ی.gif
2.35M
رفت وآمد در بازار قدیم مکه
طراحی و پویانمایی از #سیدمحمدمحسن_میرداماد
@poyaLatif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا از سرنوشت خونین تنها نظر سنجی مکتوب ایرانی ها درخصوص «حجاب» خبردارید؟
#نظرسنجی_خونین
#نظرسنجی_مکتوب
#حجاب
لطفاًتا آخر ببینید
#گیف
پویانمایی از #سیدمحمدمحسن_میرداماد
@poyaLatif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خطای تفسیر ذهن(خطای دید) در پرسپکتیو
هردو خط یک اندازه است اما هر بار آن که در پرسپکتیو دورتر فرض میشود بزرگتر دیده میشود.
تبیین هندسی خطای مشهور «مرغ همسایه غاز است»!
تا آخر ببینید!
طراحی و پویانمایی از #سیدمحمدمحسن_میرداماد
@poyaLatif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یالطیف
💐خدایی تا حالا تو ایتا بازی کردی؟🌸
هشتک #بازی رو بزن تا بازی کنی
جواب رو لمس کن تا بری پیش جواب
❌اشتباه بکنی حالتو با یه #گیف شوخی میگیره!
فهرست بازیها و مطالب مهم کانال
🌹ابتکار بازی «#واکنشگرا» یک کاری است که نظیرش را ندیدهایم (حداقل ما خبر نداریم)
اگه شما خبر دارید به @poya_latif بفرستید.
👈فعلا فقط ایتا قابلیت این نوع بازی رو داره
بله و روبیکا سخته
إنشاءالله آپدیت جدید بشن شاید بشه کاری کرد
بنابر این با اینکه همه جا فعالیم فقط تو کانال ایتا بازی #واکنشگرا داریم
این هشتکها را بزن
ببین چی میاد
#داستان_مصور
#داستان_شب
❤️اغلب پیامها تولید خودمونه.
✅سعی ما تولید پیامهایی است که وابسته به زمان نباشه
تا هروقت و هرچقدر دلت میخواد استفاده کنی
طراحی خام پوسترها و تصاویر ایجاد شده را هم برای اینکه شما بتوانید روی آن تولید محتوا کنید
صلواتی میگذاریم.🕋
راستی این پیام سیاسی هم تولیدی ماست بدون هیچ لوگویی گذاشتیم تا هرکی خواست به هراسمی خواست ببره منتشر کنه👇
https://eitaa.com/poyalatif/46
همچنین این پیام👇
https://eitaa.com/poyalatif/101
✅ از این بهبعد هرچی که لوگو نداره مثل بسمالله و خط و... هم ببرین تو کانالاتون منتشر کنین
صلواتیه🕋
مناسبتها هم سعی میکنیم یه سری فایلهای کاربردی براتون صلواتی بذاریم
🕋صلوات بفرست
آیدی کانال در تلگرام - بله- روبینو-روبیکا poyaLatif@
برای پشتیبانی در تلگرام و ایتا به این آیدی پیام دهید
@poya_latif
«پویالطیف»
🌹لذت هنر ظریف 🌸
با ما همراه شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/2216689666Cdb0d048b40
#داستان_شب
داستان 1
فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.
استاد به او گفت که دیگر شما استاد شدهای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم.
شاگرد فکری به سرش رسید،
یک نقاشی فوقالعاده کشید و آن را در میدان شهر قرار داد، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی میبینند یک علامت × بزنند.
غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد.
استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟
شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که: اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید
غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند.
استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرأت اصلاح نه.
«پویالطیف»
پویانمایی، داستانهای جالب و سوژههای جذاب
@poyaLatif
#داستان_شب
داستان 2
مرد زیرک...
ﻣـﺮﺩﯼ ﭘـﯿـﺶ ﺯﻧـﺶ ﺁﻣـﺪ ﻭ ﺑـﻪ ﺍﻭ ﮔـﻔـﺖ: "ﻧـﻤـﯿـﺪﺍﻧـﻢ ﺍﻣـﺮﻭﺯ ﭼـﻪ ﻛـﺎﺭ ﺧـﻮﺑـﯽ ﺍﻧـﺠـﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﻛـﻪ ﯾـﻚ فرشته ﻧـﺰﺩﻡ ﺁﻣـﺪ ﻭ ﮔـﻔـﺖ ﻛـﻪ ﯾـﻚ ﺁﺭﺯﻭ ﻛـﻦ ﺗـﺎ ﻣـﻦ ﻓـﺮﺩﺍ ﺑـﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﺵ ﻛـﻨـﻢ"!
