eitaa logo
استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان 🔞🔞🔞
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
709 ویدیو
19 فایل
سلام دوستانم🌹خوشحال میشم سوالاتتون و در pv برام ارسال کنید🌹 @Pouralizade هماهنگی وقت مشاوره حضوری تماس با شماره 09134118416 👇آدرس اینستاگرام👇 instagram.com/pouralizade 👇 آدرس سایت👇 Www.pouralizade.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
نوشته های ناهید اگر می خواستم به اون بحث بی فایده ادامه بدم تا شب طول می کشید و آخرم این من بودم که یک چیزی بهش بدهکار می شدم ؛ از هر راهی میرفتم تا بتونم رابطه ی خوبی با اون داشته باشم نمی شد ؛ و نمی فهمیدم کجای کار می لنگه ؛ من فکر می کردم اون مغرور و از خود راضیه و اون منو متهم می دونست ؛ با اینکه خودم سالها بود مسائل مردم رو تجریه و تحلیل می کردم نمی تونستم از عهده ی زندگی خودم بر بیام ؛ برای همین گفتم : شهاب عزیزم خواهش می کنم امروز دست از این حرفا بکش و منو به حال خودم بزار باید ناهار درست کنم حنا گرسنه اس ؛ لباسشو عوض کرد و نشست جلوی تلویزیون وحنا رو گرفت روی پاش و شروع کرد با اون حرف زدن ؛ منم رفتم توی آشپزخونه در حالیکه یک آن نمی تونستم به مامان فکر نکنم ؛ وقتی غذا آماده شد دیدم شهاب روی مبل خوابش برده غذای حنا رو دادم و بردمش توی تختش تا بخوابه ؛ بعد میز غذا رو توی آشپزخونه چیدم و رفتم کنار شهاب و آروم گفتم : شهاب ؟ شهاب ؟ غذا آماده اس چشمش رو باز کرد و یک مرتبه دست منو گرفت و کشید طوری که افتادم روی سینه اش و منو بوسید ؛ گفتم : این چه کاریه ؛ پاشو ناهار سرد میشه گفت : وقتی تو اخم می کنی من غذا می خوام چیکار ؟ گفتم : اخم نکردم پاشو بخوریم من باید برم خونه ی مامان دلم شور می زنه هیچکس بهم زنگ نزده نمی دونم دارن چیکار می کنن ؛ گفت : من لب به غذا نمی زنم مگر اینکه بگی دیگه دلخور نیستی ؛ گفتم : نیستم باور کن برای مامانم اخم کردم الان هیچی توی این دنیا برام از پیدا شدن اون مهمتر نیست ؛ تو فکر می کنی مامان الان کجاست ؟ بلند شد و نشست و گفت : نمی دونم ولی می دونم که هر کجا هست حالش خوب نیست ؛ مامانت زن عاقلیه حتما یک منظوری از این رفتن داشته به زودی می فهمیم ؛ برادر های تو که آدم نیستن اینو بفهمن ؛ اونقدر اذیتش کردن که گذاشته رفته ؛ تازه اون ژیلا و مینا هم احمق و بیشعورن هیچ کدوم جز تو مراعات مامان رو نمی کردن ؛ همیشه بار مشکلات زندگیشون رو میریختن روی شونه های اون و خوب یک آدم چقدر توان داره ؟ از سالی که من با تو آشنا شدم همین آش بود و همین کاسه ؛ گفتم : ببین صد بار بهت گفتم توهین به خواهر و برادرای من یعنی به من ؛ این کارو نکن شهاب ؛ درست نیست ؛ الان توام داری اونا رو قضاوت می کنی من از این می ترسم که یک بلایی سرش اومده باشه چون مامان رو می شناسم حتی نمی خواد برای یک لحظه ما رو ناراحت ببینه ؛ پرسید : چرا مامان رضایت داد اون خونه ی هزار متری رو بفروشن و به باد فنا بدن ؟ گفتم : ما کوچک بودیم مسعود تازه درسش تموم شده بود ؛ فکر می کردن پولشو سرمایه گذاری کنن تا در آمدی داشته باشیم درست نمی دونم چیکار کردن ولی می دونم که پول از بین رفت ؛ گفت : تو چقدر ساده ای مسعود ماشین خوب داره خونه ی خوب داره ؛ می ببینی که دختراشو و زنش هم چطوری دارن زندگی می کنن اونوقت اینا رو از کجا آورده ؟ مجید یک چیزی می دونه که اینطور آتیش گرفته و می خواد حق خودشو بگیره ؛ گفتم : برین غذا بخوریم نمی دونم این وسط وظیفه ی من چیه طرف هیچکدوم رو نمی تونم بگیرم پس بهتر به فکر پیدا کردن مامانم باشم ؛ وقتی داشتیم غذا می خوردیم شهاب خیلی جدی گفت : نمی زارم بری پرسیدم چی گفتی ؟ نمی زاری برم ؟ برای چی ؟ گفت : اول اینکه دلم برات تنگ شده دوم نمی خوام توی جر و بحث و کثافت کاری های اونا شرکت کنی ؛ گفتم : شهاب ممکنه این لحن تمسخر آمیز و سرزنش کننده رو تموم کنی ؛ دارم صبر می کنم نمی خوام دعوامون بشه ولی صبر منم یک حدی داره ؛ من بچه نیستم که تو بتونی برام تصمیم بگیری ؛ اولا اونا که میگی خواهر و برادرهای من هستن ؛دستم رو با مهربونی گرفت و توی چشمهام نگاه کرد و آروم گفت : عزیزم به جون حنا برای خودت میگم نمی خوام توی این اوضاع اعصابت بیشتر ناراحت بشه ؛ اقلا بیا یکم با هم دراز بکشیم شاید خوابت برد و حالت بهتر شد اینطوری می تونی بهتر فکر کنی ؛ گفتم : وای چطوری بخوابم وقتی نمی دونم الان مامانم در چه حالیه ؛ حتی وقتی غذا می خورم از خودم بدم میاد و احساس می کنم بی غیرت شدم ؛ اون روز شهاب منو به زور برد توی رختخواب ولی خوابم نبرد و روی یک دست دراز کشیدم و به اون نگاه کردم ؛ خیلی دوستش داشتم ولی احساس می کردم هر روز بیشتر دارم ازش دور میشم و عشقی که با تمام وجود سعی داشتم زنده نگهش دارم رو به خاموشی میرفت ؛ دوباره یادم اومد از اون شبی که منو رسوند خونه وقتی ازم پرسیداگر یکی بیاد سراغ شما و بگه در نگاه اول عاشق شدم بهش چی میگین ؛ از جواب می ترسیدم و از سئوال بعدی بیشتر و اعتراف می کنم که خیلی زیاد ازش خوشم اومده بود و بالاخره گفتم : این یک سئوال ساده نیست که من بتونم جواب بدم رمز و رازهایی داره و برای هر کس یک جور اتفاق میفته نمیشه به همین سادگی جواب داد ؛ در واقع پاسخ این سئوال رو خود شخص بهتر می تونه بده ؛ چون همینطور که اثر انگشت هر آدم با آدم دیگه فرق داره
این احساس هم مثل هم نیست ؛ ولی همینطور که بهتون گفتم باید دید این عشق چطور به دلش نشسته و برداشتش از طرف مقابل چی بوده اگر ظاهر باشه احتمال اینکه به زودی از بین بره زیاده ؛ میگن قدیما خیلی به این نگاه اول اعتقاد داشتن و بر این عقیده بودن که خداوند جفت اونا رو سر راهشون قرار داده ؛ اما حالا که رابطه ها اینطور بی پایه و اساس شده کسی نمی تونه جوابی قاطع براش داشته باشه ؛ گفت : خوبه ؛ خوشم اومد ؛ بله همینطوره ؛ حالا عقیده ی من چیه ؟ به نظرم البته طبق گفته ی شما اگر کسی در نگاه اول عاشق شد باید سعی کنه با طرف مقابلش معاشرت داشته باشه و اونو بشناسه اگر واقعا همون کسی بود که خدا سر راهش قرار داده خب دیگه زندگی مشترک رو شروع می کنن ؛ موافقین ؟ گفتم : بله منطقی به نظر میاد ؛ یک مرتبه زد کنار و ایستاد و برگشت و به من نگاه کرد لحظاتی که احساس می کردم نفسم داره بند میاد ؛ با بی پروایی خاصی گفت : بهم بگین کی شما رو ببینم ؛ گفتم : بله ؟ نفهمیدم ؛ گفت : ولی من به عشق در نگاه اول معتقد شدم ؛ دورغ نگین چشم شما تمایل تون رو نشون می داد درست مثل من ؛ دستگیره در رو گرفتم و کشیدم و ولی باز نشد گفتم : می خوام پیاده بشم قفل در رو بزنین ؛لطفا از حد خودتون تجاوز نکنین ؛ بعید به نظر می رسه که آدمی مثل شما از این کارا بکنه ؛ در مورد من چی فکر کردین ؟ بازش کنین می خوام پیاده بشم ؛ گفت : مهلا خانم از اینکه اهل حاشیه و دوز و کلک نیستم معذرت می خوام من همینم که هستم ؛ قسم می خورم شما اولین دختری هستین که من برای زندگیم انتخاب کردم ؛ حالا نمی خوام به در و تخته بزنم رک و راست ازتون می خوام که بیشتر با هم آشنا بشیم ؛ گفتم : اگر امشب من نمی اومدم برای بازی چی ؟ شما دیگه منو نمی دیدین ؛ گفت : راستشو همین الان بهتون میگم من این فکر رو توی سر مهجور انداختم که شما رو بکشونم اونجا ؛ تا باهاتون حرف بزنم ؛ حالا چی میگین؟ یک نفس بلند کشیدم و گفتم : نمی دونم ؛ آخه چرا ؟ شما که مدرسه ی منو بلد بودین ؛ گفت : آره ولی هر چی فکر کردم راهی به نظرم نرسید ؛ میومدم چی می گفتم ؟ خب الان رمانتیک تر نشد ؟ ادامه دارد
