همین جا ؛ رفتم یک کاسه آب هم آوردم و دست خودمو گذاشتم تا درد کمتری احساس کنم ؛
یکم بعد بقیه ی پماد رو روی دستهای قربان مالیدم و جا هایی که کمتر سوخته بود از اون سیب زمینی های رنده شده گذاشتم و بقیه ی اونم مالیدم به دست های خودم ؛
می تونم بگم سخت ترین شب زندگیم بعد از فوت آقاجونم اون شب بود، سیاه و طولانی ؛
با قربان شالیزار و بچه هاش توی اتاق پذیرایی موندیم و به ناله های قربان گوش دادیم ؛ نزدیک صبح درد مون یکم آروم شد قربان خوابش برد و منم روی مبل به خواب رفتم ؛
خب من تا اون زمان نازپرورده بودم وناملایمی های دنیا رو تجربه نکرده بودم ؛ مثل بچه ای که بخواد زخمشو به پدرش نشون بده دویدم دم در عمارت و قبل از اینکه ماشین برسه در رو باز کردم ؛
ولی یادم رفته بود که بگم احمدی بخاری و پرده ای که بیرون انداختیم رو بر داره و اونا هم تا کاری رو بهشون نمی گفتیم انجام نمی دادن ؛
خانم که همیشه حواسش به همه چیز بود و بلافاصله ی بخاری و پرده رو دید ؛ چون تا جایی که ماشین نگه می داشت چند متر بیشتر فاصله نداشت ؛ پس فورا همه چیز رو فهمید و در ماشین رو باز کرد و با عصبانیت پرسید :بخاری آتیش گرفت ؟ چی شد؟خونه رو سوزندین ,
مال کدوم اتاق بود ؟ و در حالیکه پیاده می شد ادامه داد :می دونستم ؛ یک شب نباشم اینا عرضه ندارن که مراقب خونه باشن ؛
گفتم نترسین خانم جلوشو گرفتیم ؛ به موقع رسیدیم ؛
اما نریمان هراسون خودشو به من رسوند و پرسید چی شده ؟
گفتم : بعدا برات تعریف می کنم الان باید قربان رو ببری بیمارستان وضعش خوب نیست ؛
پرسید تو خوبی چیزت نشده ؟قربان خیلی سوخته
کف دستهامو بردم بالا و نشونش دادم ؛ احساس می کردم نصف دردم التیام پیدا کرده ؛ با دو دست سرشو گرفت و پرسید: کی این اتفاق افتاده ؟ گفتم : بعد از تلفن تو همون موقع هم متوجه نشده بودم داشت می سوخت ؛
نادر پرسید ؛ کدوم اتاق ؟ وسایل من نسوخته باشه ؛
گفتم اتاق آقا کامی اینو که گفتم کامی بدون اینکه سئوالی بپرسه با سرعت رفت که خودشو به اتاقش برسونه ؛ نگران وسایلش شده بود ؛ولی سارا خانم پرسید ؛ وسایلش سوخت ؟
گفتم: نه خوشبختانه به موقع رسیدیم و آتیش رو خاموش کردیم ؛ قبل از اینکه همه جا رو بگیره من دود رو توی پله ها دیدم و رفتیم بالا قربان مجبور شد بخاری رو بغل کنه و از پنجره بندازه بیرون چون هر چی آب می ریختیم خاموش نمی شد ؛
خانم گفت : این احمق بی شعور قربان می دونه که ما دستگاه اتفای حریق داریم برای چی آب ریختین خب معلومه که خاموش نمیشه ؛ حالا چی شده این قربان ذلیل مرده ؟ این زنیکه کجاست حتما اون بخاری رو نفت کرده ؛
خانم عصا زنون جلو و ما هم به دنبالش میرفتیم و نریمان رفته بود سراغ قربان ؛ شالیزار از ترس بیرون نمی اومد ؛خانم نشست روی مبل و یک نفس بلند کشید و گفت صداش کن بیاد ببینم چه غلطی کرده ؛
اونقدر دستپاچه کاراشو می کنه که خودشو برسونه به خونه اش که هر بار یک دست گل به آب میده در حالیکه نادر و سارا خانم رفته بودن بالا و نریمان و قربان اومدن توی پذیرایی خانم پرسید : پریماه تعریف کن ببینم چی شد ؟ کل ماجرا رو همون طور که اتفاق افتاده بود تعریف کردم ؛ نریمان گفت : زود باش برو حاضر شو ببرمت دکتر ؛
گفتم : برای من یک پماد بگیری خوب میشه ؛
گفت : نه محاله ؛ حرفشم نزن این تاول ها کار دستت میده ؛