ﺯﻥ ﺑـﻪ ﺍﻭ ﮔـﻔـﺖ: "ﻣـﺎ ﻛـﻪ 16 ﺳـﺎﻝ است ﺑـﭽـﻪ ﺍﯼ ﻧـﺪﺍﺭﯾـﻢ، ﺁﺭﺯﻭ ﻛـﻦ ﻛـﻪ ﺑـﭽـﻪ ﺩﺍﺭ ﺷـﻮﯾـﻢ.
ﻣـﺮﺩ ﺭﻓـﺖ ﭘـﯿـﺶ ﻣـﺎﺩﺭﺵ ﻭ ﻣـﺎﺟـﺮﺍ ﺭﺍ ﺑـﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺗـﻌـﺮﯾـﻒ ﻛـﺮﺩ، ﻣـﺎﺩﺭﺵ ﮔـﻔـﺖ: "ﻣـﻦ ﺳـﺎﻟـﻬـﺎﺳـﺖ ﻛـﻪ ﻧـﺎﺑـﯿـﻨـﺎ ﻫـﺴـﺘـﻢ، ﭘـﺲ ﺁﺭﺯﻭ ﻛـﻦ ﻛـﻪ ﭼـﺸـﻤـﺎﻥ ﻣـﻦ ﺷـﻔـﺎ ﯾـﺎﺑـﺪ"
ﻣـﺮﺩ ﺍﺯ ﭘـﯿـﺶ ﻣـﺎﺩﺭﺵ ﺑـﻪ ﻧـﺰﺩ ﭘـﺪﺭﺵ ﺭﻓـﺖ، ﭘـﺪﺭﺵ ﻧـﯿـﺰ ﺑـﻪ ﺍﻭ ﮔـﻔـﺖ: "ﻣـﻦ ﺧـﯿـﻠـﯽ ﺑـﺪﻫـﻜـﺎﺭﻡ ﻭ ﻗـﺮﺽ ﻭ ﻗـﻮﻟـﻪ ﺯﯾـﺎﺩ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻓـﺮﺷـﺘـﻪ ﺗـﻘـﺎﺿـﺎﯼ ﭘـﻮﻝ ﺯﯾـﺎﺩﯼ ﻛـﻦ"
ﻣـﺮﺩ ﻫـﺮﭼـﻪ ﻛـﻪ ﻓـﻜﺮ ﻛـﺮﺩ ﻫـﻮﺍﯼ ﻛـﺪﺍﻣـﺸـﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺷـﺘـﻪ ﺑـﺎﺷـﺪ، ﻛـﺪﺍﻡ ﯾـﻚ ﺍﺯ ﺍﯾـﻦ ﺍﻓـﺮﺍﺩ ﺗـﻘـﺪﻡ ﺩﺍﺭﻧـﺪ، ﺯﻧـﻢ؟ ﻣـﺎﺩﺭﻡ؟ ﭘـﺪﺭﻡ؟
ﺗـﺎ ﻓـﺮﺩﺍ ﺭﺍﻩ ﭼـﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﭘـﯿـﺪﺍ ﻛـﺮﺩ ﻭ ﺑـﺎ ﺧـﻮﺷـﺤـﺎﻟـﯽ ﺑـﻪ ﭘـﯿـﺶ فرشته ﺭﻓـﺖ ﻭ ﮔـﻔـﺖ: "ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﻛـﻪ ﻣـﺎﺩﺭﻡ ﺑـﭽـﻪﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮔـﻬـﻮﺍﺭﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﻃـﻼ ﺑـﺒـﯿـﻨـﺪ“
🔹ﭼـﻘـﺪﺭ ﺧـﻮﺑـﻪ ﻣـﺎ ﻫـﻢ ﮐـﻤﯽ ﻓـﮑـﺮ ﮐـﻨـﯿـﻢ ﻭ ﻋـﺠـﻮﻻﻧـﻪ ﺗـﺼـﻤـﯿـﻢ ﻧـﮕـﯿـﺮﯾـﻢ.
«پویالطیف»
پویانمایی، داستانهای جالب و سوژههای جذاب
@poyaLatif
May 11
پوستر خام.rar
226.5K
8 پوسترخام باکیفیت برای استفاده شما
شب جمعه است
#هدیه
#صلواتی
«پویالطیف»
پویانمایی، داستانهای جالب و سوژههای جذاب
@poyaLatif
پویالطیف
8 پوسترخام باکیفیت برای استفاده شما شب جمعه است #هدیه #صلواتی «پویالطیف» پویانمایی، داستانهای جا
این هم تصویر این 8 پوستر خام
#داستان_شب
#کارمنـد تازه وارد
داستان 3
مردی به اسـتخدام یک شـرکت بزرگ چندملیتی درآمد.