سلام آقای دکتر پورعلیزاده عزیز وقتتون بخیر باشه من اسمم زیبا....... 25 سالمه سابقه ی ازدواج نداشتم مدرکم کارشناسیه ساکن شهررضا هستم چند سالی هست که پسر عمه ام عاشقم شده خونوادشون شلوغه 4 تا عروس دارن که همه مخالف من هستن پسر عمه ام قسم می‌خوره واقعا دوسم داره ولی من از اول بهش حسی نداشتم گفتیم حرف بزنیم باهم چند ماهی حرف می‌زنیم خیلی قربون صدقه میره خو دکتر مرد باید غرور داشته باشه جَنَم داشته باشه وقتی هم بهش میگم میگه من واقعا عاشقتم میخوام بگم که توام بفهمی بعد مثلا من درجواب دوست دارم هاش میگم مرسی آخه من هنوز دوستش ندارم چندشم میشه هی تکرار کنه میدونه چندتا از خاله های دیگم خواستگار بودن به من میگه حتی جواب تلفنشون رو هم نده چون خودت رو بی ارزش میکنی نمیدونم بد بینه حسوده حساسه نمیتونم اصلا درکش کنم دکتر اجرتون با امام زمان ممنون میشم اگر جواب بدید 🌺 زیبا: سلام آقای دکتر عزیز خدا قوت جهت یادآوری مزاحم تون شدم آخه هنوز سوالم و پاسخ ندادید پورعلیزاده: سلام و عرض ادب 🌹 بله زیرا سوال شما هنوز کامل نشده و نمیتوانم پاسخ دهم خواهشا سوالتون را بیشتر توضیح بدهید حالت چندش فقط نسبت به این آقا دارید؟ زیبا: بله چندش فقط به این اقا دارم وقتی زیاد ابراز علاقه میکنه پورعلیزاده: چی شده احساس می کنید ایشون حساس یا بدبین هستند؟ زیبا: حسود یا بد بین مثلا به من میگه حق نداری جواب عمه هات رو بدی چون اونا پسر جوون دارن و خواستگار تو هستند پورعلیزاده: آیا یعنی اگر اقوام یا همسایه ها پسر بزرگ داشته باشند اینطور حساسیت نشان نمی دهد؟چقدر از ایده آل های شما را دارند؟ زیبا: 50درصدسوالم از محضرتون اینه من از قربون صدقه رفتن هاش بدم میاد باید غرور داشته باشه ولی این هی تکرار میکنه باعث اعصبانیت من میشه و نمیتونم تشخیص بدم حسوده حساسه یا بد بین، شکاک ممنون میشم اگر راهنمایی کنید 🦋لطفا پاسخ استاد پورعلیزاده را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
1.13M
صوت استاد پور علیزاده🌹روانشناس اصفهان ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ موضوع: و دو دلی در ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ 🌸 با ارسال این صوت برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران و گره گشایی از انسان ها شریک شوید👌 👇👇👇 https://eitaa.com/pouralizadeh ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
💞 گذشته هایت راببخش زیرا آنان همچون ڪفشهای ڪودڪیت نه تنهابرایت ڪوچڪند!!!! بلڪه تورا ازبرداشتن " گام های بزرگ "باز میدارند! ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
1.4M
صوت استاد پور علیزاده🌹روانشناس اصفهان ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ موضوع: ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ 🌸 با ارسال این صوت برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران و گره گشایی از انسان ها شریک شوید👌 👇👇👇 https://eitaa.com/pouralizadeh ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
1.14M
صوت استاد پور علیزاده🌹روانشناس اصفهان ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ موضوع: رابطه جنسی دو کودک، در مواجهه با رابطه جنسی دو کودک چگونه برخورد کنیم؟ من رییس بدن خودم هستم ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ 🌸 با ارسال این صوت برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران و گره گشایی از انسان ها شریک شوید👌 👇👇👇 https://eitaa.com/pouralizadeh ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
براى یه شروع جديد نياز به روز جديد ندارى، نياز به یه طرز فكر جديد دارى. ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
48.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهتر است جلسات دیدارهای اولیه در بیرون از منزل و در اماکن عمومی صورت پذیرد و ادامه در محیط منزل دو طرف با حضور مادرها انجام شود ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
1.75M
سلام اقای پورعلیزاده عزیز.... وقتتون بخیر ..... پسر و دختر ۶ و ۱۴ ساله دارم ........ شبانه روزی داخل اتاقش سرش تو گوشیش ......... نمی‌دونم با جنس مخالف در ارتباط هست یا نه ؟......... فقط می‌خوام باهام رفیق باشه و باهام راحت باشه ممنون میشم راهنمای کنید چه کار کنم چه برخوردی کنم که بهم اعتماد کنه باهام رفیق باشه........ بزرگواری میکنید