خانم گفت : مگه توام سوختی ؟ ببینم ؛ ای داد بیداد ؛ آره توام باید بری برو دیگه حاضر شو ؛ چرا چیزی نمیگی این همه سوختی ؟ دیدم دلم شور می زد ؟ همش بگین سهیلا ناراحت نشه ؛سهیلا بدش نیاد ؛ شما ها نمی زارین من زندگیم رو بکنم ؛
نریمان گفت : مامانبزرگ خدا رو شکر چیزی نشده خدا رحم کرده ؛ خانم پرسید :حالا بالا چقدر خسارت دیده ؟
با صدای گریه بچه بیدار شدم اولین چیزی که توجه ی منو جلب کرد آفتابی بود که از پنجره می تابید . هراسون بلند شدم و نگاهی به اطراف انداختم ؛ قربان و شالیزار نبودن و بچه داشت گریه می کرد ؛
اون دوتای دیگه هم خواب بودن ؛ صدا زدم ؛ شالیزار ؟ کجایی ؟ شالیزار ؟ جلوی در پذیرایی پیداش شد و با ناراحتی گفت: اومدم خانم ؛ مصیبت ؛ حال قربان خوب نیست ؛دستهاش و صورتش ؛ وای خانم اگر ببینین چطوری تاول زده ؛ چیکارش کنیم ؟
گفتم : دست بهش نزن بزار آقا نریمان بیاد ببرش دکتر ؛
گفت : ای خدا خونه پر از دوده شده تا خانم نیومده باید تمیز کنم ؛ حالا یک دستم هم به قربانه ؛ گفتم : خدا رو شکر اینجا زیاد نشسته وگرنه باید همه ی مبل ها رو می شستی ؛ خوب شد در رو بستیم ؛ من به قربان می رسم تو اول بچه ها رو ببر اگر خانم سر برسه قیامت به پا می کنه ؛ گفت : من که باید برم وسایلم رو جمع کنم این بار دیگه واقعا بیرون مون می کنه ؛ وای اگر بیاد و این وضع رو ببینه دوباره حالش بد میشه ؛
به دست هام نگاه کردم نمی سوخت ولی انگشت هامو و کف دستم و یک مقدار روی آرنجم تاول زده بود ؛ گفتم :شالیزار زود باش خودت باید همه جا رو تمیز کنی من نمی تونم بهت کمک کنم ؛ هوا آفتابیه و حتما به زودی پیداشون میشه ؛
نگاهی به من کرد و گفت : شما هم برین دست و صورتون رو بشورین سیاه شده ؛
گفتم : می دونم ولی نتونستم بشورم ؛ الان قربان کجاست ؟
گفت : رفته بالا ببینه چه خاکی توی سرمون بریزیم ؛از صبح داره با من دعوا می کنه میگه تقصیر توست نفت ها رو ریختی کنار بخاری و فرش نفتی شده و شعله ی بخاری زیاد بوده؛ فرش برای همین آتیش گرفته ؛ والله من نفهمیدم؛ حالا از قصد که این کارو نکردیم تو رو خدا خودت برای خانم توضیح بده نزار سر سیاه زمستون ما رو آواره کنه ؛
گفتم : تو عجله کن ؛ بچه ها رو ببر و احمدی رو صدا کن بیاد بخاری های بالا رو هم روشن کنه از راه می رسن سرد نباشه ؛ بعدام زود خونه رو تمیز کن ؛
شالیزار و احمدی کارای خونه رو انجام دادن و من دوباره روی دست های قربان پماد مالیدم با اینکه وضع خودمم زیاد روبراه نبود حادثه ی شب قبل توی تنم مونده بود و نمی تونستم ترس دوباره آتیش سوزی رو از خودم دور کنم ؛
وقتی تمیز کاری طبقه ی پایین تموم شد احمدی رو فرستادم تا راه رو باز کنه دیگه نزدیک ظهر شده بود و از هیچ کس خبری نبود ولی مامانم زنگ زد و باهاش حرف زدم و خیالشو راحت کردم که من طوریم نشده ؛
با همه ی کینه ای که ازش به دل داشتم نخواستم خیالشو ناراحت کنم و بهش نگفتم که هر دو دستم سوخته ؛
قربان از درد شکایت داشت و توی آشپزخونه نشسته بود و ناله می کرد ؛و من چشم براه فقط از پنجره به بیرون نگاه می کردم ؛ که یک مرتبه برگشتم و ماشین نریمان رو دیدم که تا نزدیک استخر اومده به گریه افتادم ؛
نریمان گفت : چیز زیادی نیست یکم فرش سوخته و پرده ها و یکم میز و مبل توی اتاق ؛ حتی به تخت هم نرسیده بود ؛