در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»
صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفتهای. میدانی تو با کی داری حرف میزنی؟»
کارمند تازه وارد گفت: «نه»
صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.»
مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره؟»
مدیر اجرایی گفت: «نه»
کارمند تازه وارد گفت: «خیلی خوبه»
و سریع گوشی را گذاشت.
«پویالطیف»
پویانمایی، داستانهای جالب و سوژههای جذاب
@poyaLatif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نتیجه تحقیقات مهم!!
#فکرخند
«پویالطیف»
پویانمایی، داستانهای جالب و سوژههای جذاب
@poyaLatif
#داستان_شب
#حکایت
#مگر از این بدتر هم هست؟
#اختصاصی_پویالطیف
داستان 4
دو وزیر بودند که سالها با هم دوست بودند یکی خیلی بلندپرواز بود و شکر نعمت الهی نمیکرد. روزی حاکم بر او خشمگین شد و دستور داد اموالش رامصادره کرده و خودش را به زندان بیندازند.
وزیر دیگر با اجازه از حاکم به دیدار دوست خود در زندان رفت دید بسیار ناامید است گفت: شکر کن که از این بدتر نشدی
وزیر زندانی گفت : مگر بدتر از این هم هست که خودم زندانی و اموالی که تمام عمرزحمت کشیدم از کفم رفته است؟
فردایش باز وزیر به دیدار زندانی رفت دید اورا با زنجیر به یک زندانی گبر پیرمرد بستهاند.
وزیر پرسید: درچه حالی؟
وزیر زندانی گفت : مگر بدتر از این هم هست که زنجیر کم آوردهاند و من وزیر سابق را با این پیرمرد نامسلمان به یک زنجیر بستهاند؟
وزیر گفت: خدا را شکر کن که بدتر از این سرت نیامده است.
وزیر فردا باز به دیدار زندانی رفت دید با پیرمرد گبر زنجیرکشان و دوان دوان از سویی به سوی دیگر میرود و دائم میگوید: خدا را شکر
وزیر پرسید: چه شده است؟
وزیر زندانی گفت: پیرمرد اسهال شده است و تاکنون ده مرتبه مستراح رفتهایم! خدارا شکر میکنم تا بدتر نشود.
وزیر نزد حاکم آمد و داستان را گفت.
حاکم بسیار خندید.
وزیر فرصت را غنیمت شمرد و درخواست عفو دوستش را کرد.
حاکم قبول کرد و دستور داد اموالش را هم به او پس دهند.
به نقل از کتاب«جامع التمثیل»
نوشته محمدعلی جبله رودی قرن یازدهم ص ۲۵۴
با تصرف و تخلیص
«پویالطیف»
پویانمایی، داستانهای جالب و سوژههای جذاب
@poyaLatif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرشب داستانهایی که میتونه سوژه یه فیلمنامه، یا نمایشنامه یا سایر نوشتههای شما بشه میگذاریم.
تا یه ربع دیگه درخدمتیم
إنشاءالله
داستان امشب متأسفانه داستان واقعی است
«پویالطیف»
پویانمایی، داستانهای جالب و سوژههای جذاب
@poyaLatif
#داستان 5
امروز داشتم مطالب قدیمی خود در تلگرام را بررسی میکردم چشمم به این مطلب واقعی افتاد از شهر شیعه نشین فوعه سوریه که چندسال در محاصره تکفیری ها بود و فقط از راه هوا گاهی برایشان بستههای غذایی پرت میکردند (تاریخ ذخیره مطلب در تلگرام 28 آگوست2016)
خداوند بلاها را از میهن عزیزمان دور کند.
👇
#جشن تولد در محاصره
🔹امروز جشن تولد دخترهای دو قلوام بود. پنجمین سال تولدشان ....5 سال از تولدشان در بحران و سپس جنگ و محاصره گذشت .... پنج ساله شدند .. با گلوله و خمپاره و موشک ....پنج سال گذشت از تولدشان ... با جیره بندی و گرسنگی نگرانی و خشم و بلا ... و درد
صبح که بینشان نشسته بودم از شوهرم با صدایی که دلم را لرزاند پرسیدم
امروز چندمه؟
گفت: 23 آب {اوت-آگوست}
🔹لبخندی زدم و گفتم امروز روز تولد دوقلو هاست .... حواسم نبود بچه ها میشنوند
شوهرم نگاهی کرد و چیزی نگفت ... حتی لبخند هم نزد ...انگار که ناراحت شده باشد اما دخترها زود جملهام را گرفتند و شروع کردن بالا و پایین پریدن ....