قربان گفت : شرمنده خانم ببخشید تو رو خدا ؛ من نفت نکرده بودم شالیزارم کرد من داشتم برف پارو می کردم ؛ ولی خدا رو شکر کنین که دیشب پریماه خانم اینجا بود وگرنه من و شالیزار رفته بودیم و عمارت کلا می سوخت من از دیشب تا حالا دارم شکر می کنم ؛ اگر این دختر نبود همه بیچاره شده بودیم ؛
اون راست می گفت و من اصلا به این فکر نکرده بودم اگر من با اونا رفته بودم شالیزار شامشون رو می کشید و می رفت و دیگه عمارتی باقی نمی موند ؛
اون روز نریمان با اون برف سنگین ما رو برد بیمارستان ؛ در حالیکه به نظر خیلی ناراحت میومد حرف نمی زد و همش توی فکر بود ؛ کم دیده بودم اینطوری ساکت بمونه ؛
با این حال کارای ما رو انجام داد و با دستی باند پیچی شده برگشتیم ؛ قربان رو دم اتاقش پیاده کرد و دور استخر چرخید و همون جا نگه داشت ,
گفتم : چرا وایسادی ؟
گفت :پریماه یکم صبر کن باهات حرف دارم ؛
گفتم : چی شده ؟ بگو ؛ نگاهی به من کرد و سرشو تکون داد ؛احساس کرده بودم که یک چیزی شده ؛ و برای اینکه از اون حال بیرون بیارمش گفتم : به خدا اگر بگی خاکستری همین الان با همین دستهام موهامو می کنم ؛
لبخندی زد و گفت : خب چیکار کنم الان خاکستریه رگه های زرد هم نداره ؛
گفتم : بی شوخی چی می خواستی بگی امروز خیلی توی فکر بودی ؛
گفت : پس متوجه شدی ؛ اول تو بگو خیلی درد داری ؟
گفتم : الان نه اون موقع که تاول ها رو می ترکوندن اذیت شدم ؛ گفت : باور می کنی دیشب تا صبح پلک بهم نذاشتم ؟ خیلی نگران بودم ولی فکر می کردم فقط ممکنه تو بترسی ؛ و یا صدای زوزه ی گرگ و شغال ناراحتت کنه ,اما نمی دونستم که این همه عذاب کشیدی ؛ اگر می دونستم هر طور شده بود خودمو می رسوندم ؛ بازم اشتباه کردم باید میومدم ؛ حالا من جواب مامانت رو چی بدم ؟ تلفن کرد ؟ حتما بهش گفتی دستت سوخته و چقدر اذیت شدی ؟
ادامه دارد
هدایت شده از استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان
🔞🔞🔞
🌸💮🏵🌸💮🏵🌸💮🏵🌸💮🏵
رسول خدا(ص) به امیرالمؤمنین(ع) میفرماید:
«لأَنْ یَهْدِیَ اللهُ بِكَ رَجُلاً وَاحِداً خَیْرٌ لَكَ مِنَ الدُّنْیَا وَمَا فِیهَا».[
اگر خداوند یک نفر را بهوسیله تو هدایت کند برایت بهتر است از دنیا و آنچه در دنیا است»
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸 با ارسال این لینک کانال برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران و گره گشایی از انسان ها شریک شوید👌 👇👇👇
https://eitaa.com/pouralizadeh
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
درگاه ارسال سوال 👇👇
اینجا👈 @Pouralizade 👉
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان
🔞🔞🔞
☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️
مشاوره حضوری با استاد پورعلیزاده
️✅️ مشاوره پیش از ازدواج
✅️ رفع اختلافات همسران
✅️ درمان اضطراب و افسردگی
✅️ مسایل تربیتی و اخلاقی فرزندان
🌺 لطفا در صورت تمایل از ساعت 9 صبح
تا ۵ عصر با این شماره ها تماس و نوبت
دریافت کنید.
09134118416
09136569909
اصفهان، بزرگمهر،خ هشت بهشت غربی، نرسیده به چهارراه گلزار، ساختمان آفاق، طبقه سوم
📣
لطفا عزیزانی که قبل از 👈 ۳۱ مهر 👉 سوال ارسال کرده اند و پاسخ نداده ایم
👈 فقط تاریخ ارسال سوال را بفرستید تا سریعا باز کنیم
👈هر چیزی غیر از تاریخ بنویسید می روید در نوبت مجدد
👆توجه👆