- مامان مامان ... حالا چی میپزی برامون .... یه غذای خوشمزه بپز ....
شوهرم با دلخوری نگاهم کرد انگار با سکوتش می گفت چرا یادشان انداختی؟ نگاههای شوهرم را نادیده گرفتم و با خنده گفتم باشه ... براتون یه چیز خوشمزه درست میکنم و با خودم گفتم باید برای آنها چیزی درست کنم ... هر چیزی که شده ... حتی اگر شده یک چیز ساده ... تا آنها لبخند بزنند ... من هم ... من هم به لبخند احتیاج دارم ...
🔹بعد از مدتها با آشپزی خوشحال میشوم ....رفتم به آشپزخانه و کاببینتهای خالی را یکی یکی زیر و رو کردم ... انگار که نمیخواهم باور کنم که چیزی نیست .. ظرفها را یکی یکی باز می کردم .... قابلمههای خالی .... کشوهای خالی. کابینت های خالی .... همه جا را به دقت گشتم ... اینقدر که پاهایم خسته شد ....از این همه سرپا ایستادن ... از این همه گشتن کابینتهای خالی ... یک صندلی کشیدم و نشستم رویش ....به آرد کمی که برایمان مانده نگاه کردم .... با خودم می جنگیدم .... دستم را دراز میکردم طرف آرد و بر میگرداندم ...
🔹نه.... آرد خط قرمز است ....آرد فقط برای نان پختن است ... فکر کیک را از سرم بیرون کردم ... اصلا شکری نمانده ... 3 ماه و نیم است روی شکر را ندیدهایم .... پس چکار باید بکنم ... یاد چیز هایی افتادم که قبلا در جشن تولد درست می کردم
آب میوه؟ آب میوه نمانده
تَبّوله؟ تَبّوله کجا بود
پفک؟ چیپس؟ ذرت بو داده؟ فکرش هم خنده دار است .... کیک؟؟ نه ... گذشت آن روزها ... روزهای کیک تولد ....غم عالم به دلم ریخت ... دلم از غصه داشت میترکید .... زدم زیر گریه ... بیصدا .....ببین به جه روزی افتادیم ... روزهای خوب ما چه زود گذشت .... روزهایمان شده است بدبختی و بلا .....
🔹شوهرم به آشپز خانه آمد .... فورا فهمید که چرا گریه میکنم ... درمانده شدهام ....و هیچ کاری از دستم بر نمیآید با درد عمیقی گفت .... تقصیر خودت بود ...چرا یادشان انداختی .... از آشپزخانه بیرون زد .... از خانه هم .... به بسته غذایی که به دستمان رسیده بود نگاه کردم ... بسته هایی که هر از چند گاهی با هواپیما روی شهر می ریزند ....
🔹آخر برج پنجم بود که آخرین بسته به دست ما رسید یعنی چقدر باقی مانده از آن ....اصلا چیزی باقی مانده؟ کارتون که خود به خود پر نمیشود ....ای کاش درش را باز می کردم و می دیدم که پر شده است دوباره .... کاش . نمیشود اما ... میدانم ... نه روغن ... نه آرد .... حتی گندم هم دارد تمام میشود دیگر ... آش عدس هم شده است رؤیا برای ما .
🔹سرم را لای دستهایم فشار دادم .... فکر و خیال اذیتم میکرد . دخترها دویدند آشپز خانه پیشم و گفتند مامان چی درست کردی؟
احساس کردم دارم خفه می شوم ... اصلا خفه شدم .... کلماتم شکست توی گلویم ....نمیتوانستم حرف بزنم حتی. پشیمان شدم .... چرا یاد بچه ها انداختم که تولدشان است . چرا یاد آن روزهای خوب افتادم ... حالا که یک سال و نیم است در این محاصره لعنتی برای زنده ماندن دست و پا می زنیم ... چرا یاد آن روزهای خوب افتادم ... چرا؟
ادامه پست بعدی👇
«پویالطیف»
لذت هنر ظریف
@poyaLatif
ادامه👆
#جشن تولد در محاصره
🔹محاصره که باشی حق نداری به این چیزها فکر کنی ... به کیک ... جشن تولد ... حق نداری . کمکهای هوایی شده است مثل رؤیا... کی میرسد؟ داخل بستهها چیست؟ همه فکر و خیالمان شده این ....چرا هواپیماها نمیآیند ... تأخیر کردهاند ....یعنی این بستهها چقدر دوام میآورند .... گریهام گرفت ... شدهایم مثل گداها .... باورت میشود؟؟..
🔹من که باورم نمیشود ....اشک هایم بند نمیآمد .....دخترها میگفتند چی شده مامان ... بچه چه می داند چه دردی دارم من .... به فکر جشن تولدند ....یکیشان از پایم کشید بالا و در بغلم نشست .... همانطور که وقتی گریه میکند میبوسمش صورتم را بوسید ... چه نمیتوانستم بگویم به بچه ها ...بگویم نمیتوانم چیزی درست کنم؟ مواد غذایی نداریم .... و رغبتی هم نمانده برایم دیگر .... حالا که اوضاع و احوالمان را دوباره به یاد می آورم ....
🔹وسط گریهام در باز شد و دیدم شوهرم با دو هندوانه کوچک قرمز وارد خانه شد دخترها با شوق طرفش دویدند به کدام یک هندوانه کوچک داد و گفت ... این هم هدیه تولدتان ....بچه ها چه ذوقی کردند برای این هدیه که در شرایط عادی یک هدیه عجیب بود و در شرایط ما مناسبترین و به موقعترین هدیه .... شوهرم دوباره نگاهم کرد . اشک هایم را پاک کردم . این بار لبخند میزد .حالا از سؤال عذاب آورشان خلاص شده بودم ... سؤال از اینکه چه چیزی برایشان میپزم ... مطمئنم این دو هندوانه کوچک به اندازه کل جشن تولد بچهها قبل از جنگ برای پدرشان خرج برداشته....
🔹اما مشکلی نیست ... این روزها مشکلات ما بزرگتر از جشن تولد است . مردمی که دارند از گرسنگی و محاصره و موشک میمیرند جشن تولد آخرین چیزی است که به آن ممکن است فکر بکنند ... یک سال و نیم است این قصه ها برای ما فراموش شده ....نمیدانم چرا با خودم فکر کردم شاید بتوانم کاری کنم ... اما نشد ....به خاطر این محاصره لعنتی که دارد خون ما را میمکد .... دارد نابودمان میکند ... شادی ما را کشته است .... خستهمان کرده است ....این محاصره جهنمی که ما را در مقابل کارهای سخت روزانه ضعیف کرده .... این محاصره لعنتی .... خمپاره و موشک دشمن ...
تاکی ... خدایا تاکی .... منتظریم خدایا ... به فریادمان برس 😔😔
بقلم المدرسة لیلی أسود
من الفوعة المحاصرة
ترجمة : رقیة کریمی
پینوشت:
1️⃣اغلب هواپیماهایی که روی فوعه و کفریا بستههای موادغذایی میریختند خلبانان جان برکف نیروی هوایی ایران بودند که با هواپیماهای سی130 خود دلیرانه به صف ضدهواییهای دشمن میزدند تا به زنان و کودکان فوعه و کفریا اندک غذایی برسانند.
2️⃣آخرین گروه محاصره شدگان در 18 ژوئیه 2018 در پی توافق با تروریستهای احرارالشام برای مبادله با1500 تروریست، از فوعه و کفریا(استان ادلب) خارج شدند و تاکنون به شهر و خانههای خود برنگشتهاند.
زیرا ادلب هنوز دست تروریستهاست.
خداوند میهن عزیز ما را از شر ناپاکان و جنگ داخلی نجات دهد
«پویالطیف»
لذت هنر ظریف
@poyaLatif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا کتک نخوره بزرگ نمیشه!
يعنی چه؟
#گیف
«پویالطیف»
🌹لذت هنر ظریف 🌸
با ما همراه شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/2216689666Cdb0d048b40
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باریکلا بیا اینم جایزهت
#گیف
«پویالطیف»
🌹لذت هنر ظریف 🌸
با ما همراه شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/2216689666Cdb0d048b40
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گل تقدیم تو
#گیف
«پویالطیف»
🌹لذت هنر ظریف 🌸
با ما همراه شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/2216689666Cdb0d048b40
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این جواب بود آخه؟
#گیف
برگرد پیش هندونه شب یلدا
«پویالطیف»
🌹لذت هنر ظریف 🌸
با ما همراه شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/2216689666Cdb0d048